نقطه شروع بیماری
روزی یکی از دوستان شیوانا که مشکل چاقی و پرخوری داشت او را به خانه خود دعوت کرد. شیوانا وقتی متوجه اضافه وزن و چاقی بیش از حد دوستش شد ، نزد او نشست و به او گفت: “دوست من! یکی از شاگردانم دچار مشکلی شده است که در این خصوص می خواهم با تو مشورت کنم. او پدری دارد که به خاطر رعایت نکردن و افراط در مصرف مواد چرب و چاق کننده دچار سکته ناقص مغزی شده و در خانه زمین گیر شده است. به نظر تو برای درمان بیماری این مرد و برگرداندن او به حالت سلامتی باید چه کرد!؟”
دوست پرخور شیوانا سری تکان داد و گفت: ” خوب باید اول همه شیوه تغذیه خود را عوض کند و به جای مواد چرب و چاق کننده از گوشت مرغ و ماهی و لبنیات و سبزیجات استفاده کند. ورزش و تحرک هم برای هضم راحت و سریع غذا و همچنین گردش خون و هوا در بدن اش لازم است. باید تا می تواند شنا کند و هوای تازه تنفس کند و بدن خود را به حرکت اندازد و در مقابل از مایعات و میوه و سبزی بیشتر استفاده کند تا دوباره روبه راه شود.”
شیوانا پرسید: ” و اگر خوب شد و مثل روز اول سالم و سلامت شد و اندامی ورزیده و قوی پیدا کرد، آیا باید دوباره به سراغ همان شیوه غذایی چاق کننده و پرچرب برود؟”
دوست پرخور شیوانا گفت:” البته که نه! او باید تا می تواند از حالت بیماری فاصله بگیرد. در واقع نقطه شروع بیماری او زمانی بوده است که اولین لقمه پرچرب و چاق کننده را مصرف کرد و اولین لایه های چربی بر بدنش نمایان شد. او باید با سرعت و شتاب و وسواس هر چه تمام تر از این نقطه آغاز بیماری فاصله بگیرد.”
شیوانا تبسمی کرد و گفت:” و اما راجع به خود تو ! به من بگو آیا از نقطه شروع بیماری عبور کرده ای یا خیر!؟”
دوست پرخور شیوانا از خجالت سرش را پائین انداخت و هیچ نگفت. شیوانا دستی به شانه اش زد و گفت:” بیمار کسی نیست که قلبش به دلیل فشار زیاد از کار افتاده باشد و یا بخشی از بدن اش به خاطر درست استفاده نشدن و آسیب دیدن از کار افتاده باشد. بلکه بیماری دقیقا از زمانی شروع می شود که از بخشی از بدن درست استفاده نشود و آن قسمت تحت فشار بیش از حد طبیعی قرار گیرد. کسی که شکمی چاق و برآمده دارد شاید دردی در بدن خود به ظاهر نداشته باشد ، اما در واقع نقطه آغاز بیماری را رد کرده و در حال پیشروی به سمت نقطه بحرانی است. پس این شخص با وجود اینکه دردی فعلا در بدن ندارد اما بیمار است و باید به سرعت درمان شود. نباید نسبت به غیر عادی شدن شکل ظاهر و کارکرد ناقص عضوی از بدن بی اعتنا شد و اجازه داد تا فرصت از دست برود و بیماری به شکلی غیر قابل جبران خودنمایی کند. باید مواظب بود که هرگز از نقطه آغاز بیماری عبور نکرد!”
دوست پرخور شیوانا تبسمی کرد و گفت:” تا الان هرگز تصور نمی کردم بیمار هستم! قول می دهم به سرعت خودم را درمان کنم!”
شیوانا ۱۴ – نقطه آغاز زیبایی
روزی جوانی نزد شیوانا آمد و از او برای مشکل بدخطی اش راه چاره خواست. جوان گفت که قرار است شغلی انتخاب کند که خط خوب شرط اساسی آن است و او متاسفانه هر چه تلاش می کند نمی تواند خط خوبی داشته باشد. شیوانا تبسمی کرد و گفت :” بیا مقابل من بنشین و جمله ای را به زیبا ترین خط ممکن برایم بنویس!” جوان قلم و کاغذی آورد و مقابل شیوانا نشست و قلم را در جوهر فرو برد تا روی کاغذ بنویسد.اما شیوانا به اوگفت:” با قلم ننویس! بلکه با انگشتان ات در هوا بنویس!” جوان با حیرت پرسید: ” اگر من در هوا بنویسم شما چگونه می فهمید قشنگ نوشته ام یا نه!؟ اصلا خودم چطوری بفهمم درست و زیبا نوشته ام یا نه ! و اصلا اینکار چه فایده ای دارد!؟” شیوانا به طور جدی خطاب به جوان گفت:” تو از من روشی خواستی تا خطی زیبا برای خود داشته باشی و من می گویم در هوا بنویس !شروع کن!” جوان از سر بی حوصلگی انگشتانش را در هوا چرخاند و بعد شانه هایش را بالا انداخت و گفت : ” این هم نوشتن در هوا! نظرتان راجع به این نوشته چیست!؟” شیوانا سری به حالت منفی تکان داد و گفت: ” بد نوشتی ! دوباره بنویس ! اما با دقت!” اینبار جوان سعی کرد با دقت بنویسد. اما وقتی دید شیوانا خونسرد و بی حالت به او خیره شده است ، سری تکان داد و به سرعت نوشتن در هوا را تمام کرد و گفت: ” تمام شد! نظرتان چیست!” شیوانا سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت: ” از قبل بهتر بود! ولی اصلا زیبا نیست. اما اشکالی ندارد. تا شب وقت داریم و اول وقت فردا هم تا آخر شب فرصت هست.” جوان که دید چاره ای جز اطاعت از استاد ندارد. تمام روز با دقت در هوا هر چه شیوانا می گفت را با خط خوش نوشت و سرانجام شب که شد و همه جا تاریک شد، شیو انا از جوان خواست تا در تاریکی قلم درجوهر فروبرد و روی کاغذ خط بنویسد. جوان با اعتراض گفت که هوا تاریک است و هیچ چیز را نمی بیند.
اما وقتی نگاه جدی شیوانا را روی صورت خود احساس کرد تسلیم حرف استاد شد و جمله ای را با دقت در تاریکی محض شبانه روی کاغذی که نمی دید نوشت. صبح روز بعد وقتی جوان نزد شیوانا آمد با حالت ناامید و افسرده ای گفت: ” استاد ! می خواستم بگویم که من فکرهایم را کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که هرگز خطم خوب نخواهد شد و شما با این تمرین و تنبیه خواستید به من بفهمانید که بهتر است از خیر اینکار بگذرم.” اما شیوانا با تبسم کاغذی را به او نشان داد که با خطی بسیار زیبا و جذاب روی آن نوشته شده بود. شیوانا گفت: ” این همان کاغذی است که دیشب در تاریکی و بعد از یک روز تمرین خط نویسی در هوا رویش خط نوشتی! ببین با چه خط زیبایی روی کاغذ نوشته ای! تو وقتی در هوا خط می نویسی ، از قید و بند نظر دیگران رها می شوی و همان چیزی را در هوا نقش می زنی که در ذهن توست. چون ذهن تو دیگر درگیر کش و قوس و فشار کاغذ و نگاه و قضاوت دیگران نیست، پس آزاد و رها آنچه که واقعا زیباست را متصور می شود و همان تصور زیبا نیز در انگشتان تو جاری می شود. تو آنقدر در طول روز با ذهن ات تمرین کردی که او یاد گرفت جز تصور و تجسم زیبایی کار دیگری انجام ندهد و در تاریکی شبانه همان تصور زیبا توسط قلم جوهردار روی کاغذ ثبت شد. علت بدخط بودن تو ، نازیبا بودن نوشته ای بود که در ذهن خودت هنگام قلم زنی تجسم می کردی. از این به بعد تجسم هایت را زیبا ساز تا دستانت شاهکار بیافرینند.” می گویند بعد از آن ، خوش خط ترین نوشته های آن دیار متعلق به همین جوان بدخط بود!
شیوانا ۱۳ – تائید کننده باور را پیدا کن!
روزی پدری نزد شیوانا آمد و ازاو در خصوص رفتار ناهنجار پسر نوجوانش راهنمایی خواست. شیوانا پرسید: “مگر پسرت چه می کند!؟”مرد گفت: ” او به طرز متفاوتی نسبت به بقیه جوانان لباس می پوشد و موهای خود را به شکلی زننده آرایش می کند و رفتاری مغایر با بقیه دارد. هر چه به او می گوئیم که این کار باعث بی حیثیتی خانواده می شود به گوشش نمی رود.”
شیوانا گفت: ” فرزند تو جایی بابت این رفتارش از کسی تائید می گیرد. ببین چه کسی به این شکل عجیب و غریب او می خندد و در عمل ( و نه در گفتار) او را به خاطر این شکل خاص تحسین می کند!؟ انسان های بد کار بد انجام می دهند چون کسی یا پنداری آنها را به این باور رسانده که کار بد چندان هم بد نیست! بد بودن و زشت بودن کارهای پسرت را کسی یا کسانی به شکل دیگری معنا می کنند! این افراد را پیدا کن و از آنها بخواه که هر وقت پسرت مقابل آنها ظآهر شد حالت انزجار به خود بگیرند و با نفرت از شکل ظاهری او طردش کنند. پسرت بلافاصله رفتاری را پیشه می کند! تا از دیگران تائید بگیرد!” تائید کننده باور را پیدا کن!
مرد با عصبانیت گفت:” چه می گوئید استاد!؟ در خانواده ما همه اینکار را زشت می دانند و هیچکس رفتار او را تائید نمی کند. دوستان این پسر هم همگی از خانواده های محترم هستند. چگونه ممکن است او تائید این مسخره بازی را از کسی بگیرد!”
مرد ناراحت و عصبانی از نزد شیوانا بیرون آمد و به سوی خانه اش به راه افتاد. او آنقدر عصبانی بود که کارهای آن روزش را نیمه کاره رها کرد و سرزده وارد خانه شد. وقتی قدم به درون حیاط منزل گذاشت در کمال حیرت دید که همسر و فرزندانش پسر جوان را که لباس زنان پوشیده تشویق می کنند واو را به خاطر شیرینکاری هایش در جامه زنان تحسین می کنند. حق با شیوانا بود. تمام اعضای خانواده در عمل با خندیدن به رفتار ناهنجار پسر او را به این باور رسانده بودند که رفتارش چندان هم زشت نیست! مرد با شرمندگی سرش را پائین انداخت و بدون اینکه با هیچکس حرفی بزند غمگین و ناراحت از لابلای جمع خانواده عبور کرد و به درون اتاقش رفت و با خودش خلوت کرد. می گویند از آن روز به بعد دیگر آن پسر ناهنجاری نکرد!
شیوانا ۱۲ – فقط به خاطر او !
شیوانا با عده ای از شاگردان از راهی عبور می کردند. درکنار جوی آب و زیر درخت جوانی را دیدند که با شوق و جدیت فراوان مشغول مطالعه بود طوری که اصلا متوجه حضور شیوانا و جمع همراه او نشد. شیوانا لختی توقف کرد و از جوان پرسید :” برای چه اینچنین غرق مطالعه شده است و با این جدیت درس می خواند!؟” جوان لبخندی زد و گفت:” به سه دلیل ! اول اینکه پدر و مادرم از من قول گرفته اند سخت درس بخوانم و در آزمون ورودی ارتش امپراتور قبول شوم و به شغل آبرومندی برسم که آبروی خاندان را حفظ کنم. دلیل دوم این است که پدرم مرا ترسانده که اگر در آزمون ورودی قبول نشوم مرا به شلاق خواهد بست و درد و شکنجه بسیاری نصیبم خواهد شد و دلیل سوم هم این است که اگر در این آزمون پذیرفته نشوم مجبورم به کارهایی روی آورم که در شان من نیست و با کسانی همکار شوم که خودم را هم رده آنها نمی دانم و از این بابت مسلما رنج زیادی خواهم کشید!”
یکی از شاگردان شیوانا سری تکان داد و گفت: ” جوان بیچاره هیچ راهی جز درس خواندن جدی و قبول شدن حتمی در آزمون ندارد.وقتی این همه ترس و قول و هراس وجود دارد او چگونه می تواند با این شوق و اشتیاق درس بخواند!؟”
شیوانا سری تکان داد و گفت : همه این دلایل که این پسر گفت نمی توانند این شوق و جدیتی که می بینیم را در او زنده کنند!؟ عامل محرک او چیزی بسیار قوی تر از ترس و وحشت و محرومیت و از این قبیل قصه هاست. تنها یک هدف زیبا وپاک و مقدس می تواند تلاشی زیبا و تحسین برانگیز و کامل را شکل دهد. “
سپس شیوانا رو به پسر کرد و گفت: ” اگر هر سه عاملی که گفتی از بین بروند! یعنی برای خانواده دیگر راه یافتن تو به درگاه امپراتور اهمیتی نداشته باشد و شکنجه و شلاقی هم در بین نباشد و فرصت کافی به تو داده شود تا بدون اینکه وارد بازار کار شوی باز سال دیگر در آزمون شرکت کنی ، آیا باز هم با این جدیت و سخت گیری درس را دنبال می کنی؟!”
پسرک لبخندی زد و گفت: ” حق با شماست! یک دلیل دیگر هم هست که معمولا به کسی نمی گویم! آن هم این است که دل به دختری از همکاران پدر سپرده ام که شرط ازدواج با او یافتن شغلی آبرومندانه در درگاه امپراتور است. من بیشتر به دلیل اوست که این زحمت را به خودم هموار می کنم . فقط به خاطر او ! “
شیوانا سری به نشانه تشکر تکان داد و برای او آرزوی موفقیت کرد و از او جدا شد و راه خود را در پیش گرفت. چند قدم که از پسرک دور شدند شیوانا به سوی شاگردان بازگشت و گفت : ” هر وقت در جایی شوق و شور و هیجان بیش از حد را دیدید شک نکنید که در ورای این شوق عشقی بزرگ نهفته است. ترس و هراس و ابهام و وحشت هرگز نمی توانند شور و اشتیاق ایجاد کنند!”