سرمقاله – طبیعت بی‌جان امروز

خراسان جنوبی _ محمد راعی فرد

زاینده رود از نفس افتاده، دریاچه ارومیه خشکیده، باتلاق گاوخونی درهم شکسته است. بختگان بی رمق وکم رونق است. جازموریان دردل شن گم می‌شود. گاوخونی به خاطره ها می پیوندد. تالاب میانکاله سرنوشتی همانندتالاب انزلی پیدا کرده و ازنفس می‌افتد. هورالعظیم  چنان اسیر ناهنجاری و ویرانی شده است  که اشک دیده را هم می خشکاند. هرچه ذخیره آب زیرزمینی بود به سطح کشانیده شد و فرونشست ها و فروچاله ها را به ارمغان آورده است. شهرهای مرکزی ایران اسیر درهم شکستگی زمین شده‌اند. اصفهان و یزد و کرمان و بخش بزرگی از تهران در هراس از فرو رفتن در زمین، روزگار می‌گذرانند. خطر به تخت جمشید و نقش رستم رسیده است. میراث های کهن و نشانه‌های فرهنگ ایران زمین به دام فرونشست ها افتاده‌اند. هرجا قطره آبی بود، سدها سر برافراشتند. هرجا ذخیره آبی حرارت زمین را می گرفت بی‌محابا از بین رفت. هرچه حقابه دشت و تالاب و دریاچه و صحرا و رود و نهر بود نابود شد. چنان به جان طبیعت افتاده‌ایم که تاب آوریش از دست رفته است. جنگل های میلیون ها ساله هیرکانی روز به روز دستخوش کاهش و درهم شکستگی می‌شوند و بخش های بزرگی چنان مرده اند که گویی هرگز نبوده‌اند. گلوی دریاچه ها و تالاب‌ها را با سدها بسته و پیرامون شان را با چاه های بسیار پرکرده اند که شیره جانشان هم مکیده شود و مسئولان هیچ مهر و دوستی با طبیعت ندارند و مردمان نیز بر روش آنان با زیاده خواهی و بی‌باکی، بی هیچ آینده‌نگری، گذشته‌ها را ویران می‌کنند. قانون‌ها بی پشتیبانی، کاغذ پاره می‌شوند و برنامه های کشاورزی و گسترش شهری و بر‌پایی کارخانه ها بدون توجه به واقعیت‌های اقلیمی، اسباب دلخوشی های زود گذر شده است. خرافه در برابر دانش و علم قدعلم کرده است و ریشه این کشور درحال سوختن است. آلودگی ها جان طبیعت و انسان ها را می‌گیرد و تنها دریغ و افسوس است که برجای می‌ماند. زیستگاه‌ها و گونه های جانوری و گیاهی در نبرد انسان و طبیعت تاب خود را از دست داده و یا از میان رفته اند و یا در انتظار مرگ تدریجی نشسته اند. منابع ملی ایران که می‌توانست زیست بهتر مردمان و پایداری و ماندگاری طبیعت را در پی داشته باشد، چنان بی‌محابا هزینه شد که نمونه ای نمی توان برای آن یافت. رؤیاپردازی ها، کشور را گرفتار هزاران مصیبت کرده است و برای دزدان بیت‌المال فرصت های غارت را رقم زده است. بسیاری دل در گرو هر جا به جز ایران داشته و دارند. درختانی که می‌میرند. پرنده هایی که از پرواز باز می‌مانند. گونه هایی که به خاطره ها می‌پیوندند. دشت هایی که می خشکند. تالاب هایی که از نفس می افتند. دریاچه هایی که جان می بازند و دشت هایی که آرام فرو می نشینند. فروچاله هایی که سر برمی آورند؛ گویی برای هشدار کافی نیستند که مسئولان و مردم راه و رسم را دیگر نمی‌کنند و مهربانی با طبیعت را پیشه نمی‌سازند. بسیاری ازفرصت ها از دست رفته است ولی هنوز هم اگر اراده‌ای شکل بگیرد می‌توان از گسترش فاجعه پیشگیری کرد و برای بازسازی، فرصتی را برای طبیعت فراهم ساخت. این رسالت هم زمان حاکمیت و مردم است.