در بنر تبلیغاتی یکی از این گروهها نوشته شده است: شر شما را خریداریم، کاملا محرمانه، صددرصد تضمینی! این صفحه ولی تنها یک پست و پیام دارد که در آن آمده است: سرعت ما بیشتر از قانون است!
استخدام یک نفر برای گرفتن پول و طلب به هر قیمتی. حالا، اما فضای مجازی پر شده است از انواع آگهیهای تبلیغاتی شرخرهایی که به نظر میرسد دیگر ترسی از هیچ کس حتی قانون و پلیس ندارند و فقط به فکر جذب مشتری و پول هستند. تبلیغات این شرخرها نیز در نوع خود جالب است.
در بنر تبلیغاتی یکی از این گروهها نوشته شده است: شر شما را خریداریم، کاملا محرمانه، صددرصد تضمینی! این صفحه ولی تنها یک پست و پیام دارد که در آن آمده است: سرعت ما بیشتر از قانون است! گروهی که بیش از ۱۴۲ هزار دنبال شونده دارد. یکی دیگر از این شرخرها که گویا اهل تبریز است و حدود ۴ هزار نفر وی را دنبال میکنند نیز مدعی شده که قادر به وصول هر نوع چک و طلبی است.
برخی حتی پا را از این هم فراتر گذاشته و عکسهایی با اسلحه و سلاحهای سرد از خودشان در فضای مجازی منتشر میکنند تا جذابتر باشند و مشتری بیشتری جذب کنند. شنیدن شیوههای کاری این شرخرها نیز به نوبه خود جالب است. یکی از این شرخرها که به قول خودش فقط در تهران و کرج کار میکند در یک گفتگو و چت اینترنتی در مورد شیوه کارش به خبرنگار اعتماد میگوید: بستگی به سوژه دارد. اینکه موضوع چک باشد یا مزاحمت یا ادب کردن یک فرد دیگر.
او که خودش را مرتضی معرفی میکند و مدعی است که ۸- ۷ سال است در این حرفه مشغول به کار است در مورد هزینههای کارش میگوید: اگر چک باشد، ۱۰ درصد مبلغ و اگر ادب کردن و کم کردن شر مزاحم باشد، بسته به سوژه ۳ تا ۵ میلیون میگیریم.
اما سوژه چه تاثیری در تعیین قیمت دارد؟ سوالی که شرخر مخاطب ما در مورد آن میگوید: خب بعضی وقتها خود طرف آدم شر و بزنبهادری است، معلوم است که ادب کردن او سختتر و بالطبع قیمتش هم بالاتر باشد. حتی بعضی وقتها مجبوریم از چند نفر دیگر از بچهها نیز کمک بگیریم! او در پاسخ به این سوال که آیا مستاجر هم بیرون میکند یا نه؟ جواب میدهد: راستش زیاد تمایلی به این کار ندارم. البته تاکنون موردی هم به تورم نخورده است. ولی بعضی از بچهها، اهلش هستند.
او در مورد اینکه چطور مستاجران را مجبور به تخلیه خانه میکنند؟ نیز میگوید: هر کاری که بشود میکنیم. میرویم در خانه او یا محل کارش و داد و بیداد راه میاندازیم. تهدیدش میکنیم و اگر باز هم راه نیامد، کمی! گوشمالیاش میدهیم؛ و اینکه چند روزه مستاجر را مجبور به تخلیه میکنند؟ مرتضی در این خصوص هم میگوید: همانطور که گفتم من تاکنون از این کارها نکردهام، ولی تا جایی که میدانم، بچهها نهایتا یک هفتهای خانه را به مالک تحویل میدهند.
به گفته این شرخر، هزینه تخلیه مستاجر برای مالک ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومان آب میخورد… نکته بعدی حفظ اسرار مشتری است. اینکه اگر شرخر گیر قانون بیفتد، چقدر احتمال دارد که مشتری هم درگیر این پرونده شود؟ سوال مهمی که به نظر میرسد چندان به مذاق مرتضی خوش نمیآید، چراکه در جواب آن میگوید: این حرفها چیه؟ اگر مشکلی پیش بیاید، اصلا اسمی از شما به عنوان مشتری برده نمیشود. برای ما افت دارد که بخواهیم مشتری را لو بدهیم. کمااینکه یکی، دوبار چنین اتفاقی افتاده اما، ما چیزی بروز ندادهایم.
انگار نکته تازهای یادش آمده باشد، ادامه میدهد: اصلا اگر قرار باشد مشتری را لو بدهیم که دیگر کسی به ما کار نمیدهد و بازارمان کساد میشود! در حالی که سعی میکنم تا عصبانیاش نکنم، میپرسم:، اما وزیر راه تهدید کرده بود که با شرخرهایی که بخواهند مستاجران را مجبور به تخلیه خانه کنند، برخورد میکند. شما نمیترسید از این تهدید یا گرفتار شدن توسط نیروی انتظامی؟ او ولی گویا این سوال برایش نه تنها ناراحتکننده نیست که جذاب هم هست، چراکه با لحنی تمسخرآمیز میگوید: وزیر راه؟ کی هست این وزیر راه؟ اسمش چیه؟ پلیس هم که دیگه عادی شده برای ما. اصلا افت داره برای شرخری که گیر پلیس و زندان نیفتاده باشد.
مرتضی همچنین در جواب این سوال که بهطور متوسط چند مشتری دارد؟ میگوید: در این یکی، دو ساله وضعیت کار و بار ما خدا را شکر، روز به روز بهتر میشود! و اینبار او سوالی را مطرح میکند و میپرسد: میدانید چرا؟ و خودش بلافاصله جواب میدهد: برای اینکه مردم از پروسههای طولانی و وقتگیر رسیدگی به پروندههای خود در دادگاهها ناامید میشوند و برای گرفتن حق و حقوقشان دست به دامان ما میشوند. این شرایط باعث شده تا به گفته مرتضی، او در هفته ۴-۳ «پروژه» مختلف داشته باشد. از گوشمالی یک نفر تا ادب کردن دامادهای مزاحم و نقد کردن چکهای برگشتی و ترساندن بدهکاران و البته تخلیه خانه مالکان از مستاجران (که البته مرتضی تاکنون چنین پروندههایی را نداشته است).
در زمان ناصرالدین شاه هنگام اجرای تعزیه به جای عروسک، شیری زنده را که در قفسی محبوس بود از باغ وحش آورده و در پیش چشم حاضران به تماشا می گذاشتند تا هیجان صحنه بیشتر شود.
چند سالی است که مساله ابتنای عزاداری برای سرور و سالار شهیدان بر اخبار و سنن صحیح و دور از انحراف، زیاد مطرح می شود. بسیاری از کاربران فضای مجازی به برخی از سنت های موجود در عزاداری و انحراف آنها اشاره کرده اند. یکی از اموری که در عزاداری ها به آن توجه بسیار می شود، «شیر تعزیه» است.
در طول ایام محرم، اشارات واقعی و غیر واقعی زیادی به شیر تعزیه می شود. برخی با پخش کردن ویدئوهای عجیب از این نماد سعی در انحرافی نشان دادن آن می کنند و برخی دیگر نیز معتقدند شیر تعزیه نه یک انحراف دینی بلکه سنتی آیینی است که از دل فرهنگ ایرانی به وجود آمده است.
اما داستان شیر تعزیه چیست؟ در این گزارش سعی داریم به این مساله اشاره ای داشته باشیم.
در مورد حضور شیر در صحرای کربلا در برخی منابع شیعی روایتی نقل شده است که البته به هیچ وجه معتبر نیست و بسیاری از مفسران و فقها آن را نادرست می دانند اما به هر حال، همین داستان داخل ادبیات و هنر عاشورایی شده و به تعزیه وارد می شود. بر اساس روایت برخی محدثین، بعد از به شهادت رساندن امام حسین (ع) هنگامی که خواستند با اسب بر بدنش بتازند فضه به حضرت زینب (ص) می گوید :
«بانوی من، زمانی که سفینه غلام حضرت محمد (ص) در سفر دریا بود کشتی اش شکست و او به جزیره ای پناه می برد، ناگهان شیری را می بینید و به او می گوید من غلام رسول خدا هستم، شیر غرش کنان در جلوی او حرکت می کند و راه را برای وی نشان می دهد. حال آن شیر در ناحیه ای آرمیده، اجازه می دهید شیر را برای جلوگیری از تاختن اسب بر پیکر برادرتان هوشیار کنم؟»
آنگاه فضه نزدیک شیر می شود و واقعه را نقل می کند. شیر پس از شنیدن ماجرا هر دو دست خود را روی پیکر امام حسین(ع) قرار داده تا دشمن نزدیک پیکر او نشود. ابن سعد با دیدن شیر به سپاه خود می گوید این فتنه جدیدی است و به سپاه دستور عقب نشینی می دهد. نکته جالب این است که جایی به نام «مقام شیر فضه» هم اکنون در کربلا واقع است و به زیارتگاهی تبدیل شده است.
در برخی روایات دیگر اما ماجرای شیر تعزیه به داستان «سلطان قیس» مربوط می شود. جریان سلطان قیس هندی در برخی کتب که حدود ۲۰۰ سال پیش تالیف شدهاند آمده است و سند معتبری ندارد. خلاصه این داستان این است که سلطان قیس در مملکتی از ممالک هندوستان سلطنت داشت، روز عاشورا دلش گرفت و غمگین شد؛ برای رفع غم به شکار رفت؛ آهویی دید، دنبال آهو رفت و تنها شد و آهو غیب شد و شیری به او حمله کرد، او متوسل به امام حسین (ع) شد. امام از کربلا با حال تشنگی و بدن زخمی به کمک او آمد. شیر صورت بر قدم حضرت گذاشت و گریه کرد و رفت.
طبق اسناد معتبر شیعی نه داستان سلطان قیس و نه داستان شیر و فضه اعتبار کافی نداشته و مخالف واقعیات تاریخی هستند. لازم به ذکر است در کتب مشهوری چون منتهی الآمال و ارشاد شیخ مفید چنین مطالبی درج نشده و مرحوم شهید مطهری هم در کتاب حماسه حسینی این مطالب را به استناد اسناد تاریخی مردود دانسته و از جمله انحرافات تاریخی می داند.
چگونه شیر وارد تعزیه شد؟
اما چرا و چگونه شیر وارد عزاداری حسینی شد؟ آنچه مشخص است این است که ورود برخی سنت های غیراسلامی به قلب حماسه کربلا و عزاداری عاشور و تاسوعا از زمان صفویه آغاز می شود. صفویه به شدت دنبال این بود که آیین سازی کند و از این طریق حکومت شیعی خود را استوار نگه دارند. برخی معتقدند ورود شیر به سنت عزاداری از زمان سلطنت صفویه آغاز شده است. این امر زمانی تایید می شود که بدانیم، «شیر» در سنت پهلوانی و روحیه ایرانی اهمیت بسیار زیادی دارد و صفویه نیز از طریق تلفیق مذهب شیعه با این نمادها و سنن ایرانی سعی در تثبیت باورهای شیعی و تثبیت حکومت خود داشت.
لازم به ذکر است که مهم ترین و اصلی ترین پرچم دوران صفویه پرچمی مزین به نشان شیر و خورشید است و این نماد در زمان صفویه برای اولین بار به طور رسمی وارد پرچم ایران شد. همچنین، اهمیت شیر در سنت ایرانی و پهلوانی به حدی است که از آن برای توصیف قهرمانان خاص ملی و مذهبی استفاده کرده و حتی امام علی (ع) را شیر خدا می خوانند.
با این حال، به نظر می رسد ورود جدی شیر به تعزیه نه در زمان صفویه بلکه در زمان قاجار مرسوم می شود. بر اساس برخی روایات تاریخی، در زمان ناصرالدین شاه هنگام اجرای تعزیه به جای عروسک، شیری زنده را که در قفسی محبوس بود از باغ وحش آورده و در پیش چشم حاضران به تماشا می گذاشتند تا هیجان صحنه بیشتر شود.
به هر حال، آنچه مشخص است این است که ورود شیر به تعزیه نوعی سنت و آیین غیر مستدل است که جهت تلفیق آیین و سنت ها و باورهای شیعی و ایرانی به وجود آمده و در زمان صفویه و قاجار کارکرد داشته است اما اکنون با تغییر باورها و عقاید ایرانیان و شیعیان به نوعی غیرقابل باور و انحرافی دانسته می شود و ممکن است باعث خنده و مضحکه برخی افراد شود.
حدود سه سال قبل بود که روزی همسرم بدون هیچ بهانه ای از خانه بیرون رفت و دیگر هیچ خبری از او نداشتم. روزهای سختی را می گذراندم و به زحمت مخارج فرزندانم را تامین می کردم تا این که یک روز وقتی در حیاط را گشودم ناگهان شوهرم را مقابلم دیدم و از شدت خوشحالی جیغ بلندی کشیدم اما …
آن ها معتقد بودند حالا که پسرشان سر خود ازدواج کرده است باید خودش نیز مخارج زندگی را تامین کند در حالی که روزهای سختی را می گذراندیم مسعود به عنوان نگهبان در یک شرکت استخدام شد. در همین روزها دخترم زهره نیز به دنیا آمد. اگرچه درآمد همسرم کافی نبود ولی من با قناعت بیشتر سعی می کردم این زندگی عاشقانه را حفظ کنم از سوی دیگر هنوز زهره به دو سالگی نرسیده بود که دوباره باردار شدم زمانی به خود آمدم که یک خانواده چهار نفره بودیم و همسرم نیز مدیر دفتر مالک شرکت شد. حالا دیگر اوضاع اقتصادی ما بهتر شده بود به گونه ای که خیلی زود صاحب خانه و خودرو شدیم. زندگی شیرین ما ادامه داشت و فرزندانم روز به روز قد می کشیدند و من هم از این اوضاع رضایت خاطر داشتم حدود سه سال قبل و در حالی که روزگارمان به خوبی سپری می شد یک روز مسعود هنگام خروج از منزل به من گفت شماره کارت بانکی ات را بده تا مبلغی پول به حسابت واریز کنم! ولی من خیلی خونسرد به او گفتم فعلا پولی لازم ندارم! بعد از این گفت وگوی کوتاه همسرم از خانه خارج شد و دیگر هیچ گاه به منزل بازنگشت.
آن روزها خیلی نگران بودم و سراسیمه به هر مکانی سر می زدم تا خبری از شوهرم به دست بیاورم ولی تلاش های من بی نتیجه بود و هیچ کس از او خبری نداشت دوباره به روزهای سخت آغاز زندگی مشترک بازگشته بودم و نمی توانستم مخارج زندگی را تامین کنم از سوی دیگر نیز سرزنش های اطرافیانم قابل تحمل نبود چرا که آن ها مسعود را مردی هوسران می خواندند که در پی لبخندی خیابانی عاشقم شده و حالا با دو فرزند رهایم کرده است! با وجود این چاره ای جز تحمل نداشتم و برای تامین هزینه های زندگی تلاش می کردم که دست نیاز نزد دیگران دراز نکنم چند سال به همین ترتیب گذشت تا این که چند روز قبل زنگ خانه به صدا درآمد وقتی در حیاط را گشودم ناگهان مسعود را در برابر خودم دیدم و از شدت خوشحالی جیغ کشیدم به طوری که دختر و پسرم نیز وحشت زده خودشان را به من رساندند ولی باور نمی کردند که پدرشان به خانه بازگشته است بالاخره دقایقی بعد و در میان اشک های خوشحالی مسعود روی مبل دراز کشید و من برایش چند نوع شربت درست کردم. آن قدر حرف های نگفته و سوالات پیچیده داشتم که نمی دانستم صحبت هایم را از کجا آغاز کنم فقط از او پرسیدم این همه سال کجا بودی و چرا رفتی؟!
اما پاسخ همسرم نه تنها روح و روانم را به هم ریخت بلکه زندگی مرا دگرگون کرد او گفت: به گذشته کاری نداشته باش من آن زمان عاشق زن دیگری شدم و او را به عقد موقت خودم درآوردم ولی بعد از مدتی و در حالی که پسرم به دنیا آمده بود اختلافات من و هدی نیز شروع شد چرا که او توقعات زیادی داشت و من نمی توانستم خواسته هایش را برآورده کنم اکنون تصمیم گرفته ام او را طلاق بدهم اما نزد تو بازگشته ام تا سرپرستی فرزندم را قبول کنی! و …
مسعود این جملات را در حالی بر زبان می راند که من با هر کلمه ای از او نفرت پیدا می کردم که چگونه بعد از سه سال رنج و سختی و در کمال بی شرمی چنین خواسته ای از من دارد. فرزندانم نیز هنگامی که در جریان ماجرای ازدواج پدرشان قرار گرفتند به شدت ناراحت شدند به طوری که پسرم تهدید کرد از این خانه می رود! من هم به کلانتری آمدم تا از شر این مرد بی مسئولیت و حقه باز رها شوم چرا که دیگر تحمل این وضعیت را ندارم و …
گزارش خراسان حاکی است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) رسیدگی کارشناسی و بررسی های روان شناختی این پرونده به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد