شعر طنز

شعر طنز صف

همه رفتیم توی صف، مثلن:
صف شربت گرفتن از کلمن!

زندگیمان همیشه در صف بود
صف نان، مرغ، سینما، ارزن!

صفِ شیر و کلاس و کافی نت
صف تاکسی، صف شلوغِ ترَن

صف پر ازدحامِ ترمینال!
یا صفِ با کلاسِ راه آهن!

صف پر اضطراب یارانه
یا صفِ وامِ خودرو و مسکن

صف جارو برای زن بابا!!
صف دارو برای مادر زن

صفِ شغلی برای استخدام
صفِ پرواز و رفتن از میهن!

سالِ قبلی صفی جدید آمد:
ماسک، الکل، وَ تازگی واکسن

نوبتِ هرکسی مشخص شد
همه باید زنیم از آن به بدن!


الغرض می زنیم از آن فوری
تا شود وارد بدن پادتن

شانس من گند هست و بی تردید
می شود آخرینِ آن از من
شاعر : امیرحسین خوش حال

 

 

شعر باتربیت!

نپنداری که من تنها بدن را تربیت کردم
به ورزش روی کردم؛ جان و تن را تربیت کردم

نه تنها جان و تن را بلکه با یک، دو، سۀ ورزش
مربی گشته، عقلِ مُمتَحن را تربیت کردم

بر و بازو و گردن را که کلاً پرورش دادم
به دنبالش زبان خویشتن را تربیت کردم

زبان‌آور شدم دیدم سخن‌ها باب میلم نیست
در آوردم کت و اهل ‌سخن را تربیت کردم!

نبودی و نمی‌دانی که توی انجمن دیشب
چگونه ناقدانِ لاف‌زن را تربیت کردم!

به شعرم بی‌ادب‌ها زیر لب چون ریز خندیدند
به هجوی شاعران انجمن را تربیت کردم!

شنیدم نقدهای بی‌سوادان را سپس نقداً
فحولِ نقد -اعم از مرد و زن- را تربیت کردم!

به‌سختی روی گنبد، گردکان را فحش‌ها دادم
ولی نااهلِ بی چاک دهن را تربیت کردم! ۱

میان توپ و تانک و فشفشه با چند تا لیچار
تماشاگر نماهای وطن را تربیت کردم!

ز درس سولفژِ من، جملگی سی‌دی در آوردند
به جای‌بلبلان، زاغ و زغن را تربیت کردم!

دو، سه متری از آن سرو چمان الگو در آوردم
سپس از روی آن، سرو چمن را تربیت کردم!

اراذل را ز طرْف باغ بردم صاف توی وَن
به چوبِ نارون اصحاب وَن را تربیت کردم!

در اول گاو نر را یک ـ دو  ترمی دادم آموزش
سرِ خرمن سپس مردِ کهن را تربیت کردم!

بدون شیر بود؛ امّا من از وی کشک دوشیدم
خبر ای بچّه‌ها، گاو حسن را تربیت کردم!

شَکر چون شد گران، دادم سماقش؛ لال شد کلاً
چه شیرین طوطی شکّرشکن را تربیت کردم!

تورّم چون دهن کج کرد بهرِ بندۀ مسئول
از ایشان -با نموداری- دهن را تربیت کردم!

تمام بیت‌هایش پیش‌ از این بی‌تربیت بودند
خدا را شکر این طبعِ خفن را تربیت کردم!
شاعر : سعید سلیمان پور

 

 

 

درون سفره اش نانِ فرنگی!!
وَ چایش توی لیوانِ فرنگی!

شبی در مسجدی بود و به من گفت:
مسلمان هم مسلمانِ فرنگی!

سواری می دهد هر جا که باشد!
ولی در زیرِ پالانِ فرنگی!!

بدش می آید از « طهران » و « تهران »
شده خواهانِ « tehrane » فرنگی!!

« شوگر مامی » جدیدن مُد شد و او
شده مجذوبِ مامانِ فرنگی!!

« صداقت » را نمیخواهد ولیکن
شده مسحورِ چاخانِ فرنگی!

نه « جانِ مادر » و نه « دستِ عباس »
قسم خوردش به قرآن فرنگی!

کند تعریف هرجا می نشیند
ز هر آشوب و بحرانِ فرنگی!

به جای نام استانِ خراسان!
دلش میخواست استانِ فرنگی!!

شبی با ژست در یک کافه ای گفت:
هوس کردم فسنجانِ فرنگی!

سپس رفتیم با هم قهوه خانه
سفارش داد قلیانِ فرنگی!!

سوهان از قم گرفتیم و نخوردش!
بجایش خورد سوهانِ فرنگی!

برایش زشت؛ باران های اینجا!
ولی زیباست باران فرنگی!

مخالف گشته با سردارِ ملی!
ولی سربازِ هر خان فرنگی!

اگرچه عشق « ایران » است اما
شده خواهانِ ایرانِ فرنگی!
شاعر : امیرحسین خوش حال

 

 

سالِ قبلی چشمِ گریان داشتیم
اتفاقِ بد فراوان داشتیم

مشکلات اقتصادی؛ زلزله
بهمن و سیلاب و طوفان داشتیم

بستری بودیم! با ویروسِ زشت!
در کنارش کادر درمان! داشتیم!

پوششِ نادار و دارا شد یکی
چون تنِ خود عمدتن گان داشتیم!

غیر این ها بینِ جمعِ دوستان
لحظه های جالب و فان داشتیم

لب نشد گیریم! و اغلب جای آن
بوسه از آرنجِ یاران داشتیم!!

گرچه گاهی شد قرنطینه ولی
ما تمام هفته مهمان داشتیم!!

هر زمانی که سفر ممنوع! بود
تورِ یزد و تور کاشان داشتیم!

بهر روغن؛ شهر را کردیم وجب!
الغرض هرگونه بحران داشتیم!

هرکه بودش جای ما جر خورده بود!
ما ولی لب های خندان داشتیم

دورِ ما پر بود اجناسِ گران
ما فقط یکجانِ ارزان داشتیم

سفره ها خالی شد از مرغ و برنج
شاکریم! چون لااقل نان داشتیم!

ما به غیر از مشکلاتِ دائمی!
مشکلاتِ رو به پایان داشتیم!

هرچه بود و هرچه پیش آمد گذشت
سالِ خوبی بهرِ ایران داشته باشیم!
شاعر : امیرحسین خوش حال

 

 

 

 

بی‌تناسب

قیر کم شد، جنس رخت‌آویزمان تغییر کرد
شیر کم شد، رُب و ترکیبات آن تغییر کرد

“بلبلی برگ گلی خوش‌رنگ در منقار داشت”
از همین رو نامه آمد، نرخ نان تغییر کرد

دیگران با مرغ خوش‌رفتار مشکل ساختند
شام ما از ران به مُشتی سنگدان تغییر کرد

تا به هر تقدیر، قدری گوشت ارزان‌تر شود
طبق یک اقدام قاطع، گله‌بان تغییر کرد

امر فرمودند باید آبزی‌خواری کنیم
قیمت میگو و ماهی، ناگهان تغییر کرد

نا‌مدیری اهل تهران، رشوه ای برداشت خورد
پست همکارش در آذربایجان تغییر کرد

بس تحول‌خواه و چابک‌کار تغییرات بود
فرم کت‌شلوار و میزش همزمان تغییر کرد

زندگی هر چند مشکل، با فتوسنتز گذشت
منتها فک صاف شد، کلاً دهان تغییر کرد
شاعر : مصطفی مشایخی

 

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*