شعر طنز : عید از راه آمد اما نیست ما را رخت نو
نوروزنامه!
عید از راه آمد اما نیست ما را رخت نو
رخت نو مال کسی باشد که دارد بخت نو
جامه ی ده سال پیش خویش را پوشیده ام
تازه آن را هم در آوردم اخیرا از گرو
پیرهن-شلوار مردم بر تن خود کرده اند
بنده دارم بر تن خود چون زمستان پالتو
عید در قاموس هر کس معنیی دارد جدا
خواهی ار استاد معنا دان شوی از من شنو :
آدم بیچاره را عید است فصل آه سرد
کز نهاد خود برون می آورد هر روز و شو
مرغ و بوقلمون به خوابش هم نمی آید که نیست
قاتقش جز آش کشک و اشکنه با نان جو
چهره اش هر چند خندان است اما در دلش
صد بد و بیراه می گوید به عید و سال نو
هی به خود گوید که افتادم عقب از کاروبار
کاش اصلا عید لامصب نمی آمد جلو
قیمت آجیل و شیرینی نمی پرسد ز کس
چون که می داند به قلبش سکته می آید یهو
نرخهای میوه را اصلا نمی گیرد سراغ
تا نلرزد دست و پایش غش کند گردد ولو
بر فراز سفره ی گسترده اش بس عیدها
دیده ام با دیده ی خود نی که فرمایم غلو:
کاچی و کشگینه دوغ و نان خشک و اشکنه
نه خوراک بره و ماهی نه تیهو با پلو
بر سرش از بسکه پتک فقر می آید فرود
خویشتن را می دهد در نزد خاص و عام لو
یعنی اینکه در خلال راه رفتن می خورد
بی که جام باده نوشد در خیابانها تلو
وزن او پنجاه کیلو اخم او هفتاد من
نام او مقبوض باشد شهرت او وانشو…
فرد ثروتمند اما بر خلاف این بشر
بذر ناپاشیده گندم نه کند اسکن درو
لحظه لحظه هست بر او عید میمون چونکه وی
صاحب ده شرکت است و کارگاه و باغ مو
صبح تا ظهر است ساکن توی حمام سونا
ظهر هم تا شب نماید ورزش واترپلو
تا کند ثابت که بر جمعی است در کشور سوار
می دهد ویراژ گه با بنز و گاهی با پژو
ترکتازی می کند همواره با اسب مراد
چارپای بی لگامی کاو نمی خواهد قشو
در حساب جاریش میلیاردها تومان بود
همچنین شمش طلا در گاوصندوق و کشو
گر بفهمد آن سر دنیا یکی را هست گوش
بهر کندن می رساند خویش را آنجا به دو
توی قاموس حیاتش نیست جز این واژه ها:
دزدی-استثمار- غارت- ثروت اندوزی- چپو
«شاطر»ارخواهی که سال نو مبارک باشدت
جامه ی عزت به تن کن جز ره تقوا مرو
درختکاری
«به دستِ خود، درختی مینشانم»
«به پایش، جوی آبی میکشانم»
ولی، یک ساعتِ بعدش، به ناگاه
رسد مردی به ره قبضی به همراه
که: باید پولِ آبِ مصرفی را
دهی، البتّه با یک نرخِ بالا!
سپس مأمورِ خوبِ شهرداری
رسد، البتّه با پیکان، نه گاری!
که : باید براساسِ مادهی صد
کنی پرداخت فوراً پولِ بیحد
خلاصه، تا حسابم را کنم صاف
دو هفته میشوم این بنده، علّاف
برایِ کود و سمِّ دفع آفات
سه هفته میکشم مخلص، مکافات
«درختم کمکم آرد برگ و باری»
تصور کن که سیبی، یا اناری
در این لحظه که هستم شاد و خوشحال
به ناگه میرسد یک مردِ دلّال
پس از کلّی چک و چانه، سرانجام
جنابش مینماید بنده را خام
تمامِ میوه را با مبلغی کم
خرد از من، سوا کرده، نه درهم
کند صادر به جایی خارج از مرز
به دست آرد خودش یک عالمه ارز
شود این داستان هر سال تکرار
نبینم رنگِ میوه، بندهی زار
تو هم، گر از درختی میوه چیدی
بکن صادر «شتر دیدی، ندیدی»!
شاعر : حمید آرش آزاد
باز باران…!
شعر طنز حمید آرش آزاد
باز باران، موذیانه
با گِل و لایِ فراوان
میچکد از سقفِ خانه
«یادم آرد روزِ باران»
زحمتِ فتّ و فراوان
آن همه سگدو زدن در خانهی مستأجریمان
«تندرِ غرّان، خروشان»
«پاره میکرد ابرها را»
آبهای هفت دریا جمع میشد
رویِ بامِ خانهی ما
بنده و آبجی منوّر
مثلِ موشِ آب کشیده
میدویدیم این ور، آن ور
تویِ منزل شد نمایان
دیگ و تشت و آفتابه
کاسه و بُشقاب و تابه
قطرههای آب، رویِ زیلویِ فرسودهی ما
«رفته رفته گشت دریا»
«تویِ این دریایِ غرّان»
خانهای وارونه پیدا!
ساعتی دیگر که باران قطع شد در آسمانها
باز هم از رو نمیرفت، سقفِ بالایِ سر ما
این زمان دیدم که بابا
لحظهای از خشم خندید
رو به سویِ سقفِ خانه کرد و غرّید:
من نمیگویم که رویِ کلّهی ما، سایبان باش
لااقل مانندِ سقفِ آسمان باش!
شعر طنز : عید آمد و عید آمد، از چار طرف مهمان، چون سیلِ شدید آمد
عید آمد و عید آمد
یک سال جدید آمد
باید به بیابان زد
چون وقت خرید آمد
از میوه و شیرینی
تا ظرف ملامینی
آن بار که در زیرش
هر شانه لهید آمد
یارانه که در رفت و
عیدانه هدر رفت و
بحران بدی یک هو
درجیب پدید آمد
تا خرخره در قرضم
می لرزم و می لرزم
از چار طرف مهمان
چون سیلِ شدید آمد
هم ماه سمن خاتون
هم پشت سرش،هامون
این با شتر و آن با
طیاره پرید آمد
دایی رجب از این ور
با اختر و گلپرور
خاله کتی از آن ور
با سام و وحید آمد
شهرام و زنش لیلا
بهرام هم از بالا
مادر زن پیرش را
بر دوش کشید آمد
داماد گلم از ری
یک قافله هم با وی
باباش فقط کم بود
آن نیز دوید آمد
بی بی صنما ای جان
با یک اتوبوس انسان
امروز، همین الان
از راه رسید، آمد
بد رو شدم و اخمو
یک فیش نجومی کو
تا خرج کنم، باشم
خوشحال که عید آمد
شاعر : مصطفی مشایخی
بنشین!
ای به هر پای تو قربان دو- سه تا جان، بنشین
ای که با وعده شود درد تو درمان، بنشین
نیست گر مبل لویی سیزدهم در خانه
میشوم خم، تو به پشت من نالان بنشین
گوسفندم من و این را همه کس میداند
پس غمی نیست شوم گر به تو قربان، بنشین
سفره خالی ست اگر، خنده نزن بر ریشم
میخرم آخر این برج دو تا نان، بنشین
آخرش میرسد از راه دلار نفتی
میشود سفرهی این بنده هم الوان، بنشین
قول دادند سر سفرهی ما آید نفت
مطمئن باش تو بر قول بزرگان، بنشین
موز و نارگیل و فلان، سهم بزرگان چون شد
میرسد بر من و سر کار، بادمجان، بنشین
از «کیومرث» الی «کوروش» و «دارا» و فلان
وعده باران شدهای فت و فراوان، بنشین
شش هزار و دو- سه سال است که تو منتظری
پس چهار سال دگر چشم به رهمان، بنشین
«هسته» را با چکش ساخت وطن میشکنیم
آن زمان مشکل ما میشود آسان، بنشین
«وعده درمانی» عجب داده جواب، ای جانان
شده دنیایی از این معجزه حیران، بنشین
گوش داده به سخنرانی بعضیها باز
«آرش» از این جهت افتاده به هذیان، بنشین
شاعر : حمید آرش آزاد
مثنوی طنز دعای منظوم تحویل سال
دعای منظوم تحویل سال (با اضافات)!
ای دگرگون کننده ی دلها
نام نیک تو شمع محفلها
نوربخش از جمال بی چونی
دیده ها از تو در دگرگونی
ای که تدبیر می کنی شب و روز
نور نام تو جان و دل افروز
زیر و رو از تو حال و سال همه
نظر از لطف کن به حال همه
خود بگردان به مرحمت امسال
حال ما را به بهترین احوال
*** *** ***
رو سیاه آمدیم و شرمنده
به سراغ تو ای نوازنده
همگی را به لطف رحمانی
بنواز آنچنان که می دانی
عفو فرما اگر خطا کردیم
مثلا کار نابجا کردیم
گامها در مسیر قول زدیم
قول دادیم و زیر قول زدیم
یا که دادیم طیّ سال کهن
خلق را وعده ی سرخرمن
مستمندان ز خویش آزردیم
نانشان خورده آبشان بردیم
تندخو در محلّ کار شدیم
بنز هم بیش و کم سوار شدیم
نیز کردیم ضمن کم کاری
دیگر آزاری و خود آزاری
چه بگویم چنان چنین کردیم
جورها با مراجعین کردیم
شاد از پستهای جوراجور
دو سه فرسخ شدیم از حق دور
همه گفتیم بی غم و اکراه
کار ما هست خالصا لله
گه به توریه گاه با تقیه
راههامان جدا شد از بقیه
همه کردیم نقش خود انکار
در عمل بالعشیّ والابکار
عمل البته از شقوق بدش
که لشوشند جمله در صددش
*** *** ***
ای بهار آفرین گل پرور
لطف کن از گناه ما بگذر
بکش ای مهربان دائم ما
قلم عفو بر جرائم ما
کاسه بشقاب جمله رافی الحال
پر و پیمان کن ازغذای حلال
ضعفا را توان مالی ده
نمره ی انضباط عالی ده
مرحمت کن به اغنیا قدری
کف بخشنده سعّه ی صدری
*** *** ***
من و یاران شاعرم دربست
کرتیم ای کریم بالادست
انبیایند پیش ، پس مائیم؟
با شما قوم و خویش پس مائیم
خویش خود را نواز با انعام
که نبوده ست و نیست کالانعام
گرچه فرموده ای تو ای معبود
«انّ الانسان لربّه لکنود »*
ما نه از خیل ناسپاسانیم
گوش ابلیس کر ز خاصانیم
ما کجا «عن صلواتهم ساهون»**
در صف « یتّعبهم الغاوون »***
مپسند ای عزیز دل ما را
رانده یا مانده پا به گل ما را
از تو خواهیم عمرطولانی
با مزایای فوق انسانی
هریکی صد نه بل صد و سی سال
شادمان بالغدّو والآصال
بعد هم چون که زین سرا رفتیم
کلّنا در بهشت جا رفتیم
دوست داریم تا به خوشحالی
«فادخلی فی عبادی****»از عالی
بشنویم و بهشت مست شویم
بی خیال هر آنچه هست شویم
*** *** ***
بارالها به حق هشت و چهار
جمع ما را به خویش وا نگذار
ملت سرفراز ایران را
وکلا را و هم وزیران را
دانش و بینش دو چندان ده
دل مسرور و لعل خندان ده
لطف کن بی نیاز غیر شویم
همگی عاقبت بخیر شویم
زیر لب می کنیم هی تکرار
و قنا ربّنا عذاب النّار
شاعر : عباس خوش عمل کاشانی
شمیم نوروز
به زودی طبق تقویم جلالی،
طبیعت شاهد فصلی جدید است
شمیمش پرشده در کوی و برزن
همان عیدی که مقداری سعید است!
دگرگون می شود حال من و تو
اگر چه با چنین وضعی بعید است …
زنان گویند با صوتی دل انگیز
کجایی عشق من؟! وقت خرید است
شکم نه؛ چاه ویل است این یقینا
شعار دایمش “هل من مزید” است!
سفر کردم شبی تا عمق جیبم
ولی قحطی در آن جا هم شدید است
زنم گفته ببر ما را سفر کیش
چه بایدکرد؟ دستورش اکید است!
فرار از خانه طرحی بود و لو رفت
بله، هنگام دید و بازدید است
ندارم سکه ای در هفت سین ام
به جای آن دو تا برگ شوید است
علی رغم تمام این مسایل
دل ما منزل شوق و امید است
میان ما تفاهم نامه جاری ست
همیشه من مرادم او مرید است!
زنم در گردگیری یکه تاز است
از این رو عیدها گرد آفرید است!
شگفتا سبزه ای که ریخت “راشد”
شده قد خودش از بس رشید است!
سروده: راشدانصاری (خالوراشد)
تموم فکر و ذکرمون همینه، که هیشکی پشت میزمون نشینه
ارزشمون به طول و عرض میزه
چقدر میز و صندلی عزیزه
تموم فکر و ذکرمون همینه
که هیشکی پشت میزمون نشینه
یهعمره دودو زده چشم و چارت
که خش نیفته روی میز کارت
اونا که مرد و زن دعاگوشون بود
میز ریاست سر زانوشون بود
بیا بشین، که میز اگه وفا داشت
وفا به صاحبای قبل ما داشت
قدیم که نرخها به طالبش بود
ارزش صندلی به صاحبش بود
فقیه اگه بالای منبر میشست
جَوون سهچار پله پایینتر میشست
معنیِ شأن و رتبه یادشون بود
حرمتِ مردم به سوادشون بود…
جون تو این حرفا پامنقلی نیست
حرمتمون به میز و صندلی نیست
جون خودت فدای چیز کردی
عمری که صرف حفظ میز کردی
روی لبت خوبه تبسم باشه
دفتر کارت دل مردم باشه
مردا بدون میز هم عزیزن
رفوزهها همیشه پشت میزن.
شعر طنز : میزبانا! امشبی از دستِ مهمان غم مخور
شعر طنز حمید آرش آزاد
میزبانا! امشبی از دستِ مهمان غم مخور
سر مده از دستِ ما، فریاد و افغان، غم مخور
کاسهای شد واژگون، یا قاشقی دزدیده شد
یا اگر در گوشهای، بشکست لیوان، غم مخور
گر کسانی سوپ را جایِ مربا میخورند
یا به جای آب، مینوشند «آیران»، غم مخور
گر به غارت رفت مقداری ز کوکو یا کباب
یا که شد تاراج نان و مرغ بریان، غم مخور
روزهخورها از تو میخواهند یکسر، آبِ داغ
فکرِ اینها باش، بهرِ روزهداران غم مخور
گر فشار آید به اعصابت ز دستِ قوم و خویش
اندکی رویِ جگر بگذار دندان، غم مخور
وه! چه بیرحمانه غارت میکنند این سفره را
این گروهِ سنگدل، همچون مغولان، غم مخور
ظاهراً خوشحال باش و شاد، لبخندی بزن
گرچه هستی باطناً نالان و گریان، غم مخور
جانِ آرش ! در خانهات گر عدهای از قوم و خویش
یک شب از ماهِ مبارک هست مهمان، غم مخور
مناظره کلّه پاچه و پیتزا
«مناظره کلّه پاچه و پیتزا»
به کلّه پاچه پیتزا گفت با ناز:
منم نسبت به تو بسیار ممتاز
مد روزم؛ سفارش می دهندم
خوراک ایرلند و ایسلندم
تو امّا آب زیپویی هشلهف
ابوالچربی، مگس پهلو، مزخرف
جماعت رو به موت از هضم کندت
تو آل بویه ای از بوی تندت
طرفدار تو بی هوش و حواس است
تیلیت پرملاطت بی کلاس است
خلاصه مال عهد بوق هستی
الهی وربیفتی، خیلی پستی؛
به او فرمود کلّه پاچه ی داغ:
عزیزم! نیستی انگار در باغ
ابوالخوشمزّگی!، made in italy
تو از کی آمدی در این حوالی؟
تو ای حمّاله الامراض ناجور
نگیر اینقدر در انظار، فیگور
زلم زیمبو!، ژیگولو!، مجمع القاچ!
نده اینقدر به ویروسها ماچ
مسیر هضم تو صعب العبور است
تو را هرکس که خورد اهل قبور است
شمای استریل وارداتی!
نمی دانم چه هستی، قاتی پاتی!
گمان کردم مقوایی ست جنست
ولی مانند دمپایی ست جنست
تو که جر خورده ای از پشت و از رو
خودت را کرده ای در جعبه ای تو
به جای ظاهرآراییِ خود، داش!
برو قدری به فکر باطنت باش
شما وضعی بلاتکلیف داری
و بی اصل و نسب تشریف داری
ولی من ساخت این سرزمینم
اگر خوبم بدم، کلاً همینم
برو سوسول! کمتر ادّعا کن
مقادیری اصالت دست و پا کن
من و دیزی بهم سازیم فردا
که بنیانت براندازیم درجا.
شاعر : حسین گلچین