امیرحسین دولتشاهی
تهران- ایرنا- «رستمنامه» یکی از متونِ ادبیات عامیانه است که بهاحتمال در روزگار صفویه پدید آمده. این منظومه، داستانی افسانهای از مسلمان شدنِ رستمِ دستان به دست حضرت امیرالمؤمنین(ع) را روایت میکند.
امروز، برابر است با بیست و پنجم اردیبهشت ماه، که روز بزرگداشت شاعرِ نامدار زبان فارسی و بزرگ حماسهسرای ملّی ایران، حکیم ابوالقاسم فردوسی، است. ازسویی همین «امروز»، در سال ۱۳۹۹ (در جغرافیای ایران و برخی از کشورها) برابر شده است با بیستم رمضان المبارک سال ۱۴۴۱ قمری که از غروبش به آنسو، میشود شبِ بیست و یکم ماه مبارک و شبِ شهادتِ مولای متّقیان امیرالمؤمنین (ع).
به مناسبتِ امروز میشد مطالبِ گوناگونی درباره فردوسیِ بزرگ و شاهنامه عزیزش نوشت، اما نگارنده با توجه به تلاقیِ این دو مناسبت، بر آن شد موضوعِ این سیاهه را به یکی از متون منظوم ادب فارسی اختصاص دهد که در آن، نامِ بزرگ پهلوانِ شاهنامه، رستم دستان، با نامِ نامیِ شاه مردان، امیرمؤمنان(ع)، در یک جا جمع شده است. این منظومه که در شمارِ ادبیات عامیانه فارسی قرار میگیرد، به «رستمنامه» معروف است؛ و این رستمنامه، روایتی است افسانهای از گویندهای ناشناس درباره مسلمان شدنِ رستمِ دستان به دست حضرت امیرالمؤمنین (ع).
دو ریشه تمدّنساز
شکوهِ تمدنی و فرهنگی ایرانیانِ امروز، دو ریشه نیرومند و کهن دارد؛ یکی ایران عزیز و دیگری اسلام عزیز. این هر دو ریشه، سالهای سال است که فرهنگ و ادب و هنر و بهطور کلی مجموعه عناصر تمدّنی این سرزمین و مردمانش را پروراندهاند. برای نمونه، در معماری اگر بنگریم، در کنار تختِ جمشید و پاسارگاد و زیگوراتِ چغازنبیل و شهر سوخته و تخت سلیمان و دیگر بناهای شکوهمند و غرورانگیزِ بازمانده از روزگارانِ ایرانِ پیش از اسلام، بناهایی چون بارگاهِ نورانی حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) و بارگاه امامزادگانِ بزرگوار (ع)، میدانِ نقش جهان اصفهان، بقعه شیخ صفیالدین اردبیلی، کاخ گلستان تهران و میدان امیرچخماق یزد نیز مایه غنای تاریخِ معماری ایران و موجبِ افتخار ایرانیان است. حتی بناهایی داریم که تأثیر معماریِ ایران باستان و عهد اسلامی را بهطور مشترک میتوان در آنها دید؛ از نمونههای بارز این آثار، مسجد تاریخانه دامغان است.
در میراثِ ادبیِ برجای مانده نیز هم ایران و هم اسلام، حضوری مشترک دارند. از کتیبههای سنگیِ مربوط به زبان پارسی باستان و نیز از کتاب دینی اوستا (که به زبان اوستایی است) و همچنین آثارِ برجای مانده به زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی (فارسی میانه) اگر بگذریم، عمده میراث ادبی ایران، از همیاری دو بازوی تمدنسازِ ایران و اسلام پدید آمده است. شعر عطار و ناصرخسرو و سنایی و خاقانی و نظامی و سعدی و مولانا و حافظ و امیرخسرو و خواجو و جامی و دیگر شاعرانِ نامدارِ ایران، بهخوبی گواه است ثمره درخشانِ همنشینی ایران عزیز و اسلام عزیز را.
در «شاهنامه» گرانقدرِ حکیم ابوالقاسمِ فردوسی نیز، که اصلش کتابِی است درباره اسطوره و تاریخ ایرانِ پیش از اسلام، تأثیر اسلام ناپیدا نیست. مگر نه این است که فردوسیِ عزیز در دیباچه شاهنامه پیغامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) را ستایش است کرده که:
«منم بنده اهل بیت نبی /// ستاینده خاک پای وصی…
اگر چشم داری به دیگر سرای /// به نزد نبی و علی [یا وصی] گیر جای». [۱]
و هم او در بخشهایی دیگر از شاهنامه نیز بیتهایی را برگرفته از احادیثِ نبوی سروده است. نمونه این تأثیرپذیری را در بیت ذیل میتوانیم ببینیم؛ جایی که فردوسی در سرآغاز «داستان بوزُرجمهر» گفته است:
«نگر خواب را بیهده نشمری /// یکی بهره دانی ز پیغمبری». [۲]
این بیت برگرفته است از حدیثی از پیغامبر اکرم (ص) که فرمودهاند: «الرُّؤیا الصّالحَهٌ جُزءٌ مِن سَبعینَ جُزءاً مِنَ النُّبُوَّهِ»؛ [۳] یعنی رؤیای صالحه جزوی است از هفتاد بخشِ پیامبری. [۴]
اما به موازات ادبِ رسمی، در ادبیات عامیانه فارسی نیز بهخوبی میتوان همراهی و همنشینیِ دو آبشخور فرهنگیِ ایرانیان، یعنی اسلام و ایران را دید. یکی از متونِ ادبیات عامیانه که بهخوبی نمایانگر این همراهی است، منظومهای است کوتاه، به نامِ «رستمنامه» که داستانی افسانهای از مسلمان شدنِ رستمِ دستان به دست حضرت امیرالمؤمنین (ع) را روایت میکند. پیش از آنکه به مقصودِ این سیاهه که همانا معرفیِ اجمالیِ منظومه «رستمنامه» است بپردازیم، خالی از فایده نیست اگر بهطرزی مختصر و گذرا شناختنامهای از رستم دستان را مرور کنیم.
رستم کیست؟
در شاهنامه نام پهلوانانِ بسیاری آمده است؛ از زال و سام و گودرز و گیو و بیژن و طوس در سپاه ایران گرفته تا اشکبوس و کاموس و هومان و بارمان در لشکر دشمن. اینان اما همگی در پهلوانی و دلاوری، زیر سایه یک نام قرار گرفتهاند: «رستم». رستم در همه بخشهای شاهنامه حضور ندارد و او را تنها در بخش پهلوانیِ این کتابِ جاودان میبینیم، اما با این همه، آنچه فردوسی از رستمِ پهلوان برای مخاطبِ خویش ساخته، آنقدر جامعِ صفاتِ دلنشین و آرمانی و غرورآمیز برای ایرانیان (در طول تاریخ) بوده است که برای بسیاری از ایرانیان و فارسیزبانان، شاهنامه یعنی رستم و رستم یعنی شاهنامه.
جهان پهلوان رستمِ دستان در زمان پادشاهیِ منوچهر به دنیا میآید و در عهد بهمنِ اسفندیار به نیرنگ و غدرِ برادری نابردار به نام شغاد، در ته چاه جان میبازد. رستم اهل سیستان است. زال (دستان)، پدر او است و رودابه، مادرش. به هنگام زادنِ رستم از مادر، به سبب درشتی جثّهای که داشته، مجبور میشوند که به راهنمایی سیمرغ پهلوی مادر را بشکافند تا نوزاد را بدین طریق به دنیا آورند. غذای رستم نیز از نوزادی تا بزرگسالی با مردمان عادی تفاوت داشته است. در نوزادی برای سیر کردنِ او به شیر دَه دایه نیاز بوده و پس از شیرخوارگی غذایش برابر با غذای پنج مرد نیرومند بوده و در بزرگسالی نیز در بسیاری از بخشهای شاهنامه میخوانیم که رستم برای یک وعده غذای خود، یک گور را شکار میکرده و پس از کباب کردن، آن را بهتمامی میخورده است. در هفتخان رستم، فردوسی صحنه شکار گور و غذا خوردن رستم را اینگونه توصیف کرده است:
«کمند کیانی بینداخت شیر /// به حلقه درآورد گور دلیر
کشید و بیفگند گور آن زمان /// بیامد بَرَش چون هِژبرِ دَمان [۵]
ز پیکانِ تیر آتشی برفروخت /// بدو خار و خاشاک و هیزم بسوخت
بر آن آتشِ تیز بریانش کرد /// از آن پس که بی پوست و بی جانش کرد
بخورد و بینداخت زو استخوان /// همین بود دیگ و همین بود خوان [۶]». [۷]
رستم نیرویی ماورای قدرتِ دیگر زورمندان دارد و هیکلِ تنومندش آنچنان بوده که یکی از لقبهایش در شاهنامه، «پیلتن» است. همین زورمندیِ منحصربهفرد در کنار هوشمندی او، تهمتن را در معرکههای گوناگونِ رویارویی با پهلوانان و دیوانِ شاهنامه پیروز ساخته است. رستم البته نیاز به مرکبی دارد که درخور نام و نیروی او باشد و «رخش» همان مرکب است. رخش نیز همچون سوارش، یک مرکبِ معمولی نیست. او نیز اسبی است سوای دیگر اسبان. نیرویی استثنایی دارد و هوشی بیمانند. او تنها مرکبِ رستم نیست؛ که همراه و همدم او نیز بهشمار میآید. برای درکِ ویژه بودنِ رخش، محضِ نمونه میتوان به خانِ نخست از هفتخان رستم رجوع کرد؛ آنجا که رستم در بیشهای که کُنام و آرامگاهِ شیر است، خفته و رخش با دیدن شیر که قصد او را کرده، چنان با سلطان درندگان درمیافتد که رستم وقتی از خواب برمیخیزد، تنها لاشه بیجان شیر را میبیند.
از معروفترین ماجراهای رستم در شاهنامه میتوان به قصههای «هفتخان رستم»، «نبرد رستم و سهراب»، «نبرد رستم و اسفندیار»، «جدال با اکوان دیو»، «گرفتنِ انتقام خون سیاووش» و «نبرد با اشکبوس» نام برد. [۸]
منظومهای از روزگار صفویان
«رستمنامه» منظومهای است در دو بخش. بخشِ نخست (که موضوعِ این نوشته است)، دربردارنده داستانِ مسلمان شدنِ رستم به دست امیرالمؤمنین (ع) است و در ۳۸۵ بیت در قالب مثنوی در بحر عروضیِ «متقارب مثمن محذوف / مقصور» (همان وزن شاهنامه) سروده شده. بخش دوم نیز روایتی است از داستان عامیانه دیگری درباره معجزه حضرت علی (ع) در زنده کردنِ پسر فغفور چین. این بخش نیز که به جز بیتهای آغازین، عمده بیتهایش در قالبی شبیه به «مسمّط مخمّس» سروده شده، دارای ۲۸۲ بیت و ۱۳۳ تک مصراع است.
سراینده این مجموعه ناشناس است و حتی خودِ منظومه نیز عنوان ندارد؛ این نامِ «رستمنامه» نیز عنوانی است که در فهرست نسخههای خطی برای این منظومه درنظر گرفتهاند. [۹]
طبق شواهدی که در متنِ منظومه آمده، همچون نام بردن از شاه اسماعیل، شاه طهماسپ و شاه عباس صفوی، طبق نظرِ مصحح بهاحتمال تاریخ سرایش این منظومه میبایست پس از سال ۱۰۳۸ هجری بوده باشد، چراکه شاعر از شاه عباس کبیر نام برده و چون تاریخ وفات شاه عباس، سال ۱۰۳۸ است، بنابراین تاریخ سرایش این اثر نیز بهاحتمال پس از این سال بوده است. [۱۰]
این منظومه مانند بسیاری از منظومههای فارسی، دارای دیباچه است؛ دیباچهای که افزون بر حمد خداوند و ستایش پیغامبر اکرم (ص) و مدح امیرالمؤمنین (ع)، ستایش امامان معصوم (ع) تا حضرت مهدی (عج) را نیز دارد. در ادامه نیز از ابراهیم مالک اشتر نام برده شده، که نگارنده او را جزو یاران حضرت مهدی (عج) میداند. ساقینامهای نیز در همین دیباچه آمده است و پس از آن، شاعر اشاره میکند که مأخذِ داستانش، نَقل و قصه شفاهیی بوده که وی هنگام تشرّف به نجف اشرف در آن دیار شنیده است. [۱۱]
بخش نخستِ رستمنامه با بیتی متضمّن درود بر پیغامبر اکرم (ص) آغاز میشود و پس از آن تحمیدیه آمده است و شاعر به حمد پروردگار پرداخته:
«هزاران درود و هزاران سلام /// ز ما بر محمّد علیهالسلام
به نامِ برازنده آب و خاک /// کریم احد، فرد دانای پاک
فرازنده گنبد اخضری /// پدیدآور انس و جنّ و پری…». [۱۲]
رفتن رستم به بیتالمقدّس
داستانِ منظومه «رستمنامه» در زمان حضرت سلیمان (ع) میگذرد. سلیمان نبی (ع) به سرانِ همه سرزمینها نامه میفرستد و آنان را به فرمانبری از حق فرامیخواند. در آن عهد، کیخسرو (پادشاه کیانی که از برترین شاهانِ شاهنامه است) بر ایران حکم میرانده و رستم نیز در خدمت او بوده. نامه سلیمان (ع) که به ایران میرسد، سرانِ مُلک به مشورت مینشینند و تصمیم بر آن میشود که رستم به بارگاه سلیمانی برود و از عِدّه و عُدّه دستگاه سلیمان (ع) آگاهی یابد تا با کسبِ این آگاهی، ایرانیان بتوانند به مُلک سلیمان حمله کنند و آن را تصرّف نمایند.
رستم سوار بر رخش همراه با چهل تن از نامداران سپاه ایران، عازم بیتالمقدس میشود. در بارگاه سلیمانی که آماده ورود رستم شده، جهانپهلوان جایی برای نشستنِ خود نمیبیند؛ از اینروی، اراده میکند که سالار دیوان را که بر تختی در بالای مجلس تکیه زده بوده است، از جای خود بر دارد و خود به جای وی بنشیند. دیو که از قصد رستم آگاه میشود، با تهدید تهمتن را خطاب قرار میدهد، آنچنانکه
«برآشفت رستم از آن هرزهگو /// گرفتش گریبان، فشردش گلو
ز یک دست هم پای آن شوربخت /// گرفت و کشیدش ز بالای تخت
بزد دستِ آزاد در گردنش /// کزان صدمه لرزید جان در تنش
بیفتاد آن دیو مدهوش شد /// ز یک ضرب، عفریت بیهوش شد
پس از ساعتی هوشش آمد به سر /// چه [۱۳] روباه ماده شد آن دیو نر…». [۱۴]
پس از این اتفاق، خوانِ ناهار میگسترند و پس از خوردن غذا، رستم در جمع یارانِ خویش میگوید که فردا بساطِ سلیمانی را برخواهد چید و تاج و تخت و سپاه او را همراهِ خود به ایران خواهد برد.
رویارویی رستم دستان با شاه مردان (ع)
صبح که میشود، رستم یکسره مسلّح به قصد بر هم زدنِ سلطنتِ سلیمان (ع) روانه بارگاه او میشود و در فکرِ چگونگی اجرای نیّت خود بوده
«که ناگه به امر خدای جهان /// شهنشاه دنیا و دین شد عیان
ز دست چپ آوازِ مرکب شنید /// نگه کرد ناگه سواری بدید
سواری بدید او عجب در کمین /// که از هیبتش نُه فلک راست بیم…». [۱۵]
سوار که کسی نبوده است جز شاهِ ولایت، امیرالمؤمنین (ع)، رستم را میگوید که از نیّت خویش مبنی بر تصرّف تاج و تخت سلیمان (ع) بازگردد. رستم هم که از ابهتِ سوارِ نقابپوش بیم در دلش افتاده، از سوار میخواهد که خود را معرّفی کند. در پاسخ
«شهش گفت ضَیغَم [۱۶] بُوَد نام من /// که یَعسوبِ دینم [۱۷] به هر انجمن». [۱۸]
حضرت از رستم میخواهند که از آیین مجوس دست بردارد و در زمره اهل ایمان درآید، اما رستم خروش برمیآورد و از افتخارات خود سخن میگوید. پس از این رجزخوانی، رستم نبرد را آغاز میکند. او با هر سلاحی، از سنان و گرز گرفته تا شمشیر و کمان، قصد حمله میکند، اما در برابرِ جنگاوری و دلیریِ امیرالمؤمنین (ع) ناکام میماند. پس از آزمودنِ همه راهها، رستم که درمانده شده است، با تکیه بر زورمندیِ استثناییِ خویش، دست بر کمربند شیر خدا میبرد به خیال اینکه بتواند ایشان را از روی زین اسب بلند کند و به زمین افگند؛ اما این بار نیز رستم که همچنان فشار میآورد تا بلکه سوار را از زین اسبش جدا کند، ناکام میماند. فشارِ رستم و پایداریِ سوار بر روی زین، بهحدّی است که خون از بینی رستم جاری میشود. در همین حال
«امیر عرب، شیرِ دشمنشکار /// مکانِ کَرَم، سِرّ پروردگار
بخندید و گفتا که ای زابلی /// ببین قوّت خویش و زور علی
کمرگاه رستم گرفت و ربود /// بینداختش سوی چرخ کبود
شد از دیدهها این جهانش نهان /// ز اعجاز شاهانشه انس و جان…». [۱۹]
رستم با نیروی دست شیر یزدان به آسمانها پرتاب میشود. در آسمان، ندایی به گوش رستم میرسد و راه نجاتِ او از کشته شدنِ حتمی را در این معرفی میکند که جهانپهلوان باید هنگام نزدیک شدنِ به زمین، فریادِ یاعلی (ع) برآرد و بر پای آن حضرت بوسه زند. رستم هنگام برخورد با زمین، متضرّعانه خطاب به امیرالمؤمنین (ع) فریاد بر میآورد که:
«بزرگان کسی را که بالا برند /// به وی از ره قهر و کین ننگرند
به چرخم رساندی، مزن بر زمین /// که رسم بزرگان نباشد چنین
اگر جسم من نقش بندد به خاک /// شوم ازبرای تو اندوهناک
چه برداشتی، بر زمینم مزن /// مروّت بود شیوه بوالحسن
منم رستم ای پهلوانِ جهان /// امان یاعلی الامان الامان». [۲۰]
حضرت، درخواست رستم را میپذیرد و او را چو مرغی در هوا میگیرد و جانش را نجات میدهد. سپس با دعوتِ ایشان، رستم ایمان میآورد و به بارگاه حضرت سلیمان (ع) میپیوندد. سلیمان (ع) از رستم و ایمان آوردنش استقبال میکند و از او میخواهد که به ایران بازگردد و کیخسرو را به فرمانبریِ حق فراخواند.
رستم با هدایای سلیمانی راهی ایران میشود. او ماجرای ایمان آوردن خویش و اینکه سپاه سلیمان (ع) بسیار آماده است را برای کیخسرو و درباریانش بازگو میکند و خود راهی دیار سیستان، ناحیه آبا و اجدادی خویش، میشود.
پس از این، سراینده در فرجام داستان آورده است که سلیمان نبی (ع) سرانجام خود به دربار کیخسرو حمله میکند و کیخسرو به بلخ میگریزد و در غاری پنهان میشود و از آن پس دیگر کسی از سرنوشت او نشانی نمییابد. این پایان، البته به نوعی یادآورِ از نظر ناپدید شدنِ همیشگی کیخسرو در کنار چشمهای است که در شاهنامه از آن سخن رفته. [۲۱]
چرایی همزمان شدنِ حضرت امیرالمؤمنین (ع) و رستم
این را باید دانست که رویارویی و کنار هم قرار دادن حضرت امیرالمؤمنین (ع) و رستم، در ادبِ عامیانه و شفاهی فارسی نمونههای دیگری هم دارد و منحصر به آنچه در «رستمنامه» آمده است، نیست. [۲۲] اما با توجه به اینکه در داستانِ «رستمنامه» و داستانهای شبیه به آن، زمانها و مکانها با هم درآمیخته است و سلیمان نبی (ع) و رستم و کیخسرو و حضرت امیرالمؤمنین (ع) که در عالمِ واقع هر یک در ناحیهای دور از هم و در زمانهایی مختلف (به جز رستم و کیخسرو) میزیستهاند، با هم معاصر شدهاند، باید دید چه انگیزهای سبب تخیّلهای اینچنینی بوده است.
دکتر سجّاد آیدنلو، شاهنامه پژوهِ نامدارِ همروزگارمان که «رستمنامه» نیز به کوشش او آماده و منتشر شده است، در مقدمه این اثر توضیح داده که «در تحلیل زمینههای اجتماعی و روانشناختیِ پیدایش و گسترش روایاتِ معاصرت و رویارویی رستم و امام علی (ع)، کلّیترین و بدیهیترین دلیل، ارادت و احترام عموم ایرانیان به هر دو چهره برجسته ملّی – داستانی و دینی – مذهبی خویش و تلاش برای ایجاد تعادل، همسویی و مودّت میان این دو است که خود میتواند از نتایج و بازتابهای رواج شاهنامهخوانی، نقّالی و قصّهخوانی در عصر صفوی از یکسو؛ و نفوذ مذهب تشیّع در ایران و تثبیت آن در سالهای پایانی این حکومت با تأکید بر هویت دینی از طرف دیگر باشد که در قالب چنین تلفیق داستانی و عامّهپسند رخ نموده است». [۲۳]
اما در بررسی دلایل این همزمانی باید به این نیز توجه داشت که در روزگار آغاز دعوتِ رسمی پیغامبر اکرم (ص) به اسلام، بازرگانی اهل مکه به نام نضر بن حارث که در حیره داستانهای ملّی و پهلوانی ایران را آموخته بود، برای آنکه در کار دعوت حضرت رسول اکرم (ص) در دعوت مردم به اسلام، اخلال ایجاد کند، برای آنان این داستانها، بهویژه داستان رستم و اسفندیار را میخوانده است. در عهد بنی امیه نیز خلفای جور برای آنکه از رشادتها و دلاوریها و پهلوانیهای حضرت امیرالمؤمنین (ع) در نظر مردمان بکاهند، گروهی خوارج و بددین را بر سر بازارها عَلَم میکردهاند تا با خواندن داستانهای پهلوانیهای رستم و اسفندیار و سهراب و دیگر یلانِ ایران زمین، به خیال خود از مقام و منزلتِ شاه مردان و شیر یزدان بکاهند.
این رفتارهای دشمنانِ خدا و پیغمبر، موجب شد تا در سدههای بعد، عدهای از متعصبان با روایت داستانهای ملّی به مخالفت برخیزند و حتی به ستیز با شاهنامه برآیند. [۲۴]
همین نگاهِ مغرضانه تاریخیِ عدّهای نسبت به شاهنامه و داستانهای ملّی که تا روزگار صفویه نیز میتوانسته ادامه داشته باشد، از دیگر دلایل احتمالی پدید آمدن روایتها و داستانهایی چون «رستمنامه» میتواند بهشمار آید. «بر همین اساس، محتمل است که روایت مسلمان شدن رستم به دست امام علی (ع)، دستاویزی برای تعدیل فضای شاهنامهستیزِ دورانِ برساختنِ این داستان و کوششی برای حفظ احترام و اعتبار جهانپهلوان نامبُردار ایران و طبعاً دیگر شخصیتهای شاهنامهای بوده است. ضمن اینکه، شاید گروهی از عامّه شیعیانِ آن دوره، رستمِ مسلمان و شیعه علی (ع) را بیشتر از رستمِ نامسلمان شاهنامه میپسندیدهاند و همکیش شدنِ تهمتن با آنها در روایت عامیانه شفاهی، که تبلیغ و تأییدی برای دین و مذهب ایشان هم بوده است، میتواند از چنین تمایلی نیز مایه گرفته باشد. مبنای طرح این حدس، توجه به اصلِ تأثیرپذیریِ داستانهای افواهی / مردمی از انواع شرایطِ زمان و مکانِ تکوین یا نقل آنها است». [۲۵]
ارجاعها:
۱. «شاهنامه» (براساس چاپ مسکو)؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ تهران: پیمان؛ ۱۳۸۱؛ ص ۱۳ و ۱۴.
۲. همان. ص ۱۰۹۶.
۳. «بحارالانوار»؛ عّلامه محمدباقر مجلسی؛ تصحیح محمدباقر محمودی و دیگران؛ بیروت: دار احیاء التراث العربی؛ جلد ۵۸، ص ۱۹۲.
۴. برای آگاهی از انعکاس بخشی از احادیثِ نبوی در شاهنامه، رک به مقاله «بعضی احادیث نبوی در شاهنامه»؛ محمود امیدسالار؛ مجله ایرانشناسی؛ بهار ۱۳۷۰، شماره ۹.
۵. یعنی شیر درّنده و خروشان.
۶. به معنی سفره است.
۷. «شاهنامه» (براساس چاپ مسکو)؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ تهران: پیمان؛ ۱۳۸۱؛ ص ۱۴۹.
۸. برای آگاهی مختصر و مفید درباره رستم، رک به مقاله «رستم» از مجموعه مقالات «فردوسی و شاهنامهسرایی»؛ جلال خالقی مطلق؛ تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی؛ ۱۳۹۰؛ ص ۴۸۷ تا ۵۱۵.
۹. رک: «رستمنامه»؛ ناشناس؛ تصحیح سجّاد آیدنلو؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۷؛ ص چهل (مقدمه).
۱۰. رک: همان. ص چهل و یک (مقدمه).
۱۱. «رستمنامه»؛ ناشناس؛ تصحیح سجّاد آیدنلو؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۷؛ ص ۵.
۱۲. همان. ص ۱.
۱۳. در این منظومه به دلیل ویژگیهای لهجهیی به جای حرفِ «چو»، حرف «چه» به کار رفته است.
۱۴. همان. ص ۸ و ۹.
۱۵. همان. ص ۱۰.
۱۶. به معنی شیر است و اشاره دارد به لقب امیرالمؤمنین (ع) که «اسدالله الغالب» هستند.
۱۷. یعسوب الدین از القاب امیرالمؤمنین (ع) است به معنی بزرگ و جلودار و پیشوای دین.
۱۸. همان. ص ۱۱.
۱۹. همان. ص ۱۳.
۲۰. همان.
۲۱. «شاهنامه» (براساس چاپ مسکو)؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ تهران: پیمان؛ ۱۳۸۱؛ ص ۶۴۳.
۲۲. برای آگاهی از نمونههای دیگر، رک به «رستمنامه»؛ ناشناس؛ تصحیح سجّاد آیدنلو؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۷؛ ص بیست تا بیست و هفت (مقدمه).
۲۳. همان. ص بیست و هفت و بیست و هشت (مقدمه).
۲۴. رک: همان. ص نُه تا دوازده (مقدمه).
۲۵. همان. ص سی (مقدمه).