محمدعلی بدری
تهران-ایرنا- برای انسان امروز که میتواند ساعتها گوشی را در دست بگیرد و به این پهلو و آن پهلو غلت بزند، فاصلهگذاری و یا دوریگزینی اجتماعی نباید مفهومی غریب و کاری دشوار باشد.
آنچه ویروس جدید کرونا این روزها به ما و اغلب مردم جهان تحمیل میکند، مثل اغلب بیماریها شبیه رفتارهای انسانی است که صورت فرگشتهای به خود گرفته است. این رفتارها را می توان در نقشه نیازهای معاصر انسان و اختراعها و ابداعهای او برای پاسخ به این نیازها ردیابی کرد. صحنه جمع شدن در مقابل تلویزیون و تماشای جمعی فیلم در چند دهه به صحنهای از افراد پراکنده در خانهها تبدیل شده است که هر یک جداگانه در گوشی خود خزیدهاند. گروههای مجازی رونقی بیش از فرومهای اجتماعی رودرو یافتهاند. قدم زدن در بازار در برابر خرید آنلاین به پروژهای بزرگ و طاقتفرسا تبدیل شده است. صدای موسیقی از مجرای هدفون است که به گوش میرسد و کمتر پیش میآید که کسی اختیار کلیدهای نرمافزار پخش موسیقی را با دیگری شریک شود. ما انزوا را خود خواستهایم و پیش از آن که ویروس کرونای ۲۰۱۹ دست به کار شود، زندگی منفرد را بر زندگی اجتماعی غلبه دادهایم.
کریستوفر الکساندر، معمار و نظریهپرداز، میگوید: «نوعی نابسامانی عاطفی و احساسی جدید، یعنی شکلی از برونهراسی در شهرهای امروزی وجود دارد. قربانیان این نابسامانی از رفتن به بیرون از خانههایشان یا حتی پُست کردن یک نامه و یا رفتن به عطاری بیم دارند و به طور دقیقتر از رفتن به بازار میترسند». الکساندر اینها را سالها پیش از آن نوشته است که سخنی از فراگیری ویروس کرونا و ضرورت فاصلهگذاری اجتماعی (Social Distancing) در میان باشد.
ما ایرانیها جلوه معناداری از برونهراسی و نابلدی در برقراری روابط اجتماعی را در یک روز خاص بیش از هر زمان دیگری میتوانیم درک کنیم. آمار نزاع در روز سیزدهم فروردین سالهای گذشته نشان میدهد مردم حتی در روزی که زیراندازهایشان را به فاصله دوجفت کفش از هم پهن میکنند، چندان بیشتر از روزهای دیگر نمیتوانند همدیگر را تحمل کنند.
الکساندر وجود این فاصله عمیق اجتماعی را متأثر از نبود یک فاصله کالبدی ضروری در بافت شهری میداند؛ «فاصله»ای کالبدی که خود عین «رابطه» اجتماعی است. او میگوید: «این نابسامانی ممکن است به دلیل نبود زمینهای باز عمومی تقویت شود؛ و یا به خاطر زندگی در محیطی که مردم در آن احساس میکنند هیچ حقی برای بیرون رفتن و حضور در جلوِ خانههایشان ندارند».
در واقع زمینهای باز عمومی دو عملکرد اجتماعی ویژه دارند: نخست این که احساس راحتی و آسایش را برای مردم در محیط بیرون از ساختمانها و در قلمرو خصوصیشان فراهم میآورند و بنا بر این به آنها امکان ارتباط با سیستم اجتماعی بزرگتر را میدهند، دوم این که به عنوان محل دیدار برای ساکنان محدوده عمل میکنند؛ یعنی محلی برای تبادل دانستهها و خواستهها و احساسات و برقراری رابطه اجتماعی.
در زمانهای که محلهها از عرصهای گسترده در پهنه زمین به اقامتگاههایی عمودی تبدیل شدهاند و مردم هیچ ارتباطی با همسایگانشان ندارند جز آن که در راهپلهها و آسانسور همدیگر را ببینند و سال نو را تبریک بگویند، و یا هزینه تعمیرات ساختمان را با هم تسویه کنند، زمینهای باز عمومی معنا و کارکردهای روانشناختی عمیقتر و مهمتری به خود میگیرند.
فضاهای باز عمومی به عنوان یک «فاصله» کالبدی، چطور میتوانند عین «رابطه» اجتماعی باشند، به طوری که نبود آنها در فشردهترین صورت از اجتماع خانهها و خانوادهها و افراد، نوعی «فاصلهگذاری» قهری را به بار آورد؟
این تعارض ظاهری را توجه به معنای «فضا» در معماری رفع میکند؛ «پیِر فُن مایس»، معمار و نظریهپرداز میگوید: «برای معمار فضا یا فاصله، هیچ و پوچ نیست، بلکه برعکس، کار اصلی او ایجاد جای خالی است تا چیزها را در بر بگیرد. معمار به فضا شکلی قطعی میدهد تا آسایش و آزادی برای حرکت نسبی مورد نیاز مردم حاصل شود». به قول او «فضای خالی وجود ندارد. فضا نیز مانند هرچیز، جای خود، مکان خود و وضعیت خود را دارد».
در مورد زمینهای باز عمومی نیز چنین است. این فضاها اگرچه با فاصله گرفتن ساختمانها از یکدیگر تعریف میشوند، اما خود مجموعهای از رابطهها را سازمان میدهند که این رابطهها حیات اجتماعی را تضمین میکنند؛ تا جایی که الکساندر معتقد است «بدون زمینهای باز عمومی هیچ نظام اجتماعیای نمیتواند به حیات خود ادامه دهد».
این فضاها وظیفهای بیش از محل ملاقات همسایگان را به عهده دارند. در واقع این فضاها که با محل سکونت و یا کار اهالی محدود و تعریف شدهاند، مانند یک منشور نیروهای نقاط تعریف خود را همگرا، متعادل و متمرکز میکنند. فُن مایس توجیه فضایی این پدیده اجتماعی را چنین بیان میکند: «ما انسانها نیازی نداریم که از تمام جزییات آگاه باشیم تا بتوانیم تصوری کلی از فضای محل حضورمان به دست بیاوریم … عناصری که فضا را تعریف میکنند، تصویر نمیسازند، بلکه میدانی از نیروهای نابرابر اما کموبیش متعادل را پدید میآورند. نیروی این میدان هنگامی افزایش مییابد که اجزای تعریفکننده فضا منفرد نباشند، بلکه مکمل هم باشند و متوجه یک نقطه شوند».
پیش از دوران صنعتی شدن شهرها، سخن گفتن از ضرورت ایجاد زمینهای باز عمومی دلیلی نداشت. چون این زمینها خودبهخود و ناخودآگاه میان خانهها و کارگاهها وجود داشتند و نیازی به سخن گفتن درباره آنها نبود. اما وقتی ساختمانهای شهر تودههایی متراکم و بههمچسبیده را میسازند که این تودهها فقط با خیابان و بزرگراه از هم جدا میشوند، زمینهای باز عمومی باید به طور مجزا، با تأمل و در فرصت کافی طراحی شوند و به عنوان نیازی اجتماعی و اساسی به اجرا دربیایند.
در زمانهای که به قول «لوییس مامفورد»، جامعهشناس و فیلسوف فنآوری «حتی در زمینهای مسکونیای که ۱۲ خانواده در آنها ساکناند، اغلب فقدان مکانهای ملاقات عمومی برای مادرها آشکار است؛ جایی که در یک روز خوب زیر یک درخت بزرگ یا زیر سایبان یک آلاچیق برای خیاطی کردن و یا گپوگفت جمع شوند، در حالی که کودکانشان در کالسکه خوابیدهاند و یا بچههایشان اینجا و آنجا بازی میکنند». توجه کنیم که در نظر مامفورد، محل زندگی ۱۲ خانواده، مقداری است که دیگر نمیتوان از نیازهای اساسی و اجتماعی آن مانند زمین باز عمومی صرف نظر کرد! در کوچه و خیابان ما چند خانواده در خانههایی روی هم و چسبیده به هم زندگی میکنند که یکدیگر را نمیشناسند، زمین باز عمومی برای ملاقات هم ندارند و حتی نیاز آن را هم احساس نمیکنند؟