طنز امروز۹۸/۲/۳

باجناق

    • شاعر:

مصطفی مشایخی

باجناق
کار راه انداز، عاقل باجناق
پیشرو در حل مشکل، باجناق
در عبور از پیچ و خم ها، شیب ها
خوب تر از سیم بکسل، باجناق
تازه از فامیل هم نزدیک تر
عنصری مطلوب و قابل، باجناق
هر چه خواهر زن بلا و ناقلاست
در عوض، همراه و همدل، باجناق
وقت مهمانی، کبابش روبراه
جوجه گردان، چنجه٘ خوشگل، باجناق
اصل کارامل، نوتلاّ، مسقطی
پیتزا، ژیگو، شنیسل، باجناق
اهل جوک گفتن از آن باحال ها
نُقل مجلس، قند محفل، باجناق
واگنم با او به جایی می رسد
با همین آقای دیزل باجناق
ایده هایش راهبردی، چاره ساز
بهتر از صد ها تراول، باجناق
تا بخواهی کله؛ یعنی باسواد
کانت، بطلمیوس، راسل، باجناق
با وجودش خاطرم آسوده تر
دردسرها موج و ساحل، باجناق
کاش با مادر زنانی بیشتر
داشتم یک تیم کامل باجناق

نتیجـــه گیـــــری

    • شاعر:

امیر حسین خوشحال

نتیجـــه گیـــــری
پـدر وامی گـرفت و در به در شد
وَ ایـضاً غـصـه هایــش بـیـشتر شد
جگر می خورد شب های گذشته!
غــذایــش نـاگـهان خونِ جگر شد
عقــب افـتـاد قــسطِ وام هایـش
از ایــن بابـت پــریـشان و پکر شد
اگــرچه ضامــنِ او مـعتبــر بـود
پــس از وامِ پـــدر نـامـعـتـبر شد!
پـروستـاتـش شبـی از کار افـتاد!
اسیــر درد زانــــو و کـــــمر شد!
فـراری گـشت بـعدَش چند ماهی
شبیـه « ریگی » و « ملا عمر » شد!
برای بچـه هـایش نقشه ها داشت
ولیـکـن نقشــه هایـش بی ثمر شد
طلبکاران ســراغـش را گـرفـتند
وَ مادر گــفــت: « راهـیِ سفر شد »
پـدر هـی از فلان جا زنگ می زد
وَ می پــرسیـد: « آیا دفع شر شد؟!»
خلاصــه عـاقــبــت او را گرفتند
به زندان رفــت و یک فرد دگر شد
گرفتــم بـعد از او مـن وامِ خوبی!
پــدر این گونـه الگــوی پـسر شد!
و در پایان بــگیـریم ایـن نـتیجه:
پســر هــم عـاقبت مــثل پدر شد!

دفاعیه از شعر و شاعـری

    • شاعر:

گل آقا

آفرین ، مرحبا ، صفا کردی
پا توی کفش شعر ما کردی
شاخ ذوق مرا شکانیدی
اسب طبع مرا رمانیدی
دو ـ سه روزی عرق نمودم من
تا که آن شعر را سرودم من
شاغلامش سپس ویزیت فرمود
لطف فرموده و ادیت فرمود
بعد از آن ، مش رجب ، دو روز و دو شب
کرده ویرایشش وجب به وجب
سه چهار بار پشت و روش کردیم
مصرعش پاره بود ، رفوش کردیم
لاجرم هر که شعر را خوانده
کرده تشویق و کله جنبانده
گفته احسنت مرحبا ، بخ بخ
حبذا ، آفرین ، زها و الخ …

شعر طنز یک لشکر گــــدا!

    • شاعر:

ابوالفضل زرویی نصرآباد

شعر طنز یک لشکر گــــدا!
مى‏ رود از هر طرف رقصان و با لنگر گدا!
از دو سویت مى‏ رود، این‏ ور گدا، آن ور گدا!
گر دهى کمتر ز ده تومان حسابت مى ‏رسد
مى ‏کند گردن کلفتى، مى‏ کشد خنجر گدا!
با صداى دلخراشش ضجه مویه مى ‏کند
راستى در ضجه مویه مى‏ کند محشر گدا!
لعن و نفرین مى ‏کند گر قلب او را بشکنى
مى ‏کند محرومت از سرچشمه کوثر گدا!
بر تو مى ‏چسبد مثال مرد مومن بر ضریح
گر بگویى من ندارم، کى کند باور گدا؟!
هست دایم با خبر از قیمت ارز و طلا
داند از هر شخص دیگر نرخ را بهتر گدا!
گر روى در خانه‏ اش، اطراف شمران یا ونک
دست کم دارد سه تا منشى، دو تا نوکر گدا!
در صف بنزین اگر با او بداخلاقى کنى
مى‏ کند لاستیک ماشین ترا پنچر گدا!
گر گدایان را براى پول در یک صف کنى
صف کشد از شرق رى تا غرب بابلسر گدا!
بهر خارانیدن ران چون برى دستى به جیب
با هیاهو مى ‏رسند از راه، یک لشکر گدا!
خودکفا شد از گدا این شهر و من دارم یقین
مى‏ شود تا سال دیگر صادر از کشور گدا!

رحمت به شعور و فهم حیوان!

    • شاعر:

رضا احسان پور

رحمت به شعور و فهم حیوان!
یک مشت زبان نفهم و جانی
دیوانه و عقده‌ای… روانی
اندازه‌ی فهم، قدر ارزن
مصداق دقیق لفظ کودن
ظاهر که نگو! شبیه عنتر!
باطن که خدا به دور، بدتر!
از هر چه که سافل است، اسفل
ترکیب سه نقطه‌اند و انگل
هرگز نرسد به پای ایشان
در فتنه‌گری و مکر، شیطان
یا گرم چریدنند و مست‌اند
یا اینکه به فکر “چیز” هستند!
آل شکم‌اند و آل تنبان
رحمت به شعور و فهم حیوان
احمق‌تر از آنکه وصف گردند
با عقل، همیشه در نبردند :
گور پدر سعود و آلش
بشمار که می‌رسد زوالش

علت کل مشکلات بشـــر

    • شاعر:

سیدامیر سادات‌موسوی

علت کل مشکلات بشـــر
به کجا می‌روی؟ ترافیــک است
راه تا مولوی ترافیـــــــــک است
مولوی شاعر است پـــس آن‌جا
قدرِ صد مثنوی ترافیــــــک است
هر که تهران‌نشین شود اجرش
هدیه‌ای معنوی: «ترافیک است»
مـــــــی‌روی توی هر اتوبانــــــی
باخبر می‌شوی ترافیــــک است
عــــــدّه‌ای گفـــــته‌اند همّـت از
دوره‌ی پهلوی ترافیـــــــک است
اغلب ِ شـــــهرها در آمـــــریـکا،
انگلیس، شوروی ترافیــک است
علتِ کـــــــل مشکلات بشــــر
احتمالِ قوی ترافیــــــــــک است
(علت اولش مشخص نیســــت
علت ثانوی ترافیـــــــــــک است)
این طرف می‌روی ترافیک است
آن طرف می‌روی ترافیـــک است
برو شاعــــــــر زِ شهر بیرون تا
بعد از این نشنوی ترافیک است

ما اصولاً بیشتر غــر می زنیم

    • شاعر:

مصطفی مشایخی

ما اصولاً بیشتر غــر می زنیم
صبح تا شب، مستمر غر می زنیم
ما اصولاً بیشتر غر می زنیم
طبق تحقیقات، حتی توی خواب
یا به پهلو یا دمر غر می زنیم
صبح بعد از پاشدن از خواب هم
ابتدا یک مختصر غر می زنیم
توی منزل هم اگر ممکن نشد
می رویم این دور و بر غر می زنیم
ظاهرا خوب است، حالی می دهد
علتش این است اگر غر می زنیم
هر کجا باشیم، در آپارتمان
یا که ویلا و کپرغر می زنیم
پشت رل در مرسدس بنزی قشنگ
یا که بر پالان خر غر می زنیم
گاه گاهی نم نمک یا زیر لب
گاه گاهی با تشر غر می زنیم
یا که خیلی بد ادا همراه با
پیچ و تابی در کمر غر می زنیم
گاه با کوبیدن یک لنگه کفش
یا دو دستی توی سر غر می زنیم
از کسی هر وقت دلخور می شویم
هفته ها کلی پکر غر می زنیم
وقت بیماری که محشر می شویم
بیشتر از سی نفر غر می زنیم
همسفر ها بیشتر تک می پرند
بسکه دائم در سفرغر می زنیم
بچه تا می گوید از بیرون برام
چیپس یا چیزی بخرغر می زنیم
توی شرکت از مدیر آزرده ایم
رو به این مشدی صفرغر می زنیم
وقت بر گشتن به منزل از سرِ
کوچه یا از پشت در غر می زنیم
چانه و این فکمان اوراق شد
بس که هی بر همدگر غر می زنیم
ما کما کان نیمی از این عمر را
بیخودی یا بی ثمر غر می زنیم

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*