در بخشی از این یادداشت چنین میخوانیم:
«در دانشگاه دانشجوی بهترین دانشگاه کشور را میدیدیم که با معدل الف و کلی مقاله وارد کار صنعتی میشود و از یک دانشجوی سادهی دانشگاه آزادی که از اولِ دانشجویی مجبور بوده کار بکند و خلاصه کار صنعتی کرده، کمتر میتواند گرهای بگشاید و به درد صنعت بخورد. در حوزه هم بسیار میبینیم کسانی که ده سال در سطح، تحصیل و تدریس کردهاند و ده سال هم درس خارج، اما بعداً اگر بخواهند به عرصهی ثمردهی ورود کنند، میبینند که کاری به جز تدریس ازشان به خوبی برنمیآید. نه میتوانند مسائل سبک زندگی مردم را پاسخ بدهند، نه حتی مسائل معرفتی مورد دغدغه مردم را، نه مسائل حکومت در عرصههای مختلف اقتصادی و فرهنگی و هنری و رسانهای و…، نه حتی میتوانند یک مسجد را به خوبی اداره کنند تا خانه سالمندان نباشد و زنده باشد و جوانان را جذب کند و محله را احیا کند، نه میتوانند برای خارج از کشور کاری بکنند و تبلیغ اسلام و صدور انقلاب بکنند، نه حتی برای یک مدرسه کوچک در همین کشور خودمان و…
در بعضی کشورهای خارجی این مشکل دانشگاهها را اینگونه حل کردهاند که دانشگاههایشان پروژههای واقعی صنعت را واقعاً و رسماً اخذ میکنند و به دست استاد میسپارند که به وسیلهی شاگردانش آن را انجام بدهد؛ حتی منبع درآمد دانشگاه هم میشود. اما اتفاق مهمی که میافتد، این است که حل کردن مسئلهی مورد نیاز و واقعی را یاد میگیرد نه فقط مسائل انتزاعی و تمرینی روی کاغذ.»
حمید جلالی:
رهبر انقلاب: «یکی از چیزهائی که در تحول مثبت حتماً لازم است، این است که ما خودمان را و تلاش و فعالیت علمی خودمان را با نیازها منطبق کنیم. یک چیزهائی هست که مردم ما به آنها احتیاج دارند، پاسخش را از ما میخواهند؛ ما باید آنها را فراهم کنیم. یک چیزهائی هم هست که مردم احتیاجی به آنها ندارند؛ زیاد کار شده، زیاد تلاش شده؛ خودمان را سرگرم آنها نکنیم. اینها خیلی مسائل اساسی و مهمی است. ما از دانشگاهها میخواهیم که فعالیت خودشان را با نیازهای جامعه تطبیق دهند. با دانشگاه، با اساتید، با دانشجوها که مواجه میشویم، این را مکرر از اینها میخواهیم؛ میگوئیم رشتههای علمیتان را بر نیازهای جامعه منطبق کنید، ببینید چه لازم داریم. این در مورد حوزهها به طریق اولی صادق است.»
شاید همهی طلبههایی که مثل نگارندهی این مطلب قبلاً دانشجوی صنعتی بودهاند، به وضوح درک کرده باشند که بیارتباطی دانشگاه و دانشجو با صنعت چگونه موجب اتلاف سرمایههای دانشگاه و دانشجو و تقریباً لغویت دانشگاه شده است. و چقدر حقیقتاً شبیه و بلکه وخیمتر است اتفاقی که همینگونه در حوزه در حال وقوع است.
در دانشگاه دانشجوی بهترین دانشگاه کشور را میدیدیم که با معدل الف و کلی مقاله وارد کار صنعتی میشود و از یک دانشجوی سادهی دانشگاه آزادی که از اولِ دانشجویی مجبور بوده کار بکند و خلاصه کار صنعتی کرده، کمتر میتواند گرهای بگشاید و به درد صنعت بخورد.
در حوزه هم بسیار میبینیم کسانی که ده سال در سطح، تحصیل و تدریس کردهاند و ده سال هم درس خارج، اما بعداً اگر بخواهند به عرصهی ثمردهی ورود کنند، میبینند که کاری به جز تدریس ازشان به خوبی برنمیآید.
نه میتوانند مسائل سبک زندگی مردم را پاسخ بدهند، نه حتی مسائل معرفتی مورد دغدغه مردم را، نه مسائل حکومت در عرصههای مختلف اقتصادی و فرهنگی و هنری و رسانهای و…
نه حتی میتوانند یک مسجد را به خوبی اداره کنند تا خانه سالمندان نباشد و زنده باشد و جوانان را جذب کند و محله را احیا کند، نه میتوانند برای خارج از کشور کاری کنند و تبلیغ اسلام و صدور انقلاب نمایند، نه حتی برای یک مدرسه کوچک در همین کشور خودمان و…
در بعضی کشورهای خارجی این مشکل دانشگاهها را اینگونه حل کردهاند که دانشگاههایشان پروژههای واقعی صنعت را واقعاً و رسماً اخذ میکنند و به دست استاد میسپارند که به وسیلهی شاگردانش آن را انجام دهد؛ حتی منبع درآمد دانشگاه هم میشود. اما اتفاق مهمی که میافتد، این است که حل کردن مسئلهی مورد نیاز و واقعی را یاد میگیرد نه فقط مسائل انتزاعی و تمرینی روی کاغذ.
یک چیزی که امروز جایش در حوزههای ما خیلی خالی است، کار واقعی کردن و پرداختن به مسائل و نیازهای واقعی جامعه است؛ آن هم در حین تحصیل. تأکید میکنم در حین تحصیل؛ نه بعد از تحصیل. اگر بعد از تحصیل باشد، آن تحصیل و آن کار کردن هیچکدام به هم کمک نمیکنند. اما اگر همزمان باشد، آن کار به طلبه نشان میدهد که فلان قسمتهای تحصیلش را باید چقدر بهتر بخواند. و فلان قسمتها را باید فقط دیده باشد و لزومی ندارد که خیلی برایش وقت بگذارد. اینگونه است که این تحصیل میتواند منجر به حل نیازهای جامعه بشود.
این مهم (پرداختن به نیازهای واقعی جامعه در حین تحصیل) در حوزه، اجباری که نبوده و اختیاراً هم تا کنون عملی نشده است مگر در قلیلی که استثناء هستند و از محل بحث ما خارجند. شاید بخشی از دلیل عدم تحقق این مهم این بوده که:
گاهی اصلاً نیازهای جامعه شناخته نمیشود. در خیلی از حوزهها اصلاً طلبهها نمیدانند که چنین نیازهایی در جامعه هست و کاری از طلبهها بر میآید و وظیفهای هم احیاناً دارند.
گاهی درس خواندنِ مستقل از اهداف و نیازها موضوعیت پیدا میکند و خود درس خواندن و درس دادن و به اصطلاح کار علمی کردن به تنهایی میشود هدف و اهمیت دیگر نیازها را در حاشیه و غفلت میبرد.
گاهی جملات مشهور غلطی که درستنما هستند مثل «طلبه نباید کار بکند. طلبه فقط باید درس بخواند.» مانع میشوند.
گاهی شناخت نیاز و انگیزه برای حل آن هست ولی خوب مدیریت نمیشود و مثلاً طلبهای خیلی زود به نیازهایی خیلی سنگین میپردازد و نتیجه نمیدهد و ناامید میشود و بقیه را هم نا امید میکند.
گاهی پُر شدن کل وقت طلبه با ۶ روز در هفته درس و بحث و مطالعهی اجباری مانع کار کردن در عرصهی نیازها میشود.
گاهی بعضی از بزرگان حوزه الگوی این میشوند که کاری غیر از کار درسی نباید کرد. گاهی بیجهت به الگوهای موفق در حل مسائل جامعه انگ بیسوادی زده میشود. و …
لذا به نظر میرسد تا وضعیت چنین است، اختیار طلبهها غالباً همان مسیر خارج از گود مسئلههای جامعه را انتخاب میکند. لذا باید این وضعیت را با قوّت تغییر داد و انگیزهها و زمینههای ورود طلاب به عرصههای کار واقعی همزمان با تحصیل را ایجاد کرد و در این راستا شاید باید به اجبار روی آورد و مثلا طلبه ۵روز درسی اجباری با حضور و غیاب و استاد داشته باشد و یک روز کاری هم همینطور اجباری و با حضور و غیاب و استاد راهنمای مخصوص این روز کاری.
قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا… سوره سبا آیه ۴۶
بعضی تفکرها باید بعد از قیام که اولین اقدام است انجام بشود. در خیلی مسائل ما حتی قیام هم نکردهایم و نشستهایم روی آن مسئله فکر میکنیم.