ما حتی مالک جسم خودمان هم نیستیم؛ چه رسد به ساختمان و ماشین و چیزهای مادی دیگر. انسان تنها مالک لحظههای خویش است و مختار به تصاحب دقایق زودگذر عمر از سر اراده. لحظهای پشت لحظهای دیگر میرسد؛ تنها موجودیت ماست که تداوم دارد، در گرداب تغییرات جهانی که شتابان از آن میگذرد.
همه ما به دنبال کسب ثروت بیشتر هستیم و اغلب تمام عمر را صرف همین موضوع می کنیم. انگار؛ گویی فقط به دنیا آمدهایم که از صبح تا شب بدویم تا بر میزان داراییمان اضافه کنیم؛ ماشین، خانه، زمین، طلا، جواهر، لباس، سفر و… نه تنها به اندازهی نیاز شخصی، بلکه فراتر از آن را خواهانیم.
ما در میان مشتی سیمان و آسفالت میز و مبل و کمربند ایمنی گیر افتادهایم، لابهلای چیزهای غیرضروری و بیاهمیت گم شدهایم، و از جنبههای با ارزش غافل ماندهایم؛ طوری که گاه حاضریم زندگیمان را هم با آنها مبادله کنیم؛ برای همین، دنبال کارهای بی مقدار میرویم و به چیزهایی بیارزش دل میبندیم؛ بعد به سادگی با بهانههای واهی و ساده احساسات و عواطف خود را لگدمال میکنیم و روزگار سپیدمان را سیاه و روانمان را مکدر میسازیم.
ما حتی مالک جسم خودمان هم نیستیم؛ چه رسد به ساختمان و ماشین و چیزهای مادی دیگر. انسان تنها مالک لحظههای خویش است و مختار به تصاحب دقایق زودگذر عمر از سر اراده. لحظهای پشت لحظهای دیگر میرسد؛ تنها موجودیت ماست که تداوم دارد، در گرداب تغییرات جهانی که شتابان از آن میگذرد.
انسان همواره در هراس از آینده و غم و افسوس گذشته است و از لحظهی زنده و پویای اکنون غافل میماند و نیروی درونی خود را بیهوده از دست میدهد. بیشتر بدبختی زندگی آدمها به خاطر منفیگرایی و منفیبافی است. همیشه جنگ سهمگینی بین تفکرات مثبت و منفی وجود داشته و دارد که متاسفانه اکثر اوقات نیز نیروهای منفی پیروز و در ذهن حکمفرما میشوند. گاهی اوقات وقتی به خودمان میآییم، متوجه میشویم نه تنها نتوانستهایم جلوی افکارمنفی را بگیریم، بلکه افکار منفی موفق شدهاند همهی زندگی ما را تسخیر کنند. طبع انسان افکارمنفی را زودتر و راحتتر از افکارمثبت جذب میکند.
هر روز که از خواب بیدار میشویم، زندگی فرصتی بینظیر و تازه در اختیارمان قرار میدهد، دقایق و ساعاتی طلایی برای به چنگ آوردن و عملی ساختن رویاهامان. ولی اغلب فراموش میکنیم زندگی چقدر کوتاه است و به سادگی یادمان میرود در زمانهایی که مشغول کارهایی بیهوده هستیم، زندگی از کنارمان، از لا به لای انگشتان دستمان سُر میخورد و در میرود. یعنی با دستان خودمان به فجیعترین شکل ممکن و با قساوت تمام دقایق بیبازگشت عمرمان را تکه تکه میکنیم و نابود میسازیم.
ذرات حیات
باید نسبت به ذرات و تکههای حیاتی که به سادگی از کنارمان میگذرند حساس باشیم. یافتن بهانههای کوچک برای زیستن، حس خوش زندگی، مثل اشعهی باریک آفتاب صبحگاهی، ذرههای بسیار کوچک سلامتی در دریایی از فراموشیها و ناامیدیهای، هر یک وسعتی و پهنهای پُر معنا از امید هستند، که میتوانیم آنها را به خوبی بیابیم. بهتر است همه حواس خود را متوجه کوچکترین ذرات حیاتی نماییم که در دسترسمان وجود دارد و ممکن است کسی به من و شما نگوید که فرصت خندیدن و اظهار محبت شاید چقدر کم است.
از یک استخر بزرگ هیچکس یک لیوان آب هم نمیخورد، چون آبش راکد و آلوده است. ولی از یک چشمه کوچک که از دل کوه بیرون می آید هزاران نفر آب میخورند، چون گوارا و پاک و تازه است. افکار منفی مثل آب استخر حجیم و غیرقابل شرب و آلوده است، ولی افکار مثبت مثل چشمه جوشان، مولد، زاینده، تازه و زندگی بخش است.
دقیقه به دقیقه زندگی، نعمتی بی همتا و موهبت و سعادتی، در چنگ ماست که باید بتوانیم پتانسیل آن را به نفع خودمان آزاد کنیم. زندگی مجموعهای از انتخابهاست، همیشه امکان انتخاب داریم اتفاقات به اشکال مختلف روی میدهند.
نکتهی مهم این است که بدانیم پاشنهی دنیا براساس بایدهای مورد نظر ما نمیچرخد. یعنی اگر فکر کنیم چرا فلان اتفاق این طوری نشد و باید آن گونه میشد و … چنین چیزی نیست. بهتر است به جای بایدها و دنبال آنها رفتن به انتخابهایی که در پیش رو داریم توجه کنیم و عقل و انرژی خود را معطوفشان نماییم، از جمله تصمیمات صحیح و درستی که میتوانیم در مواقع و نقاط حساس و کلیدی و سرنوشت ساز اتخاذ کنیم تا ما را دچار بحران یا دردسر نسازند.
باید به بهترین روشی که فکر میکنیم برایمان مفید است، زندگی کنیم و ارزش انسانی خود را درک نماییم. به هیچ قیمتی نباید تواناییهای بالقوهمان را انکار کرده یا به خاطر قراردادهای اجتماعی یا حرف و نقل دیگران دست از رؤیاهایمان بکشیم. افکار قراردادی یعنی الگو برداری از موضوعاتی مثل: شغل، روش زندگی، روابط اجتماعی که در جامعه رواج دارد، و نه ابداع شیوههای جدید براساس تفکر مستقل. باید صاحب افکار و عقاید مُنحصر به فرد خودمان باشیم، خود را از اسارت زنجیر قراردادها آزاد کنید، تواناییهای بالقوه زیادی در ما وجود دارد که جوهره هستی (عشق) در اختیارمان گذاشته است.
همانگونه که بشر در دوران رنُسانس دست به تحول و تغییری عظیم به سوی پیشرفت و تعالی زد، هر یک از ما نیز برای رسیدن به آرزوها و رویاهامان نیازمند نوعی رنُسانس در چارچوبها و باورهای ذهنیمان هستیم نیازمند یک انقلاب و پرشور درونی هستیم، تا افقهای تازهای را بگشایم و از آن طریق به خواستههای فردیمان دست یابیم.