یادداشت امروز / پیامد محرومیت از آموزش هایی که داده نشد…

«حتم دارم اغلب شما هم این جمله را زیاد شنیده و حتی نقل کرده اید که “هنگامی که عصبانی یا بسیارخوشحال هستید،تصمیم نگیرید و قولی به کسی ندهید و سعی کنید به خودتان مسلط باشید تا رفتارهای غیرمعقول نکنید!
یا این که باید به بزرگترها احترام بگذاریم…حرف زشت و ناروا نزنیم…لباس مرتب بپوشیم و…”این درحالیست که مهمترین و شاید ضروری ترین و درعین حال ساده ترین نکات کلیدی زندگی را به ما آموزش نداده اند!» ، «داگلاس سیسیل نورث»، اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل اقتصاد می گوید: “اگر می خواهید بدانید کشوری توسعه می یابد یا نه، سراغ صنایع و کارخانه های آن کشور نروید،چون براحتی قابل دسترسی هستند…برای اینکه بتوانید آینده کشوری را پیش بینی کنید بروید در دبستان ها و ببینید چگونه بچه ها را آموزش می دهند! مهم نیست چه چیزی آموزش می دهند؛ بلکه ببینید چگونه آموزش می دهند!”
این اقتصاددان معتقد است:اگر کودکان؛ پرسشگر، خلاق، صبور، نظم پذیر،خطرپذیر،اهل گفت وگو و تعامل و برخوردار از روحیه مشارکت جمعی و همکاری گروهی تربیت شوند، بدون تردید آن کشور در چندقدمی توسعه پایدار وگسترده قرار دارد! اکنون نکته حائز اهمیت اینست که چرا در کودکی به ما آموختند که دست در بینی نبریم چون از آداب اجتماعی بدور است اما پرسشگری و آزاداندیشی و نقد سازنده را هرگز نیاموختند! هیچگاه نگفتند: چگونه اضطراب را از خود دور کنیم!؟ازدواج چه مشکلی را قرار است حل کند!؟در مواجهه با افرادی که ما را به استثمار می کشند چه برخوردی داشته باشیم و چگونه از حق و حقوق خود دفاع کنیم!؟ برای نمونه تحقیقات روانشناسی مؤید آنست که وقتی انسان هیجان زده می شود چه مثبت باشد چه منفی، عقل و خرد او به یک سوم افت پیدا می کند!
به گفته کارشناسان،اگر میزان ضریب هوشی را ۱۸۰درجه درنظر بگیریم یعنی جزو نوابغ باشیم، هنگام هیجان زدگی، ضریب هوشی مان به ۶۰ می رسد؛در حالی که نرمال ضریب هوشی ۱۰۰ است و به این ترتیب همچون فردی عقب مانده تصمیم گرفته ایم! اما پرسش اساسی اینجاست که آیا آموزش کنترل احساسات و تصمیم نگرفتن در مواقع هیجان هایی همچون خشم و نفرت و یا حتی عشق و محبت های افراطی را فراگرفته ایم!؟ به اذعان برخی کارشناسان علوم تربیتی، اگر بسیاری مسایل بدیهی را آموخته بودیم ومی دانستیم چگونه بنگریم، حرف بزنیم، بشنویم و چطور بیندیشیم، چگونه مهرورزی کنیم و …اکنون انسان دیگری بودیم و شاید جامعه ای سالمتر، شاداب تر و مهرورزتر را تجربه می کردیم! تنها در یک مقوله درست نگاه کردن و نوع نگرش، همین بس که «جان راسکین»، آموزگار بزرگ نگاه در قرن نوزدهم که در تمام نوشته هایش بر ارتباط بین طبیعت، هنر و جامعه تأکید دارد، می گوید:” اگر دست من بود، درس طراحی را در همۀ مدارس جهان اجباری می‌کردم تا بچه‌ها قبل از اینکه به نگاه‌های سرسری عادت کنند، درست نگاه کردن به اشیا را بیاموزند!» و این نکته بیانگر این مهم است که دنیای فردی که درست می بیند با دیگران زمین تا آسمان فاصله دارد و متفاوت است و شاید هیچ چیز به اندازه “نوع نگرش” نیاز به آموزش و تربیت ندارد!
براستی مسئولیت خانواده و مدرسه در قبال فرزندان چیست؛ مگر نه اینکه هدف از خلقت انسان، تعبد و بندگی خالق مهربان برای دستیابی به کمال است!؟اکنون پرسش اساسی این است که چگونه می توان در مسیر کمال حرکت کرد و چه لوازمی برای تربیت ضروری است!؟

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*