انگار تا برایت پیش نیاید، درک نمی کنی، بعضی چیزها باید برایت اتفاق بیفتد تا آن را بفهمی و شرایط تمام افرادی که در آن حال هستند را درک کنی، سخت است بفهمی صاحب خانه ات تا فهمیده شوهرت گرفتار شده بدون مهلت از خانه بیرونت می کند، سخت است ببینی وقتی خانه یکی از اقوامت که نام خواهر و برادر را به خود گرفته اند بیشتر از ۳ روز مانده ای رفتارشان تغییر می کند، سخت است زن یک مرد زندانی باشی آن هم به جرم ورشکستگی سخت است …
آرزو همسر یک زندانی است که به دلیل مشکلات مالی گرفتار شده است
به خاطر پول های نزولی که نتوانسته است به نزول خواران پرداخت کند و به خاطر تمام آنچه مسئولان قرار بود برای کار رونق اقتصادی به جوانان بدهند و ندادند او حالا بعد از یک ماه گرفتار شدن همسرش در زندان با ۳ فرزند آواره این خانه و آن خانه شده است.
روزهای خوب زود گذر
آرزو از روزهای خوبی می گوید که عمرش بیشتر از ۴ سال طول نکشید از آنچه قرار بود او و خانواده کوچکش را صاحب خانه کند و …
در حالی که بغض راه گلویش را گرفته است می گوید: همسرم ۳ سال پیش با کمی وام و قرض از این طرف و آن طرف یک شغل و در آمد خوب برای خودش دست و پا کرد، این قدر خوب بود که از کنار آن توانست برای ۳ نفر دیگر هم اشتغال زایی ایجاد کند.
اشکهایش را پاک می کند و ادامه می دهد: اما می دانید شهر بیرجند گاهی به شدت غریبانه می شود این قدر غریبانه که وقتی چشم هایت را باز می کنی می بینی از همان هایی ضربه خورده ای که خودت آن ها را به جایی رسانده ای البته شاید این تصور من است، اما در این چند سال هر چه دیده ام بی معرفتی هایی بوده است که می توانست نباشد، آخر این که تو یک کار را شروع کنی اما یک عده با حسادت های کورکورانه به جای همراهی ات سنگ اندازی کنند تا جایی که از کار بی کار شوی را نمی توان به این واضحی در جایی دید.
آرزو یک دلیل دیگر این بدهی ها را ربط می دهد به وام های رأسی و می گوید: زمانی که خواستیم وام بگیریم ۱۵۰ میلیون تومان در حسابمان بود اما وام های وسوسه انگیز رأسی ما را به این وا داشت که کار را توسعه دهیم که متأسفانه همراهی ها قطع شد و طوری تیشه به ریشه مان خورد که به هیچ عنوان نتوانستیم زندگی مان را جمع و جور کنیم.
در عرض یک هفته کارشان تعطیل می شود، به همه تجهیزات و لوازمشان برای تسویه با بانک ها چوب حراج می زنند اما بازهم کم می آورند، سعی می کنند پول قرض بگیرند تا برخی از بدهی هایشان را صاف کنند اما دندان های تیز نزول خواران چنگ دامنشان می شود و آنی می شود که نباید بشود.
آرزو در حالی که به پهنای صورت اشک می ریخت روایت را این طور ادامه می دهد: به هر جا مراجعه کردیم تا مشکلمان کمتر شود سودی نداشت، صدایمان به جایی نرسید به همین دلیل از شهر و دیارمان آواره شدیم تا شاید جای دیگری کاری برای همسرم مهیا شود و بتونیم بدهی هایمان را بدهیم.
دردهای مشترک اشتغال
او می افزاید: همسرم در یکی از شهرهای مرکزی کشور در یک کارخانه تولید کپسول های آتش نشانی مشغول به کار شد دلمان را خوش کردیم به همان حقوق بخور نمیری که هر ماه دریافت می کرد، بعد از ۲ ماه برنامه ریزی کردیم برای آنچه باید پرداخت کنیم به بانک ها و نزول دهنده ها همه چیز به خوبی پیش می رفت که متأسفانه بعد از ۶ ماه کارخانه به دلیل تحریم ها و مشکلات اقتصادی کشور دچار رکود و بعد هم تعطیل شد.
دوباره روزهای تاریک زندگی چهره اش را نشان دارد. به دلیل استرس های زیادی شیرم خشک شود و فرزندم بیمار شد، هزینه های شیر خشک هم به جیب پولمان افزوده شد. دنبال کار از این شهر به آن شهر آواره شدیم اما این قدر حقوقش کم بود که فقط کفاف هزینه های روزمره زندگی مان بود یا این قدر هزینه های اجاره بها زیاد بود که چیزی برای پس انداز باقی نمی ماند.
طلبکاران بی طاقت شدند
بعد از یک سال که در پرداخت بدهی ها عاجز شده بودیم طلبکاران بی طاقت شدند و حکم گرفتند که یا تسویه حساب یا زندان این بار آرزو صدایش را صاف می کند و می گوید: چاره ای دیگر نبود پدر و مادرم هرچه داشتند را فروختند اما کم بود، پدر همسرم او را محکوم به بی عرضه بودن کرد و از هر گونه کمک به او خودداری کرد.
همسرم زندانی و من و ۳ فرزندم ماندیم چشم به دست آن هایی که وقتی پول داشتیم و ماشین چند وعده در هفته هم سفره مان بودند اما …
گریه امانش نمی دهد، خود را سربار خانواده اش می داند، از بی حوصلگی مادر پیرش در برخورد با سروصداهای فرزندانش می گوید از صاحب خانه پدرش که تا فهمیده آنها بیشتر از ۲۰ روز است که آنجا هستند خود را به پدرش رسانده است و گفته خانه را به ۳ نفر اجاره داده نه ۶ نفر و بهتر است آنجا را تخلیه کنند.
از نامردی هایی که می توانست مردانه تر باشد و نیست می پرسد: مگر کمیته امداد چقدر می تواند به من کمک کند مگر برخی صاحب خانه ها خود را به کدام کره مربوط می دانند که این قدر بی رحمانه رفتار می کنند… و سؤال هایی که هیچ پاسخی جز آه های بلند ندارد.
روایت این آرزو و بلکه صدها آرزوی دیگر تنها بخشی از روزگار سخت زن هایی است که همسرانشان به زندان افتاده اند، گاهی برخی از جرم ها که به دلیل غیرعمد به وجود می آید یاری و همکاری بیشتر مسئولان را طلب می کند، گاهی این زندانی ها با رقم هایی که ناچیز امکان آزادی می یابند رقم هایی که گاهی در زندگی عده زیادی از ما به حساب هم نمی آید، رقم هایی که می تواند روزگار سخت آرزو را کمی راحت تر کند.