یادداشت امروز/بی قرارم، بی قرارم یا علی!

رضا زنگوئی
بی قراری، زمین را چونان پیراهنی تنگ بر تنم ، “نفس بُر” می کند و بی تابی، آسمان را بر سرم می کوبد. بی‌تابم مولای من، بی‌تاب، بی‌تاب یک لحظه کبوتر شدن و گرد شما «طواف» کردن. مرغ شدن و به فریاد «نرفتنتان» را خواستن مگر نه اینکه می‌گویند، مرغان پیش از «زلزله» ازآن باخبر می‌شوند و آن روز در هزاره‌های پیش مرغان پیش از همه فهمیدند در مسجد کوفه زلزله تاریخ عشق را انتظار می‌کشد. فریاد مرغکان هراسان بوی زلزله می‌داد، بوی فاجعه، فاجعه‌ای که تاریخ را به دو نیم کرد و از آن پس هر چیز یا حق است و یا علوی نیست و هرکس و هر چیز درست به همان اندازه‌ای که از حق برخوردار است علوی است و به همان میزان که علوی است از حق برخوردار. شاید بتوان گفت این هم تعریض است ذیل «علی مع الحق والحق مع علی». هر چند نام زیبای شما را نابرادران از یاد ببرند و رسمتان را نه به یاد که به باد بسپارند. باکی نیست نام شما زبانزد آسمانهاست و در زمین هم هر ذره‌ای که به خدا مؤمن است به گاه برخاستن، نام شما را در جان وجهان تکرار می‌کند» یا علی!
مولای من، ای «جبل راسخ نور» چشمانم را از پس قرون و اعصار به قامت رعنای شما می‌دوزم، تا نمازم اجابت شود. نام شما را در نواحی مقدس عشق فریاد می‌کنم بدان امید که دلم مقدس و لب‌هایم معطر شود.
مولای من، ای «راز رشید شهادت» می‌دانم و خوب می‌دانم که «آمد و شد» شما در زمین برای این بود که ما را چنان بزرگ فرمایید که به فهم خود و خدای خود برسیم. اگر گاه این است، از آن روست که آن روز، در یوزه‌ای، فریبی، نیرنگی، دروغی، به نام ابن ملجم مرادی، با وسعتی به اندازه یک هیچ، رکعت سجود شما را به ضربت زد و الا من و ما و ایشان از کمیل و میثم و عمار و مالک و قیس و محمد و قنبر چه کم داریم؟ خداوند گوهر سعادت حق‌جویی و حق‌یابی را در وجود همه ما به ودیعت گذاشته است اما…
مولای من، ای «برج آفتاب»، ای وسعتی به اندازه همه چیز، تا همینجا هم که آمده‌ایم از اثر کلام شماست که واژه به واژه‌تان «ستاره دنباله دار نور» است که ما را، هر چند خار در پاخلیده و زخمی به سوی کعبه می‌کشاند.
مولای من، «ای راز رشید شیدایی» سرالاسرار عاشقی، دل‌هامان اگر در وزش نسیم نام شما به «مجمع الجزایر معرفت» بدل می‌شود از این روست که خون «پیشانی شما» «پیشانی‌نوشت» ما را سرخ نوشته است و الا اگر پیشانی بلند شما نبود، دست عقل ما از شهد نوشی شهود کوتاه می‌ماند و ما چون میوه‌های کال و نارس بر زمین می‌ماندیم و هرگز بالغ نمی‌شدیم، حتی اگر پس از سالها می‌مردیم. نام شما، آقا، راز رشید بلوغ ماست و در مکتب ما «کودک کسی است که یا علی نگفته باشد» و کودکان ما، اما در همان طفولیت با اولین یا علی بالغ می‌شوند، هر چند به ظاهر خرد به چشم می آیند آما خًرد آنها، خدا را باور دارد.
مولای من، می‌گویند «پشت به اقیانوس دعای باران بالا نمی‌رود» من هم به این گفته مومنم و هرگز از اقیانوس نگاه شما روی بر نمی‌تابم که همه بی تابی‌ام را کرانه همین اقیانوس آرامش می‌بخشد. دعایی اگر لب‌ها را زیبا می‌کند، واژه‌ای اگر بوی اجابت می‌گیرد، کلامی اگر چشمه می‌شود و به آسمان نور می‌پاشد، همه و همه از برکت اقیانوس وجود شماست.
مولای من، آنکه می‌پنداشت با شمشیر کینه می‌توان برج آفتاب را شکافت به خطا رفته بود، که هیچ تیغی را تاب هماوردی با ذره‌ای آفتاب نیست… آفتاب راز زیبایی‌ها و خوبی‌هاست و هرچه خوبی است از اثر پیشانی به خون نشسته شماست. این تجسم زیبایی، ای نامی‌ترین نام، ای ماناترین یاد، ای علی،
بی‌تابم آقای من، باید واژه‌هایم را بردارم وضو تازه کنم و تن‌پوش سیاهم را بپوشم و به «حرم» بروم. آنجا که مولای مهربان عاشقان «حضرت رضا» کنار در ایستاده، سوگواران شما را خوشامد می‌گوید. باید بروم، بانگی خوش، از جنس چاووش در جانم طنین انداخته است. کسی مرا به رفتن می‌خواند باید بروم…

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*