محمد راعی فرد
گفتم: چه زمانی قرار است آتش بس اعلام شود؟گفت: آتش بس در کجا؟ افغانستان، پاکستان، یمن، لبنان یا اوکراین و سوریه؟ گفتم: ای بابا حواستان کجاست؟ منظورم توپخانه های رسانه ای داخلی بر علیه یکدیگر است آن هم توپخانه های هزار میلی متری. برخی اوقات تصور می کنم که قرار است جنگ ستارگان دیگری شروع شود، جدا می هراسم از این همه نگاههای تلخ و زبان های آتشین و شمشیرهای از رو بسته شده. گفت: این از دستاوردهای آزادی بیان قلم است، آیا شک داری؟! گفتم: حاشاو کلاّ، چرا شک؟ اتفاقا این نوع آزادی و به این شکل نابودگرش را آزادی نمی گذارم، این بیشتر به لشکر کشی و تولید امواج خروشان و نیستی بخش تهمت و دروغ وسونامی نابود کننده باورهای مردم جامعه شبیه است تا آزادی قلم و بیان! گفت: البته به نوعی تو درست می گویی، اما اگر نباشد همین روزنه های کوچک برای تنفس، دیگر نای و نفسی برای قلم باقی نمی ماندو باید برای همیشه دفنش کرد و فاتحه ای به آن خواند یا مجبورش کرد برای ارتزاق زبان به چاپلوسی و ریا بگشاید. گفتم: بهتر است از آب و هوا بگوییم و بیشتر از این خطر نکنیم، ما را چه به جنگ های رسانه ای ، بهتر است غم نان خود خوریم و دو دستی کلاه مان را محکم بگیریم که تند باد این جنگ و گریزها و فحاشی ها و ریاکاری ها آن را با خود نبرد به جایی که عرب نی انداخت…!گفت: راستی سر کار که میروی راضی هستی؟گفتم : کدام کار؟ کار به تعریف دولت قبل یا کار به معنای واقعی و عملی آن؟ گفت : این دیگر چه جوابی است؟ مگر کار چند نوع تعریف دارد؟ گفتم : گفته بودند که هر کس که در هفته یک ساعت ، فقط یک ساعت کار کند، شاغل محسوب می شود… گفت : داری خنده ام می اندازی ، مگر کار یک ساعت در هفته چه درآمدی دارد که شاغل نامیده اندش… اگر اینگونه باشد که ما حتی یک نفر بیکار نداریم و از این باب رتبه اول جهانی داریم… گفتم: ما چون مهندس و دکتر نیستیم، سرمان از این معادلات پیچیده ریاضی گونه در نمی آید، بهتر است قبولش کنیم و به مدیریت کلان و جهانی مان بپردازیم.گفت: راستی خوشحال باش که هفته معلم در راه است و دنیایتان به کام خواهد بود، برای تو و همکارانت.گفتم: اگر دارید مزاح می کنید، شوخی بسیار تلخ و بدی بود و اگر جدی می گویی بهتر است بیشتر مطالعه کنی و بهتر از آنان بدانی. گفت: فصلش که برسد خواهی دید چه مراسم و بزرگداشتها و سخنرانی ها و سمینارها و جوایز و جوجه کباب هایی به پا خواهد شد…
گفتم:تو مو میبینی و من پیچش مو! متاسفانه در تمامی دولتها، یکی از شعارهای اصلی وزرای ریز و درشت آموزش و پرورش رسیدگی به احوالات مادی و جایگاهی آنان در جامعه بوده و کماکان نیز هست. گفت: خب…! این که بد نیست، وضعیت تان هم که روز به روز بهتر می شود و امکاناتی برایتان فراهم شده و می شود که هیچ ارگانی به خود ندیده است. گفتم: نمی دانم در این کشور زندگی میکنی یا نه؟از کجا چنین آماری را به تو داده اند؟که باورش کردی! درب کوتاه معلمین همچنان دارد بر همان پاشنه می چرخد، باور کن دارم از درون فوران می کنم، نمی دانم اسمش را خشم بگذارم ، نفرت بگذارم و یا چیز دیگری… حداقل باید یک مقایسه آماری بین جایگاه معلمین کشورمان با کشورهای قابل اعتنا داشته باشی ! و آنگاه شعار سر دهی! گفت : چه دل پر دردی داری؟ مگر چه گفتم؟ فقط شنیده هایم را بازگو کردم. آخر هر چه از زبان مسئولین می شنوم و می خوانم همه چیز را عالی و متعالی و در حد اعلای کیفیت می بینم. گفتم: این قصه پر درد غصه معلمین را بگذارید که به موقع پنبه اش را بزنم تا ببینی جایگاه همکارانم در چه طرازی است. گفت: خویشتنداری کن، هیچ مگو، قانع باش، سرت در لاک خودت باشد، آهسته برو و آهسته بیا، به تو چه که چه خبر است…!! گفتم: بهتر است روزه سکوت بگیری… ترسم از این است که اختلاسها را هم قبول بکنی، بابک زنجانی ها را هم تطهیر کنی، دست های پشت پرده ای که زنجانی پروری کردند را هم ببوسی و مدال قهرمانی را به مختلسین انقلابی تقدیم کنی…
گفت : بهتر است دیگر ادامه ندهیم، فرجام این بحث ممکن است شبیه به برجام شود، که آنقدر شلوغش کردند که مردم نفهمیدند چه شد و چه نشد، همان توپخانه هایی را که گفتم…
گفتم: ما نیاز به آتش بس داریم، نیاز به آرامش و گذر از مچ گیری و کی بود کی بود من نبودم، هیچ قدرتی در جهان نمیتواند معجزه کند، ما که سال های زیادی را دندان بر جیگر نهادیم این چند صباح را نیز چنین می کنیم، بگذاریم و بگذارید مردم آرام گیرند، احساس آرامش را لمس کنند…