خواستگاری و ازدواج
چند روز بعد از آن که موضوع را با پدرم مطرح کردم مراسم خواستگاری و عقدکنان برگزار شد و من و مهسا با هم نامزد شدیم.
ولی هنوز ۴ روز از برگزاری مراسم عقدمان سپری نشده بود که با بیتفاوتیهای مهسا روبه رو شدم.
طلاق اول و دوم
چند روز بعد هم مادر مهسا به مادرم گفته بود که دخترم طلاق میخواهد و میگوید نامزدم را دوست ندارم و از او خوشم نمیآید!
ابتدا این حرفها را به خاطر سن کم مهسا جدی نمیگرفتم و تصورم این بود که او هنوز نمیتواند تصمیم درستی بگیرد.
بار دیگر ازدواج
پس از این ماجرا، باز هم با دخالت اعضای خانوادهام قرار شد من و مهسا بار دیگر با هم ازدواج کنیم.
یک ماه بعد از ازدواجمان مهسا باردار شد.
این خبر تمام اعضای خانواده را به وجد آورد و من از همه بیشتر خوشحال شدم اما این خوشحالی هم ۶ ماه بیشتر دوام نیاورد و مهسا دوباره دادخواست طلاق داد.
او در حالی که ۷ ماهه باردار است باز هم میگوید نمیتواند با من زندگی کند و امروز به کلانتری آمدهایم تا برای طلاق به دادگاه برویم ولی هر چه فکر میکنم نمیدانم عاقبت زندگی فرزندم به کجا خواهد رسید…