روزی که شوهرم با یک خانم غریبه وارد منزل شد و او را همسر دومش معرفی کرد، دنیا روی سرم ویران شد. باورم نمی شد رضا چنین کاری کرده باشد. مات و مبهوت مانده بودم و حیرت زده به آن ها می نگریستم. هیچ گاه انتظار دیدن این صحنه را نداشتم! نفرت عجیبی در وجودم شکل گرفت به طوری که تصمیم گرفتم…
زن جوانی که به اتهام برقراری رابطه نامشروع توسط ماموران انتظامی دستگیر شده است در حالی که عنوان می کرد با این کار اشتباه آینده خود و فرزندانم را تباه کرده ام اما آن قدر نفرت و حس انتقامجویی در وجودم رخنه کرده بود که به عاقبت این کار نیندیشیدم به چگونگی آشنایی خود با مرد غریبه پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری گلشهر مشهد گفت: همسرم به عنوان کارگر خدماتی در یک رستوران کار می کرد و بیشتر اوقاتش را در محل کارش می گذراند. من هم تلاش می کردم تا ۴ فرزندم را به درستی تربیت کنم. این در حالی بود که ۲ پسر خردسالم دوقلو بودند و من وقت زیادی را صرف نگهداری از آن ها می کردم. اگرچه زندگی آرامی داشتیم اما مسئولیت های خانه داری و رسیدگی به فرزندانم موجب شد تا از بسیاری وظایف دیگرم در خانه غفلت کنم. گاهی وقتی همسرم از سرکار به خانه می آمد که من کنار دوقلوها خوابم برده بود. رضا اگرچه سعی می کرد بسیاری از کم توجهی های مرا به حساب کارهای سخت روزانه ام بگذارد اما احساس می کردم او نیز دیگر از خوردن نیمرو و پوشیدن لباس های بدون اتو و… خسته شده است. با این وجود همواره به خودم حق می دادم و معترض بودم که همسرم شرایط سخت مرا درک نمی کند. روزها به همین ترتیب سپری می شد و دیگر کمتر همسرم را در خانه می دیدم تا این که او با زن غریبه ای وارد منزل شد و «حدیثه» را همسر دوم خودش معرفی کرد. با این جمله همسرم، دچار شوک عجیبی شدم به طوری که دهانم قفل شده بود و حتی نمی توانستم به او اعتراض کنم. آن روز رضا بدون توجه به چشمان حیرت زده من ادامه داد از امروز حدیثه در طبقه پایین زندگی می کند و کاری هم به تو ندارد. باورم نمی شد اما نفرت تمام وجودم را فراگرفت. این گونه بود که بدون تفکر و چاره اندیشی منطقی تصمیم احمقانه ای گرفتم تا از همسرم انتقام بگیرم. از آن به بعد دیگر خورد و خوراک و رسیدگی به امور همسرم را به طور کلی فراموش کردم و با ورود به شبکه های اجتماعی اوقات تنهایی ام را می گذراندم. تا این که در یکی از گروه های اجتماعی با جوان غریبه ای آشنا شدم و با اوبه درددل پرداختم. آشنایی من و مجید به آن جا رسید که دیگر زمان زیادی را صرف پیامک بازی و رد و بدل کردن متن های عاشقانه می کردم. غافل از این که رضا من و فرزندانش را فراموش نکرده بود و مدام کارهای احمقانه مرا زیر نظر داشت. مدتی از آشنایی من و مجید نگذشته بود که او را برای دیدار حضوری به منزلم دعوت کردم اما آن روز صبح وقتی در غیاب همسرم مجید وارد خانه ام شد ناگهان زنگ منزل به صدا درآمد هراسان و وحشت زده مجید را در خانه پنهان کردم اما وقتی در حیاط را گشودم ناگهان پلیس Police و رضا را مقابل خودم دیدم. این گونه بود که با یک تفکر اشتباه و احساسی زندگی شیرینم را متلاشی کردم. حالا هم…