گاه باتوجه به شروع یک بحران چه در حیطه فرهنگ ویا سیاست و اقتصاد وبحرانهای اجتماعی متاثرازآنها می توان با سیاست گذاری های متقن ونرم آنها را مهار و سامان داد ودوباره آرامش واقعی را برجامعه حاکم کرد بدون اینکه آتش زیر خاکستری باقی بماند…اما گاه نمیشود که نمیشود ، چون شرایط آنقدر پیچیده و مشکلات آنچنان برهم تلمبارشده و سالهای سال از انباشت آنها بدون راه حل و گره گشایی ، دیگر ازدست کسی کاری برنمی آید ، برخی از ما طی چندین دهه بدون نقشه راه چنان دچارخودشیفتگی شدیم که نه مشکلات ونه دلایل تولد آنهارا دیدیم ، نه اهل مفاهمه و تعامل بودیم ونه نسلهایی را که یکی پس ازدیگری آمدند و جمع شدن را دیدیم وباورکردیم ، تصور آن برخی ها این بود که بهتراز تفکروعملکردآنان وجود ندارد وبانگاه سلبی وبازدارنده هرنوع تفکر و اظهارنظر در خارج از چارچوبه آنان را تهدیدی پنداشتند وبدینگونه شد که میدان از برخی افراد صاحب اندیشه و مدیران واقعی وقدرتمند کم کم خالی شد…ما باید بدون دلهره وخوف به سوی تغییرات اساسی وریشه ای ساختارهای کنونی برویم ، به مردم اعتماد کنیم وباورکنیم که جامعه بدون دخالت ما وراهکارهای ما این توان را دارد که خودرا پالایش کند ، دولت باید ناظر برامورباشد وخویش را به شدت لاغرکند تا بخش خصوصی واقعی و بک آپ سرمایه های ازدست رفته به دست آید ، تا شرایط و بسترلازم برای سرمایه گذاری خارجی وپایین آوردن خطرریسک سرمایه داران داخلی وخارجی به حداقل برسد….معلمی که شاگرد ندارد ، درکلاس درس فقط به خودش درس می دهد وباخودش حرف میزند وتخته وایت برد را پرکرده و پاک میکند ، جامعه مان را پراز شاگرد کنیم ، سرمایه اصلی این شاگردانند ، نگاه مان بالا به پایین نباشد ، همه ازهم هستیم ، گول عناوین ودرجات رانخوریم…!!