یادداشت امروز/فضای مجازی
اموز خراسان جنوبی – محمود حیدری
راحت عرض کنم، من فضای مجازی را نه تهدید که یک فرصت می دانم. تهدیدی اگر هست در فضا نیست در بد استفاده کردن از آن است والا فضای مجازی فرقی با فضای حقیقی ندارد. در فضای حقیقی هم دروغ فراوان است و از آن اما فراوان تر، راستی و درستی است، خیلی هم فراوان تر است این درست مثل سلامتی که هزاران بار از بیماری، افزون تر است اما اینکه این به چشم می آید و آن نه از این روست که در لباس سفید، یک لکه کوچک هم به چشم می آید. در اندام بلند یک انسان، یک خار کوچک هم اگر به انگشت کوجک پا، بخلد، راه رفتن را مشکل می کند. قصه فضای مجازی هم همین است؛ در میان فراوان در فراوان، مطالب خوب،” بدمطلب” هایی هم هست. این را باید چاره کرد نه اینکه فضای مجازی را بست. اگر دزدی از خیابان عبور کرد و دستبرد زد، دست او را باید گرفت نه اینکه خیابان را بست. اگر قرار این بود، باید جاده بیرجند- مشهد که به جاده مرگ معروف بود را می بستیم و امروز جاده بیرجند – قاین را باید مسدود کنیم و خیلی جاده های دیگر را نیز هم. حال آنکه کار صواب این است که درست رانندگی کنیم و جلوی رانندگان متخلف را قانون بگیرد. باری فضای مجازی هم چنین حکمی دارد. این فضا با کاربران فعال و خوش ذوق می تواند سلامت را درفضای حقیقی ارتقا دهد. می تواند هزار حرف نگفته را به زیبا ترین و اثر گذار ترین روش در ذهن مردم شکوفا کند. می تواند…. سخن به درازا نکشد، فضای مجازی می تواند بستر حقیقت و حق گویی باشد و ما را به زندگی بهتر برساند. من از این فضا و از این بستر ، بسیار بهره برده ام و مطالبی خوانده ام که اگر نبود این فضا، ناخوانده می ماند یکی از آن همین میان یک فرزند و مادر که بسیار تاثیرگذار است؛
مادرش الزایمر داشت…
بهش گفت مادر یه بیماری داری ,باید بخاطر همین ببرمت آسایشگاه سالمندان …
مادر گفت :چه بیماری؟
گفت:آلزایمر…
مادرگفت :چی هست…
گفت :یعنی همه چیو فراموش می کنی…
مادرگفت: مثل اینکه خودتم همین بیماریو داری
گفت: چطور..؟؟
مادر گفت: انگار یادت رفته با چه زحمتی بزرگت کردم، چقدر سختی کشیدم تا بزرگ بشی، قامت خم کردم تا قد راست کنی..
پسر رفت توی فکر…
برگشت به مادرش گفت : مادر منو ببخش…
مادرگفت : برای چی؟
گفت : به خاطر کاری که می خواستم بکنم…
مادر گفت: من که چیزی یادم نمیاد!
این متن را دوباره بخوانید، اگر فضای مجازی نبود، نه من این مطلب را می خواندم و نه شما می توانستید آن را بخوانید و نه مقام مادر در ذهن و نگاه من و شما ارتقا می یافت. کاش فرصت ها را قدر بدانیم و تهدید نپنداریم…..
یادداشت امروز/خویش را مدیریت باید کرد
امروز خراسان جنوبی –
برای سلامتی تن، هزار پرس و جو می کنیم تا “بهترین” پزشک شهر را بیابیم حتی اگر بیماری ما هم سخت نباشد. می کوشیم و اگر هم دست مان به آشنای راه نرسد، در خیابان های پر پزشک، به تابلوخوانی می پردازیم تا پزشکی را انتخاب کنیم که بالاترین سطح تحصیلی را در بهترین دانشگاه ها گذرانده باشد اما برای مسائل شخصیتی و اجتماعی خود، چندان که باید حساس نیستیم! مهم نیست برای ما که به کجا می رویم و چه بلایی بر سر جامعه می آوریم حال آنکه اگر جامعه سالم باشد، خیلی از بیماری های جسمی هم اتفاق نمی افتد که آگاهان، ام الامراض را استرس و فشارهایی می دانند که بر روح و روان، وارد می شود. فکر می کنم اگر اخلاق و جامعه و دیگران هم برای ما مهم نباشد و دچار خودخواهی مطلق هم باشیم باز می طلبد که برای اصلاح رفتار ، همت کنیم چون جامعه خوب، با خشت هایی از جنس رفتار خوب، درست می شود. برای این هم ما معلمان بزرگی داریم در ادبیات خودمان از جمله معلم بزرگی چون مولوی که با نقشه راه، راه ها را هموار می کند. او با کلید واژه “…باش” به سویه های مختلف زندگی می پردازد و به “چنان بودن” مان می خواند که جامعه ، خوبی را در سطح عالی تجربه کند؛
شب باش : در پوشیدن خطای دیگران! تویی که می خواهی، دیگران چشم نگردانند در رفتارت و خدا را هم به مقام ستاریت سوگند می دهی که با نگاه خطا پوش ببیند، خود هم پرده پوشی را از شبِ خدا، بیاموز و رازدار و امین دیگران باش!
زمین باش : در فروتنی و بدان که هیچ زمین بلندی آب نمی خورد تا به بار بنشیند. تو که خواهان ثمردهی هستی باید که به تواضع، خود را بیارایی تا با این زینت حسد کش، در تعریف بندگان خوب خدا قرار گیری.
خورشیدباش : در مهر و دوستی. گرمای تو باید زمستان های سرد و سخت را از سر دیگران بتاراند و تلألوی نگاهت باید که راه امن را بنمایاند و روشنا را روزی مدام مردمان کند.
کوه باش : در هنگام خشم و غضب و خود را چنان پایدار کن که از جای نجنبی به بی قراری و بی عدالتی که مومن غفران طلب از حضرت غفار، خود هم باید به مغفرت رفتار کند.
رودباش: در سخاوت و یاری به دیگران و غم ها را بشوی و دست های مسئلت جو را به صدف های لبریز از “در” و مروارید اجابت کن و مپسند که کسی از در خانه ات نا امید برگردد.
دریاباش : در کنار آمدن با دیگران و کشتی های بزرگ حرف مردم را در خویش به آرامی بپذیر و به مروا کراما، بگذار و بگذر.
خودت باش: همانگونه که می نمایی و از نمایش آنچه نیستی بپرهیز که آن شیوه منافقان است. انسانِ صادق، همان است که هست. پشت و رو ندارد و دورویش یکی است و این یگانگی نیز درس گرفته از مقام توحید است. جامعه نیز با مردان یک رنگ، زیباتر است….
یادداشت امروز/لب ها خندانم آرزوست!
امروز خراسان جنوبی –
آبادی یک خانه در شهر ویران، هیچ حسنی ندارد. به تابلویی می ماند که در میان هزار خار، گوشه ای هم گلی روئیده باشد. زیبایی سازه ها زمانی به چشم می آید که بناهای مهندسی شده کنار هم قد کشیده باشند. خب، وقتی حکایت سازه ها چنین است که با هم معنا می شوند، حال سازنده ها – که همان انسان ها باشند- چگونه خواهد بود؟ معلوم است که آدم ها وقتی کنار هم باشند به شادی، فرح شان ضریب خواهد یافت و برعکس، از ضریب غم و اندوهشان کاسته خواهد شد که فردغمگین، در جمع همدلان، سبک می شود. این را همه ما تا حدودی تجربه کرده ایم و در روزگار غم، دنبال یاران یک رنگ گشته ایم و در گاه شادی نیز هم. البته شادی، انرژی مثبتی است که اگر در دیگری هم باشد باز شما منتفع می شوید. من این گزاره را بسیار می پسندم که “من آموختهام اگر میخواهم خوشحال باشم، باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم.” چه در میان جمعیت شاد است که می توان روح تازه گرفت و جان تازه یافت. وقتی مردم بخندند، خندیدن زیباست. در هارمونی لب ها می توان به شادی دل ها هم باور کرد . از طرف دیگر نیز بایداز زشتی ها و کینه ها و نفرت ها ، دوری کرد چه این شر، می تواند سلام و سلامت را نابود کند. چنانکه در یک نیم خط، اوج بداثری این بدگهر ا می توان چنین نوشت”من آموختهام نفرت مانند اسید، ظرفی که در آن قرار دارد را از بین میبرد.”
بله، نفرت ، تیری نیست که از لوله تفنگ شما خارج شود و فرد مورد تنفر را نابود کند. این بدتر از اسید عملکردی انتحاری دارد که اول خود را نابود می کند و بعد هدف را لذا باید همیشه از آن دوری کرد و قبل از آنکه به درجه آسیب زایی برسد باید آن را دور ریخت و از آن دل شست. برای رسیدن به شادی پیش گفته هم حتما باید دل و دیده از نفرت پاک کرد و حتی دلخوری ها را هم از یاد برد و با خویش باید روزی ده ها بار تکرار کرد که “من آموختهام سادهترین راه برای شاد بودن،دست کشیدن از گلایه است.” پس زبان از گلایه باز می دارم تا دل از خودخوری بپرهیزد و خویش را از آلودگی نفرت هم پاک کند.
با دل پاک و دیده پاک و دست پاک است که می توان در جامعه پاک با خوشبینی زیست و مدت زیستن را هم طولانی تر کرد که بسیاری از ماها به تجربه آموخته ایم که «افراد خوشبین نسبت به افراد بدبین عمر طولانیتری دارند.» و در این طول و عرض عمر، به عمران جان ها و جهان می پردازند.در جهان آباد و دل های آزاد، زندگی کردن زیباتر است….
یادداشت امروز/نقد، ضرورتِ جامعه امروز
امروز خراسان جنوبی –
انتقاد، یک نعمت سلامت ساز و یک هدیه سازنده است. بیش از آنکه منتقد از آن بهره مند شود، این انتقاد شونده است که در آینه خود را می بیند و ناسازها را ساز می آورد و در دیده ها خوب می نشیند. فرد عاقل و جامعه عقل محور باید از این ظرفیت، بهترین و بیشترین بهره را ببرند. این اصل ماجراست اما این اصل گاه دچار فروعاتی می شود که فربه تر از اصل می نماید مثل همین ماجرای سخنان روحانی و مخالفت ها و تهدیدات و … این را – البته- از دو سو باید دید. در یک سو ، نگاه سنتی عالمان حوزه است که با صدق بیان و صفای باطن، آنچه را به زعم خویش در تضاد با آرای شناخته شده می بینند را برنمی تابند و احساس تکلیف می کنند که به باور خویش از حریم معصومین(ع) دفاع کنند. این انگاره با تبیین گزاره سخنان روحانی، به راحتی روشن شده و به سکوت می گراید اما سویه دیگر از آن کسانی است که با دو رویکرد با رئیس جمهور و سخنانش مواجهه می کنند. یک دسته سیاستمردان رقیب هستند که همه چیز را در مقابله بار رقیب پیشین می دانند و هیچ چیز به اندازه یقه گرفتن از روحانی در هر حوزه ای، راضی شان نمی کند. حالا حوزه دین شد که بتوانند گروهی را هم پشت سر خود و زیر بیرق مخالفت خویش داشته باشند بهتر، نشد، از خشکسالی ۲۰ ساله، بهانه ای می سازند برای زدن روحانی و زمین گیر کردنش تا بگویند فردا که او نتوانست و اگر ما بودیم، زمین و آسمان را چنان به تلاش، جا به جا می کردیم که زمین نه تنها نیازی به آسمان نداشته باشد بلکه انتقام خشکسالی را هم از آسمان و ابرهای حسودش می گرفتیم! برای اینان فضای انتخابات تمام نمی شود. نمی دانم چه حلاوتی دارد این ریاست و چه شوکتی دارد این خرقه که نمی توانند فراموشش کنند. گروه دیگر اما نگاهشان راهبردی است. آنان به خوبی می دانند آنچه روحانی بر سبیل مثل بیان کرده نه “جوازِ نقدِ معصوم” که تاکید بر نقد کارگزارانِ حاکمیت در جهان امروز است و اصلا هم ربطی به بحث نقد ثبوتی و اثباتی تفاوت شخصیت معصوم و حکومتِ معصوم و کارگزارانش ندارد که هرکدام، تعریف خود را دارد. آنان از این می ترسند که با توجه به مسئولیت و مدیریت چند ده ساله شان بر گلوگاه ها ، کسی بپرسد که چه کرده اید و چه کارنامه ای دارید؟ بپرسد با این همه فرصت و ثروت، چه کرده اید؟بپرسد چرا هر کجا که می روید، آنجا را به کلوپ حزبی تبدیل می کنید و یاران سابق را در رخت و کسوت نو گرد می آورید ؟ مگر آنان همه فن حریفند که در همه عرصه ها کنارتان اند؟ بپرسد که چرا کم گذاشته اید و با توان اندک چرا متولی به دوش کشیدن بار سنگین شده اید؟ بپرسد با چه هنری رسانه ای که تیراژ پرشمار و مخاطب فراوان داشت را به روزگاری کشانده اید که می بینیم؟ بپرسد چرا وقتی با دو دست یک هندوانه را هم نمی توانید بردارید، دست برای برداشتن چند ده هندوانه – بخوانید شغل- دراز می کنید؟ بپرسد چرا یک بار هم تحلیل ها تان گرهی نمی گشاید و مشکلی حل نمی کند. بپرسد چرا دهه میلیارد تومان هزینه پروژه ای می شود و بلا استفاده می ماند؟ بپرسد چرا قوانین را براساس افراد می نویسید و همگان را در تراز قانون نمی سنجید؟ بپرسد… خیلی چیزها را بپرسد.
این پرسش ها هم که بی جواب بماند، پایه صندلی شان را لرزان می کند، پس برای آنکه کار به آنجاها کشیده نشود در همین اول قدم که سخن بر سبیل تمثیل رفت، باید جلویش را گرفت و فریاد وامعصوما را چنان بلند برکشید که “معصیت های کاری” ما ندیده بماند. اینان نه درد دین که درد خود و منافع خود دارند. این البته مسئله ای است که حتما باید بدان پرداخته شود. معصومین(ع) شان خود را دارند و بزرگان نیز هم اما برخی ها می کوشند پشت مفاهیم بلند، قامت کوتاه مدیریت خود را بپوشانند که نباید چنین اجازه ای به آنان داد بلکه باید با شفاف سازی، همه متولیان را در کاخ شیشه ای نشاند تا همه بدانند که هرکس چه عیاری دارد و چه می کند و اول از همه هم از خود آقای رئیس جمهور و دولت باید شروع کرد که چه کرده اند و چه می کنند.اینان باید کارنامه ارائه کنند تا بتوان از دیگران هم مطالبه کرد. اینان باید در برابر کم گذاشتن به سوال گرفته شوند تا دیگران هم در نوبت قرار بگیرند و مخلص کلام اینکه ؛ دعوا نکنید. حرف نقد معصوم نیست، سخن از ضرورت نقدپذیری در جامعه امروز است پس خود را آماده کنید، همین!
یادداشت امروز/با خدا اینگونه باید خواند راز!
امروز خراسان جنوبی – زنگویی
هیچ سرمایه ای به اندازه کلمات ماندگار نیست اما نه هر کلمه ای که تا کنون هزار در هزار کلمه از زبان هزار در هزار فرد برخاسته اما برهیچ دلی ننشسته که بر زمین ریخته است و آن را هم باد با خود برده است اما برخی کلمات هستند که چون از عرش زبان یک عارف برمی خیزند، بر فرش دل می نشینند و بهار می آفرینند و آدم را فرمان برخاستن می دهند و باز در ساحت عبودیت می نشانند تا باز قوتی گیرد و باز برخیزد به خلیفه الهی.
از این میان و از کلمات روشنی که از بیان و نفس صاحبان دل برمی خیزد، من کلمات خواجه عبدا… انصاری را فراوان دوست دارم و هرفرازش را نردبانی می دانم که می تواند آدمی را به جایگاه الهی اش نزدیک تر کند و پیش از آن از گناه بپیراید و از این خاکدان آلوده به وسوسه خناسان رها سازد و فرصت پرواز دهد. بخوانید اولین بندِ بندگشا را که آدم را برساحت حضرت دوست به تمنا می نشاند که ؛ الهی! اگر پرسی حجت نداریم و اگر بسنجی بضاعت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم. مائیم همه مسلمان بی مایه و همه از طاعت بی پیرایه و همه محتاج و بی سرمایه….
خواجه، صاف و ساده با خدا سخن می گوید، پیراهن خویش را بی پیرایه بالا می زند . خویش را چنان عرضه می کند که هست و این را می آموزاند به ما که خدا را به زبانی صادق باید خواند و صادقانه باید با حضرت او سخن گفت که او فراتر از قیل و قال ها، ذوق و حال ها را می خواهد و می خواند.
او در فرازی دیگر، به نیکاه اشارت دارد که در سلوک خویش زبان به استغفار دارند اما هوشمندانه ما را توجه می دهد که وقتی نیکان چنینند ما چگونه باید باشیم؟ حرف او این است؛ الهی! چون نیکان را استغفاربایدکردت،نانیکان را چه باید کردن ؟ راستی وقتی سید الساجدین چنان می نالد و می گرید ما را چه باید کرد؟ کاش تامل کنیم و زبان خواهش را بیابیم چنانکه عارفان خوانده اند؛ الهی! می بینی و میدانی و برآوردن می توانی . … پس چه حاجت که نیاز بخوانیم که همین خواستن، همین راز نانوشته کافی است تا به غفران ما را بشویی و بپوشانی…
الهی! چون همه آن کنی که می خواهی پس از این بنده مفلس چه می خواهی .
الهی! آمرزیدن مطیعان چه کار است،کرمی که همه را نرسد چه مقدار است
الهی! آفریدی رایگان و روزی دادی رایگان ، پس بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان…
خواجه، خدا را بزرگ و زیبا و کریم می داند و از او همان می خواند. یاد بگیریم که خدا را چنین بدانیم و البته این می طلبد که خود نیز پی این دانسته برویم و آنچه از خدا می خواهیم خود در حق خلق، روا داریم . عارفان چنین رفتاری داشتند و دارند که با خدا چنین به سخن می پردازند. سخن باید از جنس باور باشد تا بر دل به باور تبدیل شود. خوبان، خوب می بینند و خوب بندگی می کنند و خوب هم می خواهند. به آنان اقتدا کنیم….
یادداشت امروز/ورود گرگ ها ممنوع!
امروز خراسان جنوبی – زنگویی
بزرگی به سن نیست که شناسنامه ها آن را گواهی کنند. ای بسا هزاران نفر که به پیری می رسند و شناسنامه باطل می کنند اما بزرگ نمی شوند. بزرگی قبل از آنکه در شناسنامه ای بنشیند، در شخصیتی، برمی خیزد. چنین است که از خیل پرشمار مردمان، افراد معدودی به بزرگی بهار آفرین می رسند. از همان هایی که برخی باور ندارند اما حقیقت باورشان دارد و می داند که همه بهارها با یک گل آغاز شده است. این قلم هم عجب چرخشی دارد. می خواستم سخن امیرکبیر را نقل کنم اما سخن به خود امیر رسید که از سالگرد شهادتش، چند روزی می گذرد اما او به واقع بزرگ تر از این بود که زمان بتواند او را در یک روز بنشاند که تا نام بزرگی هست او اهل همه روزهای ماست. از نگاه من، برای مطالعه امیر، این مرد استثنایی تاریخ ایران، نه باید در دارالفنون نشست و نه باید در دفع فتنه باب، توقف کرد و نه در نظم دهی اوضاع و نسق کشی از فزون خواهان ماند بلکه باید با امیر در تاریخ جاری شد. باید برای خود در اندازه مسئولیتی خویش، تکلیفی میرزاتقی خانی نوشت که روزگارها نو به نو می شود اما امیر باید در همه زمان ها باز تولید شود. مردی که دیار را و نظام را ، ملک را و ملت را به قرار و قوام می خواست و در سپهر نگاهش، آرامش و باور به حق، وظیفه ای بود که حاکمیت باید برای مردم فراهم آورد و مردم را هم به آن فهم برساند. این نگاه در ماجرایی که با هم می خوانیم به خوبی نمایان است؛ در ایام صدارت امیرکبیر روزی احتشام الدوله عموی ناصرالدین شاه که والی بروجرد بود به تهران آمد و به حضور امیرکبیر رسید.
امیرکبیر از احتشام الدوله پرسید: وضع بروجرد چطور است؟ حاکم لرستان جواب داد: قربان اوضاع به قدری امن و امان است که گرگ و میش از یک جوی آب می خورند. امیر برآشفت و گفت: من می خواهم مملکتی که من صدراعظمش هستم آنقدر امن و امان باشد که گرگی وجود نداشته باشد که در کنار میش آب بخورد. تو می گویی گرگ و میش از یک جوی آب می خورند؟ بله، امیر نگاهی چنین بلند داشت لذا برای مهار گرگ ها هم می کوشید دربار را به چنان نظم و نسقی برساند که گرگ ها فرصتی برای بیرون آمدن نداشته باشند لذا حکم شاه را هم نادیده می گرفت و به او هم می نوشت که مملکت داری با توصیه عمه و خاله نشدنی است. او کار را تا جایی به دقت پیش برد که کسی جرات درازدستی در حق مردم را نداشته باشد و گرگی اگر در خانه مانده است نتواند به جامعه بیاید اما حیف که وقتی دربار گرگ پرور باشد، سرانجام ایران در حمله گرگ ها، یوسف خویش را واقعی از دست خواهد داد هرچند نام او عزیز مصر وجود ایرانیان خواهد ماند و تاریخ این ملک بر او یعقوب وار خواهد گریست….
یادداشت امروز/کسی با برداشتن بار گناه، سبک نمی شود!
امروز خراسان جنوبی – زنگویی
بی حساب، حرف می زنیم که اگر قرار باشد آن را به تحریر بیاورند هر روز، یک کتاب حرف مفت باید منتشر کنیم که هزینه اش برای ما سنگین می شود، خیلی سنگین! یک بار هم که شده تامل کنیم این فوران حرف از چاه دهان، چه ثمری دارد و لااقل چه طعمی دارد آن وقت شاید به تامل، یک مقداری حساب حرف ها را داشته باشیم. استاد حسین الهی قمشه ای در این باره تمثیل زیبایی می گوید و تصویری قابل فهم فرادید عقل حساب گر ما قرار می دهد که می تواند حسگر های ذهن ما را حساس کند ؛ ﺍﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ “ﻏﯿﺒﺖ” ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﻧﮑها ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎبماﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ…
ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟
دقت کردید به مثل، آیا در این صورت مثل ما مثل همان فردی نخواهد بود که به قصد برداشتن از انبان شریک اش و ریختن در انبان خویش، در تاریکی شب به انبار رفت و تا صبح زحمت کشید و بامداد که خورشید دمید فهمید از انبان خویش در انبان شریک ریخته است؟ ما وقتی زبان به غیبت می گشاییم به واقع دچار خسرانی چنین می شویم. حالا طرف غیبت شده فرق نمی کند که خویشاوند یا همسایه ما باشد یا سیاستمداران که نمی دانم به چه دلیلی غیبت و تهمت به آنان را جایز می دانیم و تازه حق خویش هم می شماریم این ناحق را؟ تهمت می زنیم و اگر کسی هشدارمان دهد که دارید گندم در انبان شریک می کنید، روی ترش می کنیم که به تو چه ربطی دارد و او را هم به زدن برچسبی می خواهیم به سکوت واداریم. ما هرکدام مان کم و زیاد به این بیماری مبتلاییم ولی عوض درمان، خود را به آتش غیبت می کشیم و نیزه سمی تهمت را در جان خویش فرو می کنیم بی آنکه اندک فایده ای داشته باشد برای ما. کسی هم با برداشتن بار گناه غیبت و تهمت، نمی تواند جان سبک کند.
با انباشت گناه نمی توان دل را خالی کرد. کاش یک مقدار به حساب گری بپردازیم و حواس مان به قسمت دوم سخن استاد جمع شود که می گوید؛ نگذارید گوش های تان، گواه چیزی باشد که چشم های تان ندیده، نگذارید زبان تان چیزی را بگوید که قلب تان باور نکرده… یعنی زبان نیالایید به بد گفتن و البته دیده نیالاییم به بد دیدن و حتی ذهن را نیالاییم به بد پنداشتن. ما را با بدی، هیچ خویشاوندی نیست. ما از رشحات نفخت فیه من روحی، سرشاریم و باید که راه خدا برویم و چنانکه استاد می گوید، “صادقانه زندگی باید کرد” چه، ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت می رویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم. مأموریت تعریف شده ما هم بازگشت به بهشت است و برای این هم باید بال های ایمان را تقویت کرد….
یادداشت/فکر آب کنید که مسئله آب است!
امروز خراسان جنوبی-
بنگاه مستقل خیریه آبلوله بیرجند، اولین سازمان آبرسانی شهری ایران و شهر بیرجند دومین شهر دارای شبکه آب لوله کشی کشور است.
به همین واسطه فرسودگی شبکه آبرسانی شهر بیرجند بالاست و این فرسودگی علاوه بر هدر رفت ۳۰ درصدی آب شرب این شهر، تبعات دیگری هم دارد و به طور مستقیم، سلامت شهروندان را تهدید می کند.
نشست احتمالی لوله های فاضلاب و یا رطوبت و نشست ناشی از وجود چاه های فاضلاب در جوار لوله های فرسوده و نفوذپذیر آب شرب، تهدیدی است که از سالها پیش ، شهروندان در معرض آن قرار دارند.
بحث سنگینی و سختی آب شرب بیرجند هم از سالها پیش مطرح می شود و دلیل آن را وجود رسوبات آهکی، گچ و .. عنوان می کنند که البته با سلامتی مصرف کنندگان در تضاد است. هر چند مسئولین ذیربط بارها از استانداردبودن آب شرب بیرجند سخن به میان آورده اند اما آیا این استاندارد بودن را می توان به گوارا بودن تعبیر کرد؟ آیا کسانی که از وضعیت آب بیرجند باخبرند واقعا از این آب برای شرب استفاده می کنند؟ استفاده برخی از شهروندان از دستگاه های تصفیه آب نیز مباحث مربوط به خود را دارد. آنطور که گفته می شود این دستگاه ها نیز املاح آب حتی از نوع مفید و لازمش را هم می گیرد و به نوعی دیگر برای شهروندان ایجاد مشکل می کند. در شهر بیرجند، هیچ اولویتی بالاتر از رفع مشکل آب شرب شهروندان وجود ندارد زیرا این مسئله با سلامت شهروندان مرتبط است. اکثریت شهروندان نیز امکان تهیه دستگاه تصفیه که آنهم مشکل خاص خود را دارد و یا تامین آب شرب از طریق خرید آب معدنی و … را ندارند.
ضمن اینکه صورت مسئله را هم نباید پاک کرد، آن هم مسئله ای به این مهمی! نباید به صراحت گفت که آب شرب شهر بدون اشکال است. مگر می توان در برابر حق مسلم شهروندان که سلامتی است بی تفاوت بود و با انکار یک واقعیت، خود را مدیون همشهریان ساخت؟! بار دیگر تاکید می شود که بی شک بحثی مهمتر از اصلاح شبکه فرسوده آب شرب بیرجند و رسیدگی جدی تر و حساس تر به سلامت این آب که سلامت شهروندان را درپی دارد، نداریم. طرح این عبارات که اعتبارات نیست و با کمبود اعتبار و بودجه مواجهیم شاید برای رفع تکلیف مناسب باشد اما آیا وجدان مسئولین امر و دست اندرکاران ذیربط راضی می شود که سلامت شهروندان را در خطر ببینند و با بیان نبود اعتبار، گوشه ای بنشینند و دست روی دست گذاشته و نظاره گر تبعات کار باشند؟! آیا نباید این مشکل مهم را فریاد زد و از کانال ها و منابع مختلف، پیگیر جذب اعتبار شد و جلوی مشکلی را که سلامت مردم را تهدید می کند به هر قیمت ممکن و از هر محل و منبع موجود گرفت؟ آیا به راستی مهمتر از این بحث، بحث و موضوعی در شهر بیرجند سراغ داریم؟ اینکه گفته می شود آب شرب با قیمت پایینی در اختیار مردم قرار می گیرد و قیمت آب، هزینه های تامین آن را جبران نمی کند قبول، اما با توجه به زمزمه های اخیر، باید برای رفع مشکل، آخرین راه را که افزایش قیمت است انتخاب کرد؟ آیا نمایندگان مردم در مجلس و مدیریت استان، راهکار بهتری نمی شناسند؟ چرا برای مرمت شبکه فرسوده آب شرب شهر بیرجند ، دولت ها را با دلیل و مدرک برای کمک، وارد گود نکرده ایم؟ قطعا اگر دولت ها، عمق مشکل را درک کنند و سلامت مردم را در خطر ببینند، کمک خواهند کرد اما وقتی ما مطالبه گر نیستیم و به جای پیگیری و جذب منابع، صورت مسئله را پاک کرده و منکر مشکل می شویم، چه توقعی از دیگران داریم؟ افزایش قیمت آب، شاید آخرین راه باشد البته آن هم به شرط بهبود کیفیت آب شرب و اصلاح شبکه فرسوده آب شهر بیرجند که امید داریم با توجه به وضع نامساعد معیشتی و درآمدی اکثریت شهروندان، راه های دیگر به نتیجه برسد و مسئولین ناچار به رفع مشکل از محل جیب مردم نشوند….
یادداشت امروز/شنبه را با لبخند آغاز کنیم
امروز خراسان جنوبی –
بذر، با همه کوچکی اش، وقتی با امید و تدبیر در دل زمین کاشته می شود، در زمانی کوتاه، از دل خاک سر برمی آورد به شکوفه و شادی و گیاه می شود و زمین را زیبا و کشاورز را خندان می کند. برخی هسته ها هم هستند که چون زیر زمین دفن می شوند، مدتی بعد به عنوان درخت، سر برمی آورند و زمانی بعد به میوه می نشینند و کام ها، شیرین می کنند و این یعنی طبیعت، در نقشه راهی که خداوند علیم و علی و اعلا طراحی کرده است، بذرهای کوچک را بهانه شکوفا کردن زمین و خنداندن شاکرانه آدم ها می کنند. خب، وقتی طبیعت با ما چنین برمدار پربها کردن است، چرا ما خود چنین نباشیم و با شادی و لبخند، زمان و فرصت زیست مان را غنی سازی نکنیم؟ باید بهانه های کوچک را یافت و به ارزش های بزرگ تبدیل کرد. من این سبک و سیاق را بسیار می پسندم که به هر بهانه ای باید خندید و انرژی مثبت تولید کرد و هم خود از آن برخوردار شد و هم جامعه را برخوردار کرد. در جامعه پر انرژی است که می توان به سازندگی و پیشرفت فکر کرد و برای رسیدن به جایگاه بایسته، کوشید. با آدم های خموده و جامعه بی نشاط نمی تواند قدم از قدم برداشت. بی نشاطی، بی انگیزگی می آورد. بی انگیزگی آدم را از پا می اندازد و آدم از پا افتاده نمی توان به سوی فردا حرکت کند پس بیایید با خود عهد ببندیم پر امید و پر نشاط به سوی فردا حرکت کنیم. برای تولید و توسعه نشاط باید بهانه خندیدن پیدا کنیم. این نگاه که باشد نه تنها بهانه، که دلایل پرشماری برای خندیدن وجود دارد. به همین نکات ریز اما کاربردی توجه کنیم؛
لبخند بزن، وقتی با خانواده ات دور هم جمع شده اید،خیلی ها هستند آرزوی داشتن خانواده را دارند!
لبخند بزن، وقتی داری سرکارت می روی، خیلی ها دربدر به دنبال کار و شغل هستند!
لبخند بزن، چون تو صحیح و سالم هستی، خیلی ها هستند که به خاطر بازگشت سلامتی شان میلیون ها خرج می کنند!
لبخند بزن، چون تو زنده ای و روزی داده می شوی و هنوز فرصت برای جبران مافات داری، مرده هایی هستند که آرزوی بازگشت به زندگی را دارند تا عمل صالحی انجام دهند اما هرگز موفق نمی شوند.لبخندبزن، چون تو خدا را داری و او را می پرستی و از او طلب کمک می کنی و با او راه های سخت را می پیمایی کسانی هستند که در تنهایی و عزلت خویش به خواب مرگ می روند بی آنکه نگاه شان امید داشته باشد.
لبخند بزن، چون تو خودت هستی و این “خود بودن” آنقدر ارزشمند است که خیلی ها آرزو دارند که چون تو باشند!
لبخند بزن و همیشه لبخند بر لبانت داشته باش که این لبخند می تواند معجزه کند. هم برای تو و هم برای جامعه ای که مردمانی چون تو دارد.
لبخند بزن و بگذار دنیا از روی لبان تو نقاشی کند.
لبخند بزن تا دیگران هم لبخند تو را جواب دهند و جهان پر شود از لب هایی که به خنده، زیبا می شوند و انرژی هایی که برای ساختن آزاد می شود. لبخند بزن و هر روز خود را با این زیبای شکوفا آغاز کن به ویژه شنبه را که آغازین روز هفته است. چنان بخند که یک هفته دنیا با تو بخندد…