دوش، “باغِ اکبریّه” با دو صد اَندوه، گفت
بعد از این بَدبَختم و این قابلِ انکار نیست!…
“ثبتِ میراثِ جهانی” هستم و “ویترینِ شهر”…
قَدرِ این توفیق، در حَدِّ “کِشِ شلوار” نیست!!
بنده، مِلکِ وقفی اَم؛ “وقف از برایِ موزه ها”
بَهرِ “موقوفات”، گویا یک امانتدار نیست!!
پُشتِ من، خالی نمی شد، گَر امانتدار بود…
“نیّتِ واقف” مَگَر اجرایِ آن، اجبار نیست؟!!
هر چه “اشیایِ عتیقه” داشتم را بُرده اند!!…
شانس آوردم بَنا “ثابت” بُوَد، “سیّار” نیست!
تا کنون “میراثِ فرهنگی” مرا در دست داشت
خوب بود اما تو گویی بخت با من یار نیست!
حال، یک “بنیاد”، گویا مالکِ من می شود…
نامِ آن “مستضعفین”؛ اما خودش، نادار نیست!!
طیِّ چندین دوره آنها، امتحان پَس داده اند
نمره بنیاد، “مثبت” اَندر این اَدوار، نیست!!…
خانه “مامِ عَلَم”، “اَرگِ بهارستانِ شهر”…
کِاین چنین تخریب گردید و به جُز آوار نسیت
دستپختِ این عزیزان است، باور می کنید؟!!…
حاصلِ یک “زلزله” یا حمله “تاتار” نیست!!…
خانه مامِ عَلَم هم ثبتِ میراث است و حیف…
هیچ مسوولی به فکرِ حفظِ این آثار نیست!!
گَر دلیلش، “سِبقه شخصِ عَلَم” باشد، چرا…
وضعِ کاخِ شاهِ ملعون، زار و رِقَّت بار نیست؟!
روزگاری “نورِ چشمِ شاه” بوده؛ این درست…
حال، دیگر “عهدِ شاه و دوره قاجار” نیست!
مام و بابایش بِمُردند و برادر، خواهرش…
آن عَلَم هم مُرد و صاحب منصبِ دربار نیست!
“قصّه اَرگِ بهارستان”، سراسر “غُصّه” است…
سرگذشتی اینچنین، در قوطیِ عطّار نیست!!
“ارزشِ اَرگِ بهارستان”، زِ من “بالاتر” است…
هیچ اَرگی، اینچنین پَژمرده و بیمار نیست!!
سالها “در اختیار و در یَدِ بنیاد” بود!…
اَرگ را “ویرانه” کرد و پاسخی در کار نیست!!
صحنِ زیبایش به جایِ سبزه و دار و درخت
مَامنِ چیزی به غیر از بوته های خار نیست!
“ضایعاتِ مختلف” در آن نگهداری نمود!!…
این بَنا “میراثِ فرهنگی” بُوَد، “انبار” نیست!
لطف بِنمود و همین ویرانه را آخر فروخت!!
“شرکتِ آبی” خَریدَش، این مگر ایثار نیست؟!
حال، این بنیاد، می خواهد مرا احیا کُنَد؟!!
او یقین، تخریب می سازد مرا، معمار نیست!
باغ هایِ سبزِ تاریخی به دستش خشک شد…
بی گمان بنیاد، دلسوزِ من و اشجار نیست!!
یک “وزارتخانه” گَر با دیگری دعوا کند!…
راهِ صلحِ این دو خیلی صَعب و ناهموار نیست
این اگر مِلکی هَمی بخشد به آن در “بیرجند”…
حَل شود مشکل به تهران، آنچنان دشوار نیست!!
این روش، بَهرِ “زمینِ پادگان”، داده جواب!!…
چاره صلحِ وزیران، بهترِ از این کار نیست!!
شاید این “داد و ستدها”، بنده را آواره کرد!…
وَر نه وضعِ هیچکس چون من، تاسّف بار نیست
دوستان! طَردِ من از میراث، بی انصافی است!
هیچ میراثِ جهانی تا به این حَد، خوار نیست!
من نمی خواهم که چون”اَرگِ بهارستان” شوم!!
سرنوشتی اینچنین، کمتر زِ زهرِ مار نیست!!…
از برایِ “آزموده”، آزمودن ها خطاست!!…
گوییا در شهرِتان، یک دیده بیدار نیست!!…
گَرچه “استاندار” بَر حِفظَم شهادت داده،
لیکاو که اینجا چند سالی بیش، استاندار نیست!!
امروز خراسان جنوبی- رضا حسین زاده