درگیری خونین قصاب ها به خاطر ۱۰ میلیون تومان
به گزارش «ایران»، رسیدگی به این پرونده از ۲۲ اردیبهشت سال گذشته با گزارش یک نزاع دستهجمعی در منطقه شرق تهران آغاز شد. در ادامه مأموران به محل اعزام شدند و مشخص شد درگیری میان چند نفر از اتباع افغانستانی رخ داده که باهم نسبت فامیلی دارند و در این میان ۶ نفر با چاقوی قصابی مجروح شدهاند.
ساعتی پس از انتقال مجروحان به بیمارستان تلاش برای درمان آنها آغاز شد اما ۲ نفر از مصدومان پرونده به علت شدت جراحات وارده و خونریزی شدید جان باختند. با اعلام این خبر مأموران شناسایی عاملان درگیری را در دستور کار قرار دادند و ۴ نفر از متهمان پرونده شناسایی و بازداشت شدند.
پس از دستگیری متهمان و اعتراف آنها به درگیری و همینطور تکمیل گزارش پزشکی قانونی و پلیس، پرونده با صدور کیفرخواست متهمان به اتهام مشارکت در نزاع منجر به قتل و اقامت غیرمجاز در خاک ایران برای رسیدگی به شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
در جلسه دادگاه نخست اولیای دم درخواست قصاص کردند و سپس متهمان یک به یک به جایگاه رفتند.
متهم ردیف اول در دفاع از خودش گفت: ما همگی با هم فامیل هستیم و به شغل قصابی و خرید و فروش دام مشغول بودیم اما اختلافمان به خاطر ۱۰ میلیون تومان پول بود. در این حادثه برادرم حفیظ و برادر همسرم به نام سبحان نیز به قتل رسیدند. من قبول دارم که در نزاع شرکت کردم و با چاقو ضربهای به سبحان زدم اما عمدی در کارم نبود، تنها میخواستم از خودم دفاع کنم. زمان درگیری هوا تاریک بود به همین خاطر وقتی میخواستم برای دفاع از خودم چاقو را به کتف سبحان بزنم چاقو در گردنش فرو رفت. البته او هم میخواست با چاقو ضربهای به پهلو و کلیهام بزند که دستم را مانع کردم و ساعدم از مچ تا آرنج شکافت.
وی که در این پرونده هم متهم بود و هم بهعنوان اولیای دم برادرش محسوب میشد در پاسخ به قاضی که از او پرسید چه خواستهای برای متهمان قتل برادرت داری گفت: من قاتل برادرم را نمیبخشم و قصاص میخواهم.
در ادامه متهم ردیف دوم به جایگاه رفت و با رد اتهام قتل عمد عنوان کرد: وقتی وارد درگیری شدم دیدم برادرم روی زمین افتاده و برای دفاع از خود و برادرم با چاقو یک ضربه به حفیظ زدم. متهم ردیف سوم هم که مردی ۷۶ ساله و پدر متهم ردیف دوم بود نیز گفت: من اصلاً در این درگیری حضور نداشتم و ضربهای هم نزدم.
من فقط قصدم وساطت بود تا دعوا خاتمه پیدا کند. ما همه فامیل هستیم و با شاکی پرونده دوستی ۴۰ ساله داریم. بعد از آن هم متهم ردیف چهارم که با قید وثیقه آزاد بود به جایگاه رفت و گفت: من در این درگیری حضور داشتم و از چند ناحیه هم مجروح شدم. با اینکه چاقو در آستینم داشتم اما از آن استفاده نکردم و به هیچ کسی هم ضربهای نزدم.
در ادامه وکلای هر دوطرف به دفاع از موکلانشان پرداختند.
با پایان جلسه دادگاه، قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.
زن کینــه تــوز سرکرده باند سرقت را لو داد
با شکایت مرد طلافروش تحقیقات به دستور بازپرس مرتضی رسولی آغاز شد و کارآگاهان اداره آگاهی به بازبینی دوربینهای مداربسته مغازه پرداختند. تصاویر نشان میداد دو زن جوان به همراه مرد جوانی به مغازه طلافروشی نزدیک شدند. مرد جوان مقابل مغازه طلافروشی ایستاد و دو زن وارد شدند و پس از اینکه حواس مرد طلافروش را پرت کردند هریک از زنان اقدام به کش رفتن زنجیر و پلاک کرد. در حالی که تحقیقات برای شناسایی و دستگیری سارقان ادامه داشت کارآگاهان با سرقت مشابه دیگری مواجه شدند. در دومین سرقت سه زن اقدام به کشروزنی گردنبند ۳۵ میلیون تومانی کرده بودند و در این سرقت هم مرد جوانی بهعنوان زاغزن مقابل طلافروشی ایستاده بود.
تماس مرموز
با این احتمال که سارقان سابقه کیفری داشته باشند به سراغ آلبوم متهمان سابقهدار اداره آگاهی رفتند. در بررسی تصاویر متهمان، آنها دریافتند سهیلا و میترا، دو نفر از زنانی هستند که در این سرقتها دست دارند. این دو زن از سارقان سابقهدار بوده و یکی از آنها ۷ بار به همین اتهام زندانی شده است. با بهدست آمدن هویت دو نفر از سارقان، مأموران راهی مخفیگاههای متهمان شده اما از آنها اثری بهدست نیامد. در حالی که بررسیها برای دستگیری سارقان ادامه داشت، زن جوانی با پلیس تماس گرفت و مخفیگاه یکی از متهمان را لو داد: سهیلا، مدتی است اقدام به سرقت از طلافروشیها میکند. او پس از چندین سرقت تهران را ترک کرده تا شناسایی نشود و در حال حاضر در یکی از شهرستانهای شمالی کشور زندگی میکند. مشخصاتی که زن ناشناس در اختیار مأموران قرار داد، با مشخصات سهیلا سارق طلافروشیها یکی بود و بدین ترتیب مأموران با نیابت قضایی راهی شهر مورد نظر شده و سهیلا را بازداشت کردند.زن جوان در تحقیقات اولیه منکر سرقتها بود اما زمانی که تصاویر ثبت شدهاش در دوربین مداربسته طلافروشیها هنگام سرقت به او نشان داده شد، لب به اعتراف گشود. با اعتراف زن جوان، تحقیقات برای دستگیری همدستان او به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت ادامه دارد.
گفتوگو با زن سارق
با همدستانت چطور آشنا شدی؟
من سابقهدار هستم و میترا هم مثل من در کار کش رفتن طلا و جیببری بود و از این طریق او را میشناختم. آخرین باری که به زندان افتادم، میترا هم سلولیام بود و دوستی ما آنجا شکل گرفت. در زندان که بودیم قرار شد بعد از آزادی با هم باند تشکیل بدهیم و سرقت کنیم.
مرد جوانی را که همدستتان بود چطور میشناختید؟
او شوهر میترا بود و نقش زاغزن را داشت. من و میترا به بهانه خرید هدیه وارد طلافروشی شده و پس از اینکه سر طلافروش را گرم میکردیم و حواسش پرت میشد، اقدام به کشروزنی میکردیم. کار و کاسبی ما خوب بود تا اینکه سر و کله بهنوش پیدا شد. بهنوش فامیل میترا بود و او را وارد تیم کرد. بزرگترین اشتباه ما همین بود که چنین آدمی وارد گروهمان شد.
چرا اشتباه کردید؟
بهنوش ضریب هوشی پایینی داشت و اصلاً هم عرضه سرقت و کشروزنی را نداشت. او نه تنها جرأت و جسارت سرقت نداشت بلکه کارهایی میکرد که هر لحظه امکان داشت لو برویم. از طرفی هر چی از سرقت گیرمان میآمد باید تقسیم بر چهار میکردیم. این برای من که همه کارهای سرقت را انجام میدادم قابل قبول نبود. به همین دلیل خواستم که از گروه بیرون برود. اگر بهنوش در گروه میماند همه ما دستگیر میشدیم.
میدانی چطور لو رفتید؟
بهنوش مرا لو داد. وقتی پایم را در یک کفش کردم و گفتم باید او از گروه برود کینه من را به دل گرفت. تنها کسانی که میدانستند من کجا زندگی میکنم بهنوش و میترا بودند.
چرا به شمال رفتی؟
ما سرقتهای زیادی را به این شیوه انجام دادیم و چون تعداد سرقتها زیاد شده بود میدانستیم که خیلی زود دستگیر میشویم. به همین دلیل برای مدتی سرقتها را تعطیل کردیم تا کمی اوضاع آرام شود و بعد مجدد به سراغ کشروزنی برویم. با پولی که از این کار بهدست آوردم خانهای اجاره کردم و زندگی بیسر و صدایی تشکیل دادم تا بعد از مدتی دوباره سرقتها را شروع کنم.
کلاهبرداری با اسکناس های جعلی
سرهنگ کارآگاه ولیپور گودرزی با بیان اینکه امنیت مردم خط قرمز پلیس است، عنوان کرد: با صدور قرار قانونی از سوی مرجع قضایی متهمان برای کشف جرایم احتمالی و شناسایی سایر شکات در اختیار کارآگاهان پایگاه هشتم پلیس آگاهی قرار گرفتند.
در مسیر باخت شطرنج زندگی!
به همراه یکی از دوستانم و نامزدش در یکی از پارک های منطقه قاسم آباد مشغول شطرنج بازی بودیم به طوری که متوجه گذر زمان نشدم وقتی به خود آمدم که پاسی از شب گذشته بود و خانواده ام از شدت نگرانی مدام به گوشی من زنگ می زدند در همین حال …
به گزارش خراسان، زن مطلقه ۲۲ ساله ای که به منظور شکایت از برادر کوچک ترش وارد کلانتری قاسم آباد مشهد شده بود با بیان این که برادرم مرا کتک زده است درباره این ماجرا به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: ۱۶ سال بیشتر نداشتم که به خواستگاری جوان ۳۰ ساله ای پاسخ مثبت دادم.
آن زمان هیچ گاه فکر نمی کردم که این تفاوت سنی مشکلی در زندگی مشترکم به وجود بیاورد چرا که معتقد بودم عشق و علاقه به یکدیگر هرگونه مشکلی را حل می کند اما وقتی وارد حقیقت زندگی مشترک شدم تازه فهمیدم من در دنیایی دیگر سیر می کردم و واقعیت های زندگی با افکار من تفاوت زیادی دارد هنگامی که دوستانم از ارتباط صمیمی با همسرانشان تعریف می کردند من نمی توانستم آن ها را درک کنم چرا که هنوز «حبیب» را به عنوان همسرم باور نداشتم .من در آن سن و سال دست به رفتارهایی کودکانه می زدم که برای همسرم قابل پذیرش نبود.
خلاصه این اختلاف سنی در رفتار و گفتار ما نیز نمایان بود به طوری که باعث بروز اختلافات شدیدی بین من و حبیب شد تا این که بالاخره تصمیم گرفتیم از یکدیگر جدا شویم. او منزلی را که در آن ساکن بودیم به عنوان مهریه به نام من سند زد و من هم به صورت توافقی از او جدا شدم. ابتدا قصد داشتم به صورت مجردی زندگی کنم اما پدرم اجازه نداد و بدین ترتیب من در حالی به خانه پدرم بازگشتم که با برادر بزرگ ترم رابطه صمیمانه ای داشتم و با تشویق او همچنان به تحصیلاتم ادامه دادم و وارد دانشگاه شدم. اما در این میان برادر کوچک ترم درباره من سخت گیری می کرد و مدام مرا زیر نظر می گرفت.
من هم که دوست نداشتم حرمت خانوادگی ما شکسته شود گاهی حتی توهین ها و تهمت های ناروای او را نیز تحمل می کردم. در این شرایط با یکی از دوستانم که ازدواج کرده بود معاشرت بیشتری داشتم و به منزل آن ها رفت و آمد می کردم تا این که شب گذشته به همراه همان دوستم و نامزدش به پارکی در منطقه قاسم آباد رفتیم. بعد از صرف شام، نامزد دوستم صفحه شطرنج را باز کرد من هم که علاقه زیادی به این بازی دارم وارد بازی شطرنج شدم و گوشی تلفنم را نیز خاموش کردم اما چنان سرگرم بازی بودم که متوجه گذر زمان نشدم.
زمانی به خود آمدم که پاسی از شب گذشته بود سراسیمه گوشی تلفنم را روشن کردم و تازه متوجه شدم که خانوادهام خیلی نگران شده و تماس های زیادی با من گرفته اند به همین دلیل از نامزد دوستم خواستم مرا به خانه برساند اما وقتی وارد منزل شدم برادرم از من سوال کرد که تا این وقت بامداد کجا بوده ام؟ من هم با پاسخی سربالا به او گفتم به شما ربطی ندارد! با این جمله ،برادرم مرا به داخل اتاق هل داد که سرم محکم به دیوار خورد و آسیب دید. حالا هم به کلانتری آمده ام تا …
به دستور سرهنگ سیدرضا معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) بررسی این ماجرا در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد و در نهایت با راهنمایی های مشاور کلانتری، زن جوان در حالی از شکایت خود صرف نظر کرد که فهمید در مسیر باخت شطرنج زندگی قرار گرفته است.
سرگذشت دزد عهدشکن
وقتی برای دومین بار به زندان افتادم با خودم عهد کردم که دیگر به دنبال خلافکاری نروم و درست زندگی کنم چرا که در زندان سختی های بسیاری کشیده بودم اما بعد از آزادی…
به گزارش خراسان، جوان ۳۳ ساله که به اتهام سرقت کامپیوتر خودروها در مشهد دستگیر شده بود، در حالی که از شدت خماری نمی توانست پلک هایش را باز نگه دارد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: در یک خانواده هشت نفره به دنیا آمدم و تا مقطع راهنمایی تحصیل کردم و بعد از آن شاگرد یک نقاش ساختمان شدم.
این حرفه را به خوبی آموختم به طوری که می توانستم مخارج اعضای خانواده ام را تامین کنم چرا که پدرم از کار افتاده بود و مادرم نیز توان کارکردن نداشت اما بر اثر معاشرت با دوستانی که معتاد بودند، من هم به مصرف موادمخدر آلوده شدم و خیلی زود به استعمال شیشه و کریستال روی آوردم به طوری که دیگر توان کارکردن نداشتم و به ناچار با خرده فروشی موادمخدر روزگارم را می گذراندم تا این که چند سال قبل به جرم حمل موادمخدر روانه زندان شدم ولی به خاطر آن که سابقه ای نداشتم، بعد از مدتی عفو و از زندان آزاد شدم.
با وجود این، خیلی زود سختی های زندان را فراموش کردم و دوباره به مصرف موادمخدر روی آوردم. باز هم روزهای تلخ زندگی تکرار شد و من به خاطر شیوع کرونا همان درآمد اندکم را از دست دادم به گونه ای که نمی توانستم مخارج اعتیادم را تامین کنم در همین روزها دوباره دستگیر و راهی زندان شدم.
این بار با خودم عهد کردم که دیگر به دنبال موادمخدر نمی روم و دور خلاف را خط می کشم اما بعد از آزادی باز هم شیطان به سراغم آمد و سه روز بعد از آزادی سر از پاتوق های مصرف موادمخدر درآوردم. در این میان با جوانی به نام «حمید» معاشرت کردم که همسایه دیوار به دیوار ما بود و چند روز قبل از من از زندان آزاد شده بود. او هم مانند من سرپرست خانواده اش بود و شیشه مصرف می کرد.
وقتی گفت وگوهای ما به اوضاع مالی کشید، هرکدام از بیکاری و کمبود کار نالان بودیم چرا که حمید هم در زمینه لوله کشی ساختمان فعالیت داشت و نمی توانست حتی هزینه های اعتیادش را تامین کند، این بود که تصمیم گرفتیم در مناطق بالای شهر سرقت کنیم.
حمید قبلا در تعمیرگاه خودرو کار می کرد و به راحتی می توانست کاپوت خودروهای دارای دزدگیر را هم باز کند. آن شب به سراغ یکی دیگر از دوستانمان رفتیم و موتورسیکلت او را به امانت گرفتیم. سپس دو نفری راهی کوچه و خیابان شدیم و در حالی که کامپیوتر دو خودرو را سرقت کرده بودیم، ناگهان در محاصره نیروهای کلانتری آبکوه قرار گرفتیم و دستگیر شدیم آن جا بود که فهمیدم موتورسیکلت دوستم نیز سرقتی است.
حالا هم دیگر تحمل روزهای تلخ زندان را ندارم و بسیار پشیمانم، چرا که موادمخدر عقلم را زایل کرده بود و نمی توانستم تصمیم درستی در زندگی بگیرم. با آن که بیش از سه دهه از عمرم گذشته است اما به خاطر اعتیادم هرگز نتوانستم ازدواج کنم و اکنون نیز در حالی باید برای سومین بار راهی زندان شوم که خواهرم نیز به تازگی ازدواج کرده است و همسرش از اوضاع آشفته زندگی ما خبر ندارد.
با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) بازجویی های تخصصی از این سارق جوان برای کشف سرقت های احتمالی دیگر او در حالی آغاز شد که آثار خودزنی های وحشتناک و خالکوبی با تصاویر گوناگون روی اندامش خودنمایی می کرد.
خاکسترنشین عشق خیابانی!
به گزارش خراسان، این دختر نوجوان که اواخر سال گذشته از منزل فرار کرده و با ادعاهای دروغین و هوس آلود مردی متاهل، درگیر ماجراهای تلخی شده بود، به سوالات خبرنگار خراسان درباره سرگذشت خود و این جنایت وحشتناک پاسخ داد. آن چه می خوانید نتیجه گفت و گوی یک ساعته با وی در پشت میله های بازداشتگاه است.
نامت چیست؟ مرضیه
چند ساله هستی؟ ۳ ماه دیگر وارد ۱۷ سالگی می شوم!
ترک تحصیل کرده ای؟ نه! هنوز مشغول تحصیل بودم که این ماجراها رخ داد.
شغل پدرت چیست؟ او در یکی از مراکز سوخت رسانی کارگری می کند.
در مقطع دوم متوسطه درس می خواندی؟ وقتی کلاس نهم را قبول شدم معدلم ۱۹.۵ بود اما به درس و مدرسه علاقه زیادی نداشتم با وجود این کتاب های سال دهم را گرفتم و نوبت اول را هم در امتحانات رشته انسانی قبول شدم ولی بعد از آن از خانه فرار کردم و …
چرا از خانه فرار کردی؟ چون در خانه با مادرم اختلاف داشتیم. او مرا درک نمی کرد و بر سر هر چیز بیهوده ای با هم مشاجره و دعوا می کردیم .او از هر رفتار من ایراد می گرفت من هم به خاطر لجبازی کل کل می کردم.
مگر توچه کارهایی را دوست داشتی که مادرت مانع می شد؟ او فقط به من گیر می داد که فلان کار را نکن یا فلان کار را بکن! من دوست داشتم آرایش کنم! با دوستانم بیرون بروم! در فضای مجازی باشم! ولی او مدام مرا دعوا می کرد …
بعد از فرار از خانه ، کجا رفتی؟ ابتدا به آن معنی معمول «فرار» نکردم و می خواستم مدتی از خانه خودمان دور باشم اما بعد ماجراها به گونه دیگری رقم خورد.
حدود آبان ماه بود که با خودم گفتم مدتی به خانه خواهرم می روم که در چناران زندگی می کرد و بعد که شرایط بهتر شد به خانه بازمی گردم.
اهل کجایی؟ در یکی از مناطق قوچان به دنیا آمدم که قبلا روستا بود اما الان به یک شهر تبدیل شده است.
چرا از خانه خواهرت فرار کردی؟ من حدود یک ماه در منزل خواهرم ماندم و پدر ومادرم نیز از این موضوع خبر داشتند اما بعد متوجه شدم که خواهرم به خاطر شوهرش خیلی معذب است. این بود که به طور ناگهانی تصمیم به فرار گرفتم و به مشهد آمدم.
پدرت به دیدارت می آید؟ بله! او می گفت در خانه خواهرت بمان و همان جا سرکار برو! ولی من نخواستم بیشتر از آن در خانه خواهرم بمانم.
در مشهد کسی را می شناختی؟ با دختری به نام «ن» در فضای مجازی آشنا شده بودم. منزل آن ها در بولوار رسالت مشهد بود. ابتدا با هم درباره برخی موضوعات مورد علاقه صحبت می کردیم تا این که به پی وی (صفحه خصوصی) او رفتم و با ارسال عکس و مشخصات با هم دوست شدیم.
یعنی بعد از فرار از خانه خواهرت به منزل دوستت رفتی؟ بله! چون خیلی با هم صمیمی شده بودیم.
پدر و مادر آن دختر چیزی نمی گفتند؟ «ن» فرزند طلاق بود. پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و او با مادرش زندگی می کرد. با وجود این، مادر او هم مخالفتی با حضور من نداشت چون خودش سرکار می رفت و «ن» در خانه تنها بود.
هزینه هایت را چگونه تامین می کردی؟ آن دختر برایم خرج می کرد. من پولی نداشتم.
تا به حال دستگیر شده ای؟ بله! زمانی که در منزل «ن» به سر می بردم یک روز با هم بیرون رفته بودیم که پلیس گشت انتظامی ما را در بولوار طبرسی شمالی دستگیر کرد. آن روز مادر «ن» آمد و او را تحویل گرفت و به خانه بازگشت اما پدر من که با تماس ماموران انتظامی به مشهد آمده بود به قاضی گفت که دخترم مرا اذیت می کند و به خانه نمی آید. من هم گفتم دوست ندارم به خانه خودمان بروم که در نهایت مرا به بهزیستی تحویل دادند و حدود یک ماه هم در بهزیستی بودم.
که بعد شرایطی پیش آمد که مرا آزاد کردند و دوباره به منزل دوستم رفتم تا این که با «هادی» آشنا شدم.
با «هادی» چگونه ارتباط برقرار کردی؟ اردیبهشت امسال بود و من در مقابل آرامگاه خواجه ربیع سرگردان پرسه می زدم که او را دیدم و با یک لبخند شماره تلفن خودش را به من داد … من هم خیلی زود با او تماس گرفتم و این گونه روابط غیراخلاقی ما با یکدیگر شروع شد.
می دانستی او متاهل است؟ اول نه! ولی زمانی فهمیدم که دیگر تحت تاثیر حرف های عاشقانه او قرار گرفته بودم و نمی توانستم او را فراموش کنم!
من تشنه محبت بودم و او هم چنان از عشق سخن می گفت و به من ابراز علاقه می کرد که دیگر دل باخته اش شدم و به این عشق خیابانی ادامه دادم. چرا که «هادی» مدعی بود قرار است نامزدش را طلاق بدهد! و مراحل طلاق نیز تا آخرین امضا پیش رفته است ولی نامزدش به محضر نمی آمد تا آخرین امضا را پای برگه طلاق بزند!
قبل از آن به کس دیگری هم علاقهمند بودی؟ فقط با یک جوان دیگر در فضای مجازی آشنا شده بودم که تنها یک هفته آن هم به صورت تلفنی رابطه داشتم ولی بعد پدر او متوجه شد و گوشی اش را گرفت.
چرا به دوستی های خیابانی روی آوردی؟ چون در مدرسه برخی از دوستانم از دوست پسرهایشان صحبت می کردند و من هم کنجکاو می شدم که چگونه در فضای مجازی این آشنایی ها شکل می گیرد. از سوی دیگر هم همیشه ترس داشتم که اگر پدرم متوجه ماجرا شود، چه بگویم! تا این که بالاخره به صورت مخفیانه وارد شبکه های اجتماعی شدم.
چرا با یک جوان متاهل دوست شدی؟ خودم هم نمی دانم! چون او چرب زبان بود و با حرف های عاشقانه مرا فریب داد.
در این مدت مواد مخدر هم مصرف کردی؟ نه! اگر چه جوانی که با او دوست بودم تریاک مصرف می کرد ولی قصد داشت اعتیادش را ترک کند.
«هادی» چرا با نامزدش اختلاف داشت؟ او می گفت، همسرم از من بزرگ تر است و نمی خواست با او زندگی کند.
چند خواهر و برادر داری؟ دو خواهر و یک برادر کوچک تر از خودم دارم.
دختری که با او دوست بودی هم با پسری ارتباط داشت؟ فکر کنم او هم دوست پسر داشت ولی مادرش نمی دانست او به مادرش گفته بود که مرضیه با مادرش دعوا کرده و مدتی نزد من می ماند!
مادر او هم به خاطر تنهایی دخترش چیزی نمی گفت.
پشیمانی؟ مگر می شود این ماجراهای وحشتناک در زندگی یک دختر رخ دهد و او پشیمان نشود! کاش کنار خانواده ام باز می گشتم و از خیره سری دست برمی داشتم!کاش پدر و مادرم کمی شرایط سنی و روحی و روانی مرا بیشتر درک می کردند و به طریقی مرا از این لجبازی های کودکانه باز می داشتند.
اما …
کابوس هم می بینی؟ در این مدتی که بعد از قتل، فراری بودم هر شب با کابوس های وحشتناک از خواب می پریدم .صحنه ای را می دیدم که آن «عروس» در شعله های آتش می سوزد و مرا صدا می زند! شب ها از ترس بیدار می ماندم.
چه شد که فرار کردی؟ بعد از آن که فقط به خاطر هیچ و کل کل ساده، «عروس» را با بنزین به آتش کشیدم، اهالی خانه هم آمدند و من با کمک «هادی» او را به بیمارستان بردیم که بعد از آن ترسیدم و فرار کردم.
چه شد که خودت را به دستگاه قضایی معرفی کردی؟ عذاب وجدان رهایم نمی کرد. همواره با خودم می اندیشیدم حالا که زندگی یک زن جوان را به خاطر بی عقلی و یک عشق پوشالی نابود کرده ام باید تاوان بدهم و بیشتر از این موجب رنج خانواده او نشوم.
آخرین کلام؟ نمی دانم چه بگویم! هنوز باورم نمی شود که دست به این جنایت ترسناک زده ام! خانواده «عروس جوان» حق دارند با من هر رفتاری بکنند چرا که من با نادانی (گریه امانش نداد) او در میان های های گریه فریاد زد: غلط کردم!…
سابقه خبر
شانزدهم شهریور گذشته دختر نوجوانی با مراجعه به شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد (شعبه ویژه پرونده های جنایی) خود را تسلیم قانون کرد و پرده از راز وحشتناک سوختن عروس جوان در شعله های آتش برداشت! او به قاضی دکتر صادق صفری گفت: حدود ۳ ماه قبل در منزل جوان ۲۱ ساله ای بودم که با او از طریق ارتباط تلفنی آشنا شدم.
«هادی» متاهل بود و با نامزد ۲۷ ساله اش اختلاف داشت.
آن روز «خدیجه» (مقتول) هم در خانه پدر شوهرش بود که در یک ساختمان زندگی می کردند. وقتی عروس جوان متوجه ارتباط بین من و هادی شد از من خواست تا زندگی او را متلاشی نکنم چرا که او مدعی بود هادی را دوست دارد. ولی هادی از طریق من نامزدش را تحقیر می کرد که قصد ازدواج با مرا دارد و این گونه او را در تنگنای طلاق قرار داده بود. به همین خاطر مشاجره ای بین من و عروس جوان شروع شد و به توهین و ناسزا کشید که در این هنگام من دچار خشم آنی شدم و با ریختن ظرف حاوی بنزین بر پیکر عروس جوان، او را با فندک به آتش کشیدم و بعد هم او را با هادی به بیمارستان رساندیم که من از آن جا فرار کردم و …
به دنبال اعترافات صریح این دختر نوجوان ، وی با دستور قاضی صفری به پلیس آگاهی منتقل شد و زیر نظر سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد) مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفت تا این ماجرای وحشتناک واکاوی شود.