حوادث/تنبیه مرگبار مرد آدم ربا/ ماجرای طلاق پیرزن از مرد خسیس!/

تنبیه مرگبار مرد آدم ربا

راز قتل مرد جوانی که جسدش با طنابی به دور گردن کنار خیابان پیدا شده بود با دستگیری یک خواهر و برادر فاش شد.
به گزارش «ایران»، ساعت ۱:۴۵ بامداد ۳۱ تیر امسال، راننده یک خودروی عبوری در تماس با پلیس گفت: سوار بر خودروام در حال عبور بودم که ناگهان یک خودروی تیبا را دیدم که مرد جوانی خود را از آن بیرون انداخت اما چون پاهایش بسته بود و طنابی هم دور گردنش انداخته بودند وضعیت عجیبی داشت. راننده خودروی تیبا وقتی متوجه افتادن وی شد بلافاصله با دنده عقب حرکت کرد که در خودرواش با درختی که کنار خیابان بود برخورد کرد. راننده از خودرو پیاده شد تا مرد جوان را به داخل خودرو برگرداند، اما موفق نشد و از آنجایی که رهگذران متوجه آنها شدند، سوار بر خودرواش شد و فرار کرد.بدنبال این تماس، مأموران کلانتری ۱۶۰ خزانه و اورژانس راهی محل شدند، اما زمانی که رسیدند مرد جوان بر اثر خفگی جان خود را از دست داده بود. مرگ مرد جوان به بازپرس محمدرضا صاحب جمعی اعلام شد و دقایقی بعد نیز تیم جنایی راهی محل شدند. جسد متعلق به مردی حدوداً ۳۰ ساله و بدون مدرک هویتی بود.
سرنخی از متهم
جسد به دستور بازپرس جنایی برای شناسایی هویت و تحقیقات تکمیلی به پزشکی قانونی منتقل شد. از سویی کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت به بازبینی دوربین‌های مداربسته اطراف محل حادثه پرداختند. باتوجه به تاریکی هوا، دوربین‌ها بخوبی شماره پلاک خودرو را نگرفته بودند و به همین دلیل تنها چند شماره از پلاک به‌دست آمد. کارآگاهان جنایی با کنار هم قرار دادن اعداد در نهایت موفق شدند شماره پلاک خودروی تیبا را شناسایی و صاحب آن را بازداشت کنند.
فرار دختر جوان
اکبر، صاحب خودروی تیبا ابتدا منکر اطلاع از ماجرا بود و در تحقیقات عنوان کرد: ما ساکن استان قزوین هستیم قبل از عید، خواهرم ناپدید شد. به پلیس هم اطلاع دادم اما خبری نشد تا اینکه چند روز قبل مرد جوانی با من تماس گرفت و مدعی شد خواهرم نزد او است. بعد هم گفت خواهرم را به ترمینال جنوب تهران می‌برد و از من خواست به آنجا بروم و خواهرم را تحویل بگیرم. بعد از این تماس راهی ترمینال جنوب شدم، اما از خواهرم خبری نبود. ناگهان متوجه درگیری داخل ترمینال شده و وقتی به طرف جمعیت رفتم مرد جوانی را دیدم که توسط مردم دستگیر شده و خواهرم نیز در چند قدمی او بود. خواهرم گفت مرد جوان قصد سرقت طلاهای او را داشته که با کمک مردم، بازداشت شد. با کلانتری تماس گرفته و وی را به کلانتری منتقل کردیم و خواهرم ماجرای سرقت النگوهایش را گفت اما از آنجایی که سرقتی صورت نگرفته بود و خواهرم نیز رضایت داد او آزاد شد. من و خواهرم نیز به خانه یکی از اقوام در ورامین رفتیم.
به دستور بازپرس جنایی خواهر اکبر نیز تحت بازجویی قرار گرفت وی درباره ماجرای ناپدید شدنش گفت: قبل از عید در فضای مجازی با مردی به نام محمود آشنا شدم، بعد از چند وقت قرار شد از نزدیک همدیگر را ببینیم اما او مرا به یک تعمیرگاه برد و مورد آزار و اذیت قرار داد. بعد سه ماه در خانه‌اش زندانی بودم. او مرا کتک می‌زد و هر وقت از خانه بیرون می‌رفت در را قفل می‌کرد. بعد از سه ماه هم خودش با برادرم تماس گرفت و خواست مرا برگرداند. وقتی مرا به ترمینال جنوب برد می‌خواست طلاهایم را از دستم دربیاورد که شروع به داد و فریاد کردم و مردم دستگیرش کردند.در ادامه بررسی‌ها و در حالی که این خواهر و برادر خود را از سرنوشت محمود بی‌خبر نشان می‌دادند کارآگاهان در بازرسی از خودروی تیبای اکبر متوجه آسیب شدیدی به در خودرو شدند. با کنار هم قرار دادن مدارک پلیسی، احتمال وقوع قتل از سوی اکبر قوت گرفت و بار دیگر او را تحت بازجویی قرار دادند که این بار لب به اعتراف گشود: وقتی از کلانتری بیرون آمدیم به زور محمود را سوار بر خودروام کردم و دست و پایش را بستم. قصدم کشتن نبود می‌خواستم تنبیهش کنم .اما ناگهان محمود موفق شد دست‌هایش را باز کند و در خودرو را باز کرد که فرار کند من طنابی دور گردنش انداختم تا او را به داخل بکشم. اما وقتی خودش را بیرون انداخت به ناچار طناب را رها کردم بعد دنده عقب رفتم تا او را دوباره سوار کنم که مردم متوجه شدند و فرار کردم.
به‌دنبال اعتراف مرد جوان، به دستور بازپرس شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران، خواهر و برادر در اختیار کارآگاهان اداره دهم قرار داده شده و تحقیقات در این خصوص ادامه دارد.

مرگ مرموز دختر گمشده | آخرین تماس مقتول

مرگ مرموز دختری ۲۵ساله در یک پانسیون، تیم جنایی پایتخت را با یک معمای پیچیده روبه‌رو کرده است.

                                                   مرگ مرموز دختر گمشده | آخرین تماس مقتول

به‌گزارش همشهری‌، چند روز قبل خانواده دختری ۲۵ساله به‌نام نسترن که اهل یکی از شهرستان‌های جنوبی کشور بود راهی اداره پلیس شدند و گزارش ناپدید شدن وی را اعلام کردند. آنها می‌گفتند که نسترن آخرین بار برای انجام کاری از خانه خارج شده و دیگر برنگشته است.

یکی از آنها توضیح داد: وقتی چند ساعت گذشت و از نسترن خبری نشد، با موبایلش تماس گرفتیم اما پاسخی دریافت نکردیم. ما به‌شدت نگران وضعیت او بودیم و به همین دلیل به سراغ دوستان و افرادی که او را می‌شناختند رفتیم اما هر چه گشتیم هیچ ردی از دخترمان پیدا نکردیم. برای همین تصمیم گرفتیم از پلیس برای پیدا کردن او کمک بگیریم.

با اظهارات این خانواده، نام نسترن به‌عنوان فرد گمشده ثبت و تلاش برای پیدا کردن او آغاز شد تا اینکه پس از گذشت چند روز، فردی ناشناس با خانواده وی تماس گرفت و اطلاعات تازه‌ای از وضعیت او داد. فرد ناشناس گفت که نسترن راهی یکی از شهرهای شمالی کشور شده و در آنجا شرایط خوبی ندارد. پس از این تماس بود که عموی نسترن برای پیدا کردن او از جنوب کشور به سمت شمال کشور حرکت کرد اما هنوز ردی از وی به دست نیامده بود که این بار نسترن با خواهرش تماس گرفت و درحالی‌که اصلا حال مساعدی نداشت، گفت که در پانسیونی در یکی از محله‌های تهران است و حال خوبی ندارد. او درحالی‌که پشت تلفن ناله می‌کرد از خواهرش خواست تا هرچه زودتر خودش را به تهران برساند و او را نجات بدهد.

وقتی خواهر نسترن از او خواست تا آدرس پانسیون را در اختیارش قرار دهد ناگهان تماس قطع شد. اما کمی بعد لوکیشنی که محل اقامت دختر گمشده را نشان می‌داد به گوشی خواهر نسترن فرستاده شد. او نیز با عمویش تماس گرفت و با گفتن ماجرایی که اتفاق افتاده بود، محل اقامت خواهرش را به وی اعلام کرد و این مرد برای پیدا کردن دختر گمشده راهی تهران شد. عموی نگران نسترن براساس لوکیشنی که برایش ارسال شده بود، خودش را به محلی که پانسیون در آنجا قرار داشت رساند. اما وقتی وارد آنجا شد برادرزاده‌اش را درحالی‌که آثار ضرب و جرح روی بدنش بود دید.

وی با اورژانس تماس گرفت و نسترن را به بیمارستان رساند، اما او حالش اصلا مساعد نبود تا درباره بلایی که بر سرش آمده بود توضیح بدهد. دختر جوان در بیمارستان بستری شد اما تلاش برای نجات او از مرگ بی‌فایده بود و او پس از ۴۸ساعت جانش را از دست داد. مرگ مشکوک و معمایی وی را مسئولان بیمارستان به پلیس و بازپرس جنایی تهران اعلام کردند که با دستور قاضی، محمدتقی شعبانی تحقیقات برای کشف اسرار مرگ وی آغاز شد.

آن طور که پزشکان می‌گفتند: علت اولیه مرگ خونریزی داخلی بوده و آثار کبودی و ضرب‌وجرح نیز روی بدن دختر جانباخته وجود داشته است. این یعنی احتمال قتل دختر جوان قوت یافت اما این که چطور چنین بلایی برسرش آمده و در این مدت کجا بوده، در هاله‌ای از ابهام قرار داشت. در این شرایط بود که بازپرس جنایی دستور انتقال جسد دختر جوان به پزشکی قانونی را صادر کرد و تیمی از مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران مأمور شدند تا اسرار مرگ وی را رازگشایی کنند.

 

توتی: خیانت همسرم را در موبایلش کشف کردم

من اولین کسی نبودم که خیانت کردم. در تابستان سال گذشته شایعات شروع شد: ایلاری یک نفر دیگر یا بهتر است بگوییم بیشتر از یک نفر را دارد. به نظرم غیرممکن بود اما من پیام هایش را پیدا کردم.

فرانچسکو توتی سکوت خود را شکست و در مصاحبه ای طولانی که با آلدو کازولو در کوریره دلا سرا داشت، بعد از پایان ازدواج با ایلاری بلازی، حقیقت خود را در مورد او می گوید.

کاپیتان سابق رم تمام تقصیرها را انکار می کند و مدعی است که او اولین کسی نبوده که در این ازدواج خیانت کرده است.

خیلی مزخرفات شنیدم اما یکی اش بدترین بود. این که مقصر جدایی فقط من بودم. اینکه این ازدواج به دلیل خیانت من تمام می شود. من اولین کسی نبودم که خیانت کردم. در تابستان سال گذشته شایعات شروع شد: ایلاری یک نفر دیگر یا بهتر است بگوییم بیشتر از یک نفر را دارد. به نظرم غیرممکن بود اما من پیام هایش را پیدا کردم. وقتی از افراد مختلف که به آنها اعتماد دارم اخطار دریافت کردم، مشکوک شدم. به تلفن همراهش نگاه کردم و دیدم که یک نفر سومی هست که به عنوان واسطه بین ایلاری و دیگری عمل می کند. تازه فهمیدم ایلاری یک فرد کاملاً متفاوت با من است که متعلق به دنیایی است که از دنیای من بسیار دور است و این یک شوک بود. نه تنها به این خاطر که ایلاری شخص دیگری داشت؛ برای اینکه به چنین مردی علاقه مند شده بود. پیام ها چه می گفتند؟ چیزی شبیه به: بیا در هتل ملاقات کنیم؛ نه، فرانچسکو بیشتر مراقب من است.

توتی: خیانت همسرم را در موبایلش کشف کردم

توتی، به محض اینکه متوجه خیانت ادعایی شد، بلافاصله با همسرش مقابله نکرد، بلکه ترجیح داد مدتی بگذرد.

همه چیز را در درونم نگه داشتم. به کسی چیزی نگفتم، حتی به ویتو اسکالا، دوستی که از یازده سالگی در کنارم بوده است. من کسی نیستم که چشمانم را ببندم، اما ترجیح دادم فعلا این قضیه را نادیده بگیرم. تلاش کردم تا خانواده را متلاشی نکنم، مثل یک سگ رنج کشیدم! او به من گفت: امسال کمی بیشتر در میلان می مانم و کمتر به رم برمی گردم، و من این فکر به سرم زد که: همسرم یک نفر دیگر را دارد اما من هنوز هم امیدوار بودم که درست نباشد. در گذشته شایعاتی وجود داشته است. در مورد او و من. اما آنها شایعات بودند اما این فرق داشت. مستنداتی داشتم. حقایقی در کار بود و این مرا به افسردگی انداخت. دیگر نمی توانستم بخوابم. وانمود کردم که هیچ اتفاقی نیفتاده است، اما این دیگر من نبودم. به لطف نوئمی (پارتنر جدیدش) از خانه بیرون آمدم.

نوئمی بوکی شریک جدید توتی است، رابطه ای که تنها پس از خیانت ادعایی کشف شده توسط کاپیتان سابق جالوروسی شروع شد.

قبل از این ما به عنوان دوست با هم دور هم جمع می شدیم. سپس، بعد از عید سال نو، این موضوع تبدیل به یک داستان شد. وقتی در ۲۲ فوریه عکسی در استادیوم منتشر شد، عکسی که در دسامبر گرفته شده بود، ایلاری از من خواست که پاسخگوی آن باشم. من آن را رد کردم. در ابتدا نه به او و نه به فرزندان حقیقت را نگفته بودم، زیرا این امر اجتناب ناپذیر بود، زیرا هنوز امیدوار بودم همه چیز را نجات دهم. اما در آن لحظه از ایلاری در مورد آن مرد دیگر پرسیدم، ابتدا تکذیب کرد. او گفت که هرگز او را ندیده است. سپس متوجه شد که من می دانم و به من گفت که فقط برای یک قهوه با آن مرد ملاقات کرده است. در واقع می دانم که آنها در اوایل مارس ملاقات کرده بودند. سال ۲۰۲۱ و اینکه او قبل از اینکه داستان من با نوئمی شروع شود با او و سایر مردان روابط خیلی نزدیکی داشت. برای نجات ازدواج مان هیچ کدام نخواستیم تلاشی کنیم. من می دانستم او چه کرده است. حتی اگر چیزی نگفتم که به تصویر او از او آسیبی وارد نشود. احتمالا خسته شده چون در واقع ازدواج تمام شده بود.

توتی همسر سابق خود را سرزنش می کند که پس از خداحافظی با فوتبال به اندازه کافی هوای او را نداشته است.

“فسانه ها وجود ندارند. ما مانند هر زوجی فراز و نشیب هایی داشته ایم. سپس شکست خوردیم. بحران واقعی بین مارس و آوریل سال گذشته اتفاق افتاد اما من مدت زیادی بود که رنج می بردم. همه چیز از سال ۲۰۱۶ شروع شد. سال آخر فوتبالی من. خداحافظی از فوتبال کار آسانی نیست. کمی شبیه مردن است. من از شانزده سالگی در سری آ بازی می کنم. و دلم برای چیزهایی تنگ می شد. آدرنالین، خستگی. در سخنرانی خداحافظی ام در استادیوم گفتم: “می ترسم، نزدیک من بمان.” و هواداران رم هرگز من را تنها نگذاشتند. پس از آن من نیز رم را ترک کردم، جایی که به عنوان مدیر کار را شروع کرده بودم. وقفه در کارم با مالکان قدیمی خیلی سخت و آسیب زا بود. مثل اینکه مجبور بودم خانه را ترک کنم، شکننده بودم، فاقد تکیه گاه بودم، و ایلاری اهمیت این درد را درک نکرد. سپس ۱۲ اکتبر ۲۰۲۰ فرا رسید. پدرم درگذشت. کووید. و آخرین بار در ۲۶ آگوست او را دیدم.  می دانستم که او بیمار است و من نمی توانستم او را ملاقات کنم. سپس خودم هم ویروس کووید را به شکل خشونت آمیزی گرفتم. ۲۵ روز در خانه حبس بودم، نزدیک بود که در بیمارستان بستری شوم. خلاصه این که برای من زمان وحشتناکی بود. از طرف دیگر، همسرم، زمانی که بیشتر از همیشه به او نیاز داشتم، آنجا نبود. در بهار ۲۰۲۱ ما به طور قطعی وارد بحران شدیم. سال گذشته سخت بوده است. دیگر صحبتی بین ما وجود نداشت، دیگر چیزی وجود نداشت.

با این حال، توتی منکر اشتباهات خود در پایان ازدواج با ایلاری بلازی نیست.

وقتی یک رابطه از بین می رود هر دو طرف مقصرند. من باید بیشتر با او می‌بودم. به جای آن آخر هفته با دوستان بیرون می رفتیم. ایلاری هم آنجا بود؛ اما باید او را به شام می‌بردم، باید بیشتر به او توجه می‌کردم.

 

ماجرای طلاق پیرزن از مرد خسیس!

سال ها سختی و ناملایمات زندگی را تحمل کردم تا فرزندانم سرنوشت تلخی نداشته باشند و آینده آن ها به دلیل بداخلاقی های همسرم تباه نشود اما اکنون قصد دارم به این زندگی مشترک پایان دهم چرا که …

به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن ۶۵ ساله ای است که قصد داشت از همسر ۷۵ ساله اش طلاق بگیرد. او با بیان این که همسرم مردی خسیس و بداخلاق است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا (ع) گفت: پدرم کارمند دولت بود و درباره تحصیل فرزندانش حساسیت ویژه ای داشت به همین دلیل همه خواهران و برادرانم تحصیلات عالیه داشتند من هم وقتی دیپلم گرفتم بلافاصله در آموزش و پرورش استخدام شدم و به عنوان آموزگار به تدریس پرداختم در عین حال وارد دانشگاه نیز شدم و همزمان مدرک لیسانسم را هم گرفتم ،در همین روزها بود که «رضا» به خواستگاری ام آمد.

او که از آشنایان و بستگان دور پدرم بود بیشتر از ۱۰ سال با من اختلاف سنی داشت به دلیل همین تفاوت سنی مایل به این ازدواج نبودم ولی پدرم معتقد بود سن فقط یکی از ملاک های ازدواج است و به خاطر شرایط و موقعیت های مناسب دیگر رضا نباید فقط به ملاک سن تاکید کنم چرا که او نیز کارمند آموزش و پرورش بود و می توانست آینده شغلی اش را تضمین کند از سوی دیگر هم پدرم او را جوانی سر به زیر و سالم می دانست که اهل رفیق بازی نیست این گونه بود که با پیشنهاد پدرم پای سفره عقد نشستم و به خواستگاری او پاسخ مثبت دادم اما هنوز مدت زیادی از ازدواج ما نگذشته بود که فهمیدم همسرم مردی بداخلاق و تندمزاج است که با کوچک ترین موضوع کم اهمیت کنترل رفتارش را از دست می دهد و با عصبانیت و پرخاشگری مرا به باد کتک می گیرد در حالی که حدود یک سال از زندگی مشترکمان گذشته بود من ماجرای کتک کاری های همسرم را برای پدرم بازگو کردم و به خانواده ام گفتم دیگر حاضر نیستم با شوهرم زندگی کنم و قصد جدایی از او را دارم اما چند روز بعد از این ماجرا متوجه شدم باردار هستم وقتی این خبر را به مادرم دادم او بسیار خوشحال شد و تاکید کرد با به دنیا آمدن فرزندم شیوه زندگی ما نیز تغییر می کند و رفتار همسرم رنگ و بوی عاشقانه می گیرد ولی با تولد دخترم نه تنها روابط عاطفی ما بهبود نیافت بلکه خساست نیز بر بداخلاقی های او افزوده شد با آن که من شاغل بودم و خودم درآمد داشتم اما هرگز اجازه نمی داد از همین پول برای خودم یا دخترم هزینه کنم، با وجود این همه ناملایمات و سختی ها ،این زندگی مشترک را تحمل می کردم تا آینده دخترم تحت تاثیر این ازدواج نامبارک قرار نگیرد.

سه سال بعد و در حالی که «سالومه» دختر دیگرم نیز به دنیا آمده بود روابط عاطفی ما بسیار سردتر از گذشته ادامه می یافت به طوری که گویی هیچ عشق و علاقه ای بین ما وجود نداشت با همه این تلخکامی ها من فقط به آینده و سعادت دخترانم می اندیشیدم و برای پیشرفت آن ها سکوت می کردم تصمیم گرفته بودم کتک کاری، خساست و بداخلاقی های همسرم را به هر طریق ممکن تحمل کنم تا فرزندانم به خوشبختی برسند و زیر دست نامادری بزرگ نشوند.

خلاصه اکنون که ۴۳ سال از ازدواج ناخواسته ام می گذرد دخترانم تا مقطع دکترا و در رشته های مهندسی تحصیل کرده اند و بعد از ازدواج زندگی آرام و شیرینی را تجربه می کنند اکنون که خیالم آسوده شده است و می دانم دو فرزندم در مسیر سعادت قرار گرفته اند من هم تصمیم دارم از همسرم طلاق بگیرم و بقیه عمرم را در آسایش سپری کنم چرا که اکنون با آن که او بیشتر از ۷۴ سال دارد حتی اجازه روشن کردن کولر را به من نمی دهد و تاکید می کند که باید بادبزن حصیری تهیه کنم تا قبض های برق سنگین نشود. خساست های مالی او به حدی رسیده است که حتی اجازه نمی دهد برای بیماری دیابتم انسولین تهیه کنم و …

به دستور سرهنگ سید عباس شریفی (رئیس کلانتری امام رضا (ع)) بررسی های کارشناسی این پرونده با دعوت از همسر این زن ۶۵ ساله به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*