اجاره آدمکش برای انتقام از شریک
به گزارش «ایران»، چند روز قبل یک تاجر پوشاک با مراجعه به پلیس از سرقت خانهاش خبر داد و گفت: من در خانه تنها بودم که زنگ خانه را زدند مرد جوانی خودش را همسایه ما معرفی کرد و مدعی شد کلید ندارد و از من خواست در را برایش باز کنم. ۱۰ دقیقهای که گذشت این بار زنگ آپارتمان را زدند اما وقتی در را باز کردم، ناگهان دو مرد نقابدار با قمه و چاقو وارد شدند. آنها مرا بشدت کتک زده و دست و پایم را با طناب بستند. بعد هم کلید گاوصندوق را با زور از من گرفتند و طلا و دلارهایم را که ۳۰۰ میلیون تومان ارزش داشت سرقت کردند و متواری شدند. در همان حال بودم که همسرم که برای زیارت به مشهد رفته و قرار بود همان روز برگردد، از راه رسید و مرا نجات داد و به بیمارستان برد.
پس از این شکایت تحقیقات پلیسی به دستور بازپرس منافی از شعبه ششم دادسرای ویژه سرقت آغاز و در بررسیها مشخص شد که شاکی یک شریک دارد که رفتارش پس از این ماجرا تا حدودی مشکوک است. در ادامه شاکی چند روز بعد از سرقت، به مأموران گفت: متوجه شدم که شریکم تلفنی با کسی صحبت میکرد و به او میگفت چرا او را به قتل نرساندید؟
بدین ترتیب با کنار هم قرار دادن مدارک و شواهد احتمال دست داشتن شریک مرد تاجر در این ماجرا قوت گرفت و او برای تحقیقات بازداشت شد.
مرد میانسال در بازجوییها گفت: اعتیاد به شیشه دارم و هر زمان که شیشه مصرف میکنم دچار توهم می شوم. این اواخر مدام فکر میکردم شریکم برای همسرم مزاحمت ایجاد کرده است. در نهایت تصمیم گرفتم دو نفر را اجیر کنم و از او انتقام بگیرم. به همین دلیل دو سارق را که تازه از زندان آزاد شده بودند اجیر کردم و از آنها خواستم که شریکم را به قتل برسانند، اما آنها موفق به قتل نشدند و فقط سرقت کردند. با اظهارات مرد شیشهای، تحقیقات برای بازداشت مردان اجیر شده ادامه دارد.
افشای راز زوج جوان با کنجکاوی زن همسایه
به گزارش «ایران»، چند روز قبل، فردی با پلیس تماس گرفت و گفت: در همسایگی ما زوج جوانی زندگی میکنند که ۱۰ سالی بود بچه دار نمیشدند، اما مدتی قبل متوجه شدیم یک پسر کوچک در خانهشان زندگی میکند که آنها مدعی هستند پسرشان است در صورتی که ما اصلاً ندیدیم این خانم باردار باشد. بنابراین احتمال میدهیم بچه را ربوده یا خریده باشند.
پس از این تماس، تحقیقات پلیسی به دستور بازپرس عظیم سهرابی آغاز شد و مأموران به سراغ زوج جوان رفتند. در نخستین بررسیها آنها مدعی شدند این پسر فرزند خودشان است اما وقتی مأموران خواهان بررسی شناسنامه کودک شدند مشخص شد وی شناسنامه ندارد و همین موضوع شک مأموران را بیشتر کرد تا اینکه زن جوان گفت: چند سال قبل ازدواج کردم اما بچه دار نمیشدیم. ۱۰ سال تحت درمان بودم اما فایده نداشت چون خیلی دلمان میخواست فرزند داشته باشیم حتی حاضر شدیم به بهزیستی برویم و بچهای را به فرزندی قبول کنیم اما شرایطش خیلی سخت بود و منصرف شدیم. با این حال روند درمان را نیز ادامه دادیم تا اینکه در یکی از آن روزها با زنی آشنا شدیم که کارش اجاره رحم بود وقتی با او صحبت کردیم موافقت کرد در قبال دریافت مبلغی فرزند ما را به دنیا بیاورد. زن جوان ادامه داد: پس از انجام مراحل پزشکی موفقیتآمیز ما منتظر به دنیا آمدن فرزندمان بودیم در این مدت مدام با آن زن در ارتباط بودیم و مخارج و هزینههای زندگی اش را نیز تأمین میکردیم تا اینکه وقت زایمان رسید و او را به بیمارستان بردیم. بچه که به دنیا آمد طبق قرار بقیه پول را به آن زن دادیم و بچه را به خانه خودمان بردیم اما برای گرفتن شناسنامه نیاز به حضور آن زن بود به همین خاطر به سراغش رفتیم اما متوجه شدیم او ناپدید شده است هر جا فکر میکردیم دنبالش گشتیم اما نتوانستیم پیدایش کنیم و حالا فرزندمان بدون شناسنامه مانده است.
این در حالی بود که زوج جوان، مدارکی را از مرکز ناباروری ارائه کردند که صحبتهایشان را تأیید میکرد. همچنین در تحقیقات و استعلامات صورت گرفته هیچ موردی درخصوص کودک ربایی با مشخصات فرزند این زوج بهدست نیامد و بدین ترتیب فرضیه کودک ربایی رنگ باخت. بدین ترتیب به دستور بازپرس شعبه نهم دادسرای امور جنایی تهران، تحقیقات در این رابطه ادامه دارد.
دردسر مخالفت با ازدواج دختر ۱۶ ساله
به گزارش «ایران»، اوایل تیر ماه مرد میانسالی نزد پلیس رفت و مدعی شد دختر ۱۶ سالهاش ربوده شده است. وی گفت: دخترم ملیکا، دانشآموز است و هنوز دیپلمش را هم نگرفته، با این حال میخواست با پسری بهنام امیر که ۲۵ ساله است و در فضای مجازی با او آشنا شده بود ازدواج کند. اما چون میدانستم ملیکا احساسی و در فضای مجازی و بدون شناخت طرف مقابل تصمیم گرفته با این ازدواج مخالفت کردم. از طرفی وقتی فهمیدم این پسر وضع مالی خوبی ندارد بیشتر مخالفت کردم چون دختر من در خانوادهای مرفه بزرگ شده و هیچ کمبودی نداشته است. مخالفتهای من و اصرار ملیکا برای ازدواج ادامه داشت تا اینکه روز گذشته دخترم برای دیدن یکی از دوستانش از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. تلفن همراهش هم خاموش است وقتی به دوست ملیکا زنگ زدم فهمیدم دخترم به خانه او نرفته و احتمال میدهم امیر او را ربوده باشد.
با شکایت مرد میانسال تحقیقات به دستور بازپرس حمیدرضا رستمی آغاز شد. در بررسیهای صورت گرفته، مشخص شد همزمان با ناپدید شدن دختر ۱۶ ساله، خواستگار او نیز ناپدید شده است.
تحقیقات برای یافتن ملیکا ادامه داشت تا اینکه پس از چند روز، تلفن همراه دختر نوجوان روشن شد. اما در ادامه تیم تحقیق دریافتند تلفن در اختیار مردی میانسال است، وی به مأموران گفت: دو روز قبل دختر نوجوانی این تلفن را که خیلی گرانقیمت بود برای فروش به مغازهام آورد، چون کارتن گوشی تلفن را نیاورده بود ابتدا فکر کردم سرقتی است اما اصرارهای دختر نوجوان باعث شد به حرفهایش اعتماد کنم. دو میلیون و پانصد هزار تومان به او دادم و قرار شد مابقی پول را بعد از تحویل کارتن تلفن همراه، به او پرداخت کنم که تا الان خبری از او نشده است.
در بازبینی دوربینهای مداربسته مغازه و تحقیقات صورت گرفته، مشخص شد مرد مغازه دار واقعیت را میگوید.
بدین ترتیب فرضیه آدم ربایی رنگ باخت و بازپرس شعبه یازدهم دادسرای امور جنایی پایتخت دستور ادامه تحقیقات برای یافتن دختر نوجوان و خواستگارش را صادر کرد.
کلاهبرداری ۸۰ میلیونی دختر جوان
فردی با مراجعه به پلیس از برداشت غیرمجاز ۸۰ میلیون تومان از حساب بانکیاش خبر داد و گفت: پیامکی از سامانه ابلاغ الکترونیکی قوه قضائیه (سامانه ثنا) برایم ارسال شد با عنوان «علیه شما در دادسرای عمومی و انقلاب شکایت شده، برای مشاهده متن شکوائیه میتوانید از طریق لینک زیر اقدام کنید» اما وقتی وارد لینک شدم ناگهان حسابم خالی شد. سرهنگ فرهاد آراوند، فرمانده انتظامی شهرستان دشتستان (استان بوشهر) در تشریح این خبر گفت: پس از این شکایت بلافاصله بررسی موضوع بهصورت ویژه در دستور کار پلیس فتا قرار گرفت و مشخص شد که فردی کلاهبردار اقدام به ارسال پیامکی کرده که حاوی لینک جعلی بوده و به محض کلیک کردن قربانی برای مشاهده شکوائیه، گوشی وی آلوده به یک بدافزار شده است.
وی تصریح کرد: پس از آلوده شدن گوشی قربانی دو اتفاق مهم رخ میدهد که در مرحله نخست همین پیامک از شماره همراه قربانی بهصورت انبوه برای افرادی دیگر ارسال شده و دیگران را در این چرخه کلاهبرداری دخیل میکند.
سرهنگ آراوند ادامه داد: در مرحله بعد زمانی که قربانی برای مشاهده شکوائیه خود وارد لینک میشود باید مبلغی اندک مثل دوهزار تومان را پرداخت کند که در این زمان به درگاه پرداخت جعلی بانکی هدایت شده و اطلاعات بانکی وی به سرقت میرود، که در این پرونده از حساب قربانی به همین روش مبلغ ۸۰۰ میلیون ریال برداشت غیرمجاز صورت گرفته است.
در ادامه پس از بررسیهای تخصصی متهم که خانمی ۱۹ ساله و ساکن یکی از استانهای مرکزی کشور بود، شناسایی، دستگیر و تحویل مقامهای قضایی شد.
فرمانده انتظامی شهرستان دشتستان با بیان اینکه موضوع ارسال پیامکهای جعلی منتسب به نهادها و سازمانهای دولتی همچنان در حال قربانی گرفتن است، گفت: بهتر است مردم بدون اعتنا به لینک موجود در پیامکها به سایت رسمی آن سازمان مانند دادگستری که به آدرس adliran.ir است مراجعه کنند و از همان جا به صفحه سامانه ثنا ورود پیدا کنند و از باز کردن لینکهای جعلی که برای آنها ارسال میشود خودداری کنند تا مورد کلاهبرداری واقع نشوند.
سرقت برای نجات مادر از چنگال شوهر!
متهم گفت: من هم میخواستم مانند خیلی از جوانهای دیگر یک ماشین زیبا و خانهای مجلل داشته باشم و در حالی که عینک دودی بر چشمانم زده ام با غرور پشت فرمان بنشینم و در جادهای سرسبز صدای موسیقی را بلند کنم.
آرزوهای زیادی در سر داشتم و میخواستم خیلی زودتر پولدار شوم تا مادرم را از چنگ شوهرش نجات بدهم چرا که
به گزارش تابناک، اینها بخشی از اظهارات جوان ۲۷ سالهای است که در عملیات ضربتی نیروهای تجسس کلانتری سپاد مشهد دستگیر شد و همدست خود را لو داد.
این جوان که با شگردی خاص به خانه باغهای اهالی روستای فریزی در اطراف مشهد دستبرد میزد پس از آن که به سوالات تخصصی ستوان دوم شیرزاد (افسر پرونده) پاسخ داد و به ۱۵ فقره سرقت در طول سه ماه گذشته اعتراف کرد به دایره مددکاری اجتماعی هدایت شد و درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری گفت:
۳ سال بیشتر نداشتم که فرزند طلاق نام گرفتم. پدر و مادرم در حالی از یکدیگر جدا شدند که من فقط جمله «تفاهم نداشتیم» را بعدها از آنها میشنیدم، ولی هیچ وقت معنی آن را نفهمیدم. آن زمان پدربزرگم مرا نزد خودش برد و پدر و مادرم نیز با افراد دیگری ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند من هم تا کلاس دوم راهنمایی درس خواندم، اما بعد از آن به دلیل معاشرت با دوستان بزرگتر از خودم درگیر آرزوها و رویاهای دست نیافتنی شدم و درس و مدرسه را رها کردم تا هر چه زودتر پولدار شوم.
از همان دوران کودکی به شاگردی در یک کارگاه مبل سازی روی آوردم و آرام آرام در کنار دوستانم به طور پنهانی به مصرف مواد مخدر و مشروبات الکلی پرداختم تا این که پدربزرگم فوت کرد و من خودم را آزادتر میدیدم دیگر کسی از من برای تاخیر در بازگشت به منزل سوال نمیکرد یا از چگونگی هزینه کردن درآمدهایم نمیپرسید.
در همین روزها بود که آرزوهای بزرگ به سراغم آمد من هم میخواستم مانند خیلی از جوانهای دیگر یک ماشین زیبا و خانهای مجلل داشته باشم و در حالی که عینک دودی بر چشمانم زده ام با غرور پشت فرمان بنشینم و در جادهای سرسبز صدای موسیقی را بلند کنم. خلاصه روزها میگذشت و من جا و مکانی نداشتم چرا که وقتی به خانه پدرم میرفتم همسرش به شدت رو ترش میکرد و اوقات تلخی به راه میانداخت. پدرم نیز در حالی که برای برادرناتنی ام یک دستگاه پراید خریده بود جرئت کمک مبلغ اندکی را هم به من نداشت.
مادرم نیز روزهای بسیار سخت و زجرآوری را میگذراند. او به عقد موقت پسر جوانی درآمده بود که ۲ سال کمتر از خودش سن داشت، ولی مردی بسیار شکاک و بدبین است و همواره مادرم را کتک میزند و به او توهین میکند.
در همین حال مادرم میگوید به خاطر دختر کوچکش نمیتواند از شوهر پرخاشگرش طلاق بگیرد این درحالی است که آن زمان همین تفکر را نداشت و با وجود آن که من پسری خردسال بودم به زندگی با پدرم ادامه نداد و …
خلاصه در این شرایط دشوار به کار و زندگی ادامه دادم و در یک کارگاه مبل سازی سرایدار شدم گاهی برخی از دوستانم برای مصرف مواد مخدر نزد من میآمدند و در اتاق سرایداری بساط مان را پهن میکردیم تا این که با دزد سابقه داری به نام رحمت آشنا شدم که یک دستگاه خودروی پراید داشت.
آن خودرو را همسر رحمت با ارثیه پدری اش خریده بود تا شوهرش با آن کار کند و به دنبال سرقت نرود چرا که یک سال قبل و برای آخرین بار از زندان آزاد شده بود من هم که دوست داشتم زودتر پولدار شوم تا به آرزوهایم برسم و مادرم را نیز از چنگ شوهرش نجات دهم تصمیم گرفتم با کمک رحمت به خانه باغها و کارگاههای اطراف شهر دستبرد بزنم به همین دلیل از دیوارها بالا میرفتم یا با کلیدهایی درِ انباریها و کارگاهها را میگشودم سپس اموال سرقتی را درون خودروی رحمت میریختیم و به خریداران ضایعات میفروختیم در هر سرقت حدود ۲ میلیون تومان به رحمت میدادم و بقیه پولها را برای خودم برمی داشتم تا این که پس از دستبرد به یک خانه باغ در اطراف روستای فریزی ناگهان ماموران کلانتری سپاد به سراغم آمدند و مرا دستگیر کردند. حالا هم اگر چه به آرزوهای مسخره خودم میخندم و از کارهایم پشیمانم، اما دیگر با شاکیان زیادی روبه رو شدم و …