دختری در کافه زیرزمینی!
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات دختر ۱۶ ساله تبعه خارجی است که به همراه یک پسر غریبه در یکی از کافه های زیرزمینی دستگیر شده بود.
این دختر نوجوان درباره دلیل حضورش در آن کافه غیرمجاز به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: پدر و مادرم تبعه خارجی هستند اما من و خواهرم در ایران به دنیا آمدیم اما چون پدر و مادرم به طور غیرقانونی وارد ایران شده اند، ما هم هیچ گونه مدرک اقامتی نداریم. پدرم مردی بی سواد است و به عنوان نگهبان یک کارگاه تولیدی در تهران کار می کند به همین دلیل من هیچ گاه مهر و محبت پدری را احساس نکردم چرا که او شاید سالی یک یا دو بار آن هم برای دو روز به مشهد می آید. این درحالی است که مادرم همه مسئولیت های زندگی را بر دوش می کشد و با کارگری در شرکت ها یا کارگاه های مختلف هزینه های زندگی ما را تامین می کند. در واقع ما پدرمان را فراموش کرده ایم و هیچ گونه حسی به او نداریم. خواهر بزرگم نیز به دلیل اختلافاتی که با همسرش داشت، از او طلاق گرفت و اکنون روزهای سختی را می گذراند.
از سوی دیگر من هم که علاقه ای به تحصیل نداشتم، در همان مقطع ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم و بیشتر اوقاتم را با دوستانم در پارک و خیابان می گذراندم. این رفتارهای من نگرانی و حساسیت مادرم را برانگیخت تا جایی که تلاش می کرد محدودیت هایی را برایم ایجاد کند. من هم که او را سد راه خواسته ها و آرزوهایم می دیدم هرگز نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم به همین دلیل مدام با مادرم مشاجره می کردم و به بحث و جدل می پرداختم تا حدی که برخی از شب ها را به خانه نمی رفتم.
از سوی دیگر کمبودهای شدید عاطفی نیز موجب شده بود برای فرار از این محدودیت ها به فضاهای مجازی پناه ببرم و با افراد مختلفی چت کنم. در این میان با جوانی به نام عباس آشنا شدم و از جملات محبت آمیزش لذت می بردم. این گونه بود که به دور از چشم مادرم بیشتر اوقاتم را به ارسال پیامک و گفت و گوی تلفنی با عباس می گذراندم به طوری که خیلی زود به ابراز علاقه هایش پاسخ مثبت دادم و من هم به او دل باختم.
بعد از این ماجرا بود که به پیشنهاد عباس در یک قهوه خانه زیرزمینی با هم قرار گذاشتیم تا از نزدیک با هم گفت وگو کنیم. آن روز من به همراه خواهر مطلقه ام سرقرار رفتم و در میان دودهای غلیظی که فضای کوچک قهوه خانه را پر کرده بود، به کشیدن قلیان مشغول شدیم.
وقتی عباس از سختی هایی که در زندگی کشیده بود برایم سخن گفت، با خودم فکر کردم او هم مانند من جوانی بی کس و کار است که احساس تنهایی می کند چرا که مدعی بود پدر و مادرش نیز به دلیل ابتلا به سرطان فوت کرده اند و او هم طعم محبت پدر و مادر را نچشیده است.
خلاصه از آن روز به بعد به محض این که مادرم از خانه خارج می شد، من هم به سراغ عباس می رفتم و اوقاتم را با او می گذراندم. مادرم نیز که به رفتارهای من بیشتر مشکوک شده بود به هر طریقی سعی می کرد تا از خروج من از خانه جلوگیری کند. این بود که به طور ناگهانی از خانه فرار کردم و نزد عباس رفتم و دیگر حتی جواب تلفن های مادرم را نمی دادم و تنها به جملات فریبنده و ابراز علاقه های دروغین عباس تکیه کرده بودم. در واقع به عاقبت این رفتار ناآگاهانه نمی اندیشیدم و نمی دانستم چه سرنوشت شومی انتظارم را می کشد. حدود پنج روز بعد از این ماجرا به همراه عباس به همان کافه زیرزمینی رفتیم.
آن جا دختر و پسرهای دیگری نیز کنار یکدیگر قلیان می کشیدند و با آهنگ های شیطانی، رفتارهای زننده ای از خود بروز می دادند. من و عباس مشغول کشیدن قلیان بودیم که با شکایت یکی از ساکنان اطراف کافه ناگهان ماموران کلانتری میرزاکوچک خان وارد آن جا شدند و با پلمب آن کافه ما را نیز به کلانتری منتقل کردند.
مادرم که با شنیدن این ماجرا هراسان خود را به کلانتری رسانده بود به شدت مرا سرزنش کرد و … با وجود این زمانی که توسط مشاوران کلانتری از پرونده دخترانی مطلع شدم که از خانه فرار کرده بودند به شدت از این رفتار احمقانه پشیمان شدم.
از سوی دیگر وقتی مشاور کلانتری عباس را به اتاق فراخواند، او بی شرمانه به چهره ام نگاه کرد و با بیان این که مرا نمی شناسد درباره ازدواج با من گفت: وقتی دختری از خانه فرار کرده است و با من در کافه های زیرزمینی قلیان می کشد چگونه می تواند به من هم خیانت نکند و با جوان دیگری ارتباط نداشته باشد؟! زمانی که حرف های عباس را شنیدم تازه فهمیدم هیچ موجودی دلسوزتر از مادر در این دنیا وجود ندارد و همه سخت گیری ها و محدودیت های مادرم برای سعادت وخوشبختی من بوده است تا بازیچه افراد هوسران نشوم و …
دختر نوجوان که دستان مادرش را می بوسید و از رفتارهایش عذرخواهی می کرد، در حالی با دستور سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) تحویل مادرش شد که پرونده قضایی این ماجرا در بخش اطلاعات کلانتری تشکیل شده و در حال بررسی است.
دستگیری عامل اخاذی و تهدید به قتل در فضای مجازی
سرهنگ داود معظمی گودرزی دراین باره اظهارکرد: چندی پیش یکی از شهروندان با مراجعه به پلیس فتای تهران بزرگ اعلام کرد که فردی ناشناس در شبکه های اجتماعی علیه او مطالب توهین آمیزی را منتشر و مدتی بعد نیز اقدام به اخاذی از وی کرده است. شاکی گفت که به تازگی نیز این فرد ناشناس شروع به تهدید وی به قتل کرده است.
وی با با بیان اینکه رسیدگی به موضوع در دستورکار کارشناسان پلیس فتای تهران بزرگ قرار گرفت گفت: اظهارات شاکی بررسی و صحت آن از سوی ماموران تایید شد. در ادامه ماموران پلیس فتا با مطالعه اظهارات شاکی و مستندات موجود در پرونده متوجه شدند مدتی است فردی در فضای مجازی علیرغم توهین به شاکی و اخاذی؛ وی را تهدید به قتل نیز کرده است. متهم همچنین یک صفحه تلگرامی ایجاد کرده بود و در آن مطالب توهین آمیز و تصاویری را علیه شاکی نشر داده و از این طریق آرامش خانوادگی او را به هم ریخته بود.
رییس پلیس فضای تولید و تبادل اطلاعات پایتخت با اشاره به انجام اقدامات تخصصی از سوی ماموران پلیس فتا گفت: پس از انجام تحقیقات، ردپای مجرم در فضای مجازی شناسایی شده و و طی تحقیقات تکمیلی هویت او نیز به دست آمد. در آخرین مراحل پرونده نیز ماموران پس از انجام تشریفات قضایی متهم را در یکی از مناطق جنوبی تهران بزرگ دستگیر کرده و به پلیس فتا انتقال دادند.
معظمی گودرزی با اشاره به انجام بازجویی از متهم دستگیر شده، گفت: متهم که در ابتدا تلاش داشت خود را بیگناه و بیاطلاع معرفی کند، پس از مواجهه با ادله و دلایل دیجیتال به جرم خود اعتراف کرد. او همچنین انگیزهاش از این اقدام را انتقام جویی از شاکی عنوان کرد.
وقتی دزد به دزد می زند
به گزارش «ایران»، چندی قبل دختر جوانی در تماس با پلیس از سرقت گوشی تلفن همراهاش خبر داد و گفت: در یکی از سایتها آگهی فروش تلفن همراه را گذاشته بودم که مردی با من تماس گرفت و خواستار گوشیام شد. حتی یک میلیون تومان هم بهعنوان بیعانه به حسابم پرداخت کرد. اما زمانی که سر قرار رفتم، مرد جوان گوشی را از من قاپید و سوار بر خودروی پرایدی شده و از محل متواری شد.با شکایت زن جوان، تحقیقات از سوی کارآگاهان پلیس آغاز شد. در حالی که تحقیقات ادامه داشت، کارآگاهان با شکایتهای مشابه دیگری مواجه شدند.
در بازبینی دوربینهای مداربسته، تیم تحقیق موفق به شناسایی شماره پلاک خودروی پراید شده و درنهایت صاحب خودرو که مرد جوانی بود، بازداشت شد و گفت: در سایتهای فروش آگهی جست و جو میکردم و با دیدن آگهی فروش گوشیهای مدل بالای آیفون، با فروشندهها که اغلب خانم بودند تماس میگرفتم و با آنها قرار خرید میگذاشتم. حتی برای اینکه آنها به من اعتماد کنند، مبلغی بهعنوان ودیعه به حساب فروشندگان واریز میکردم. مالباختگان هم با این تصور که من واقعاً قصد خرید دارم، گوشی و کارتن آن را هم میآوردند. در مرحله بعدی با دیدن گوشی مدل بالا و کارتن، گوشی را میقاپیدم و سوار خودروام که چند قدم جلوتر از محل قرار بود، میشدم. نامزدم در تمام این مدت پشت فرمان بود و به محض سوار شدن؛ خودرو را روشن کرده و فرار میکرد. برای اینکه ردی از خودم به جا نگذارم؛ کارتهایی که با آن پول انتقال میدادم را از معتادان خریداری میکردم.در ادامه تحقیقات و در بازرسی از مخفیگاه مرد جوان، تعدادی گوشی سرقتی کشف شد که مأموران موفق به شناسایی صاحبان آنها شدند. اما در میان مالباختگان، دختر جوانی که تلفن همراهش در خانه متهم پیدا شده بود گفت: سارق گوشی من، این مرد نیست. کسی که گوشی مرا سرقت کرد بر خلاف او خیلی لاغر اندام بود. من در حال عبور از خیابان بودم که کیفم را یک موتورسوار قاپید. داخل کیفم به غیر از گوشیام، کارتن آن هم بود. من آن روز کارتن را داخل کیفم گذاشته بودم تا برای فروش به مغازه یکی از دوستانم بروم.
بهدنبال اظهارات دختر جوان، تحقیقات در رابطه با این پرونده ادامه یافت. در بررسیهای پلیسی، کارآگاهان دریافتند باند دیگری نیز در پایتخت فعالیت میکند که به روش گوشی قاپی سرقت میکنند. بنابراین با چهرهنگاری متهم مشخص شد وی از سارقان سابقهدار است.
با دستگیری دومین متهم به نام هومن، مرد جوان به گوشی قاپی اعتراف کرد و گفت: من و دوستم شقایق، در خیابانهای تهران پرسه میزدیم و گوشیهای تلفن مدل بالا و کیف خانمها را میقاپیدیم. بعد از سرقت، گوشیها را به مالخر میفروختیم. در یکی از سرقتهایمان، کیفی را سرقت کردیم که داخل آن نه تنها گوشی تلفن همراه مدل بالایی بود بلکه کارتن آن هم داخل کیف بود. با دیدن کارتن تصمیم گرفتیم آن را در فضای مجازی آگهی کنیم و با قیمت بالایی بفروشیم. اما زمانی که به محل قرار با خریدار رفتم؛ او سارق از آب درآمد و گوشی را دزدید.
بدین ترتیب، راز فعالیت باند دوم نیز فاش شد و متهمان دستگیر شدند.
جنایت مرد شیشهای در خانه برادر
به گزارش «ایران»، نیمه شب ششم خرداد مأموران پلیس در جریان جنایتی هولناک در خانهای واقع در یکی از محلههای ساوجبلاغ قرار گرفتند.
نخستین بررسیها نشان میداد مردی معتاد برادر و زن برادرش را که باردار بوده در خواب با چاقو زده است که پس از انتقال مجروحان به بیمارستان زن جوان به علت شدت خونریزی جان باخت اما شوهرش تحت مداوا قرار گرفت.
بدین ترتیب بازپرس تفرشی قاضی کشیک قتل دادسرای جنایی کرج درمحل جنایت حضور یافت و دستور دستگیری متهم صادر شد.
فرزندان مقتول که در خانه حضور داشتند درباره این جنایت اظهار داشتند مدتی بود که عمو و زن عمویمان با هم درگیری داشتند. آن شب پدرم برای میانجیگری به خانه آنها رفت و عمویم را که معتاد بود به خانه خودمان آورد تا آتش درگیریهایشان فروکش کند. نیمه شب ناگهان در حالی که همه خواب بودند متوجه صدای فریاد مادرمان شدیم وقتی لامپها را روشن کردیم با صحنه دلخراشی روبهرو شدیم. پدر و مادرمان غرق در خون بودند.
همچنین متهم پس از دستگیری به اداره پلیس منتقل شد. او در حالی که اتهامهایش را قبول داشت، گفت: نیمه شب در حالی که شیشه مصرف کرده بودم فردی به من فرمان داد تا برادر و زن برادرم را به قتل برسانم.
با اعترافهای این جنایتکار شیشهای، او به اتهام قتل عمد زن باردار بازداشت شد.
طــــلاق به خاطر جعبه خاطرات
بحث آنها ادامه داشت تا اینکه منشی شعبه با خواندن اسم زوج آنها را به داخل شعبه فراخواند. رضا… و سحر…
زوج جوان وارد شعبه شدند و روی صندلی نشستند. قاضی میانسال رو به رضا کرد و گفت: من پرونده شما را خواندم اما ابهاماتی داشت و فکر میکنم اگر خودت بهطور دقیق موضوع را توضیح دهی ابهامات برطرف خواهد شد.
رضا گفت: ۵ ماهی است که با سحر ازدواج کردهام و در زندگیمان هم مشکلی نداشتیم تا اینکه چند هفته پیش سحر به خانه مادرش رفت و من برای پیدا کردن کارت پایان خدمتم به سراغ وسایل داخل کمد رفتم. بین وسایل یک جعبه به شکل قلب پیدا کردم. کنجکاو شدم تا ببینم چه چیزی داخل جعبه است اما وقتی در آن را باز کردم با دیدن عکسهای دو نفره همسرم با نامزد سابقش و همینطور دو شیشه عطر و یک گردنبند و چند نامه شوکه شدم. وقتی نامهها را باز کردم و خواندم انگار دنیا روی سرم خراب شد و تمام آرزوهایم را نقش بر آب دیدم. نامههایی که از آغاز تا پایان آن حرفهای عاشقانه نامزد سابق همسرم بود. آقای قاضی با خودم فکر کردم اگر موضوع مربوط به گذشته و پیش از ازدواج من و سحر بوده چرا او باید این جعبه عاشقانه و خاطراتش را نگه دارد؟ این نشان میدهد که هنوز هم به او علاقه دارد اگر هم مربوط به بعد از ازدواج من و او باشد که وای بر من چون سحر در این مدت به من خیانت کرده و من با خیال خوش فکر میکردم خوشبختم.
قاضی رو به سحر کرد و گفت: حرفهای همسرت را قبول داری؟
سحر جواب داد: آقای قاضی باور کنید اینطوری که رضا تعریف میکند نیست. من در این چند هفته که او متوجه این ماجرا شده بارها خواستم برایش توضیح دهم اما رضا اصلاً به حرفم گوش نکرد و مدام میگوید نمیتوانم با تو زندگی کنم و طلاقت میدهم.
قاضی گفت: حالا توضیح بده!
سحر گفت: من و رضا در دانشگاه همکلاسی بودیم و بعد از مدتی به هم علاقهمند شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم اما خانوادههایمان مخالف ازدواج ما بودند و با اصرار ما بالاخره راضی شدند و ازدواج کردیم. زندگی خوبی داشتیم تا اینکه رضا آن جعبه قلب داخل کمد را دید. در داخل آن عطر و عکس و نامه از نامزد سابقم بود که بدون هیچ انگیزهای آنها را نگه داشته بودم. باور کنید اگر میدانستم ممکن است با دیدن آن زندگیام خراب شود هیچ وقت آن را نگه نمیداشتم. این وسایل مربوط به چند سال پیش بود و چند بار خواستم موضوع را به رضا بگویم اما ترسیدم که به من انگ خیانت و دروغگویی بزند. من اگر رضا را دوست نداشتم جلوی پدر و مادرم نمیایستادم و همسرش نمیشدم. حاج آقا من همسرم را دوست دارم.
قاضی حرفهای سحر را قطع کرد و از رضا پرسید: چقدر به حرفهای همسرت اعتماد داری؟
آقای قاضی من عاشق همسرم بودم اما از وقتی آن جعبه را دیدم دیگر نمیتوانم به او و حرفهایش اعتماد کنم. اگر این موضوع را قبل از ازدواج یا حتی قبل از اینکه خودم متوجه ماجرا بشوم گفته بود مشکلی نداشتم اما حالا که خودم فهمیدم دیگر نمیتوانم به او اعتماد کنم. حالا وقتی به این ۵ ماه و حرفهای عاشقانهای که از او شنیدم فکر میکنم به خودم میگویم حتماً همه حرفهایش دروغ بوده و همان موقع هم فریبم داده است. احساس میکنم دیگر آرامش ندارم. الان هم از من نخواهید گذشت کنم لطفاً حکم طلاق ما را صادر کنید تا به آرامش برسم.
سحر در جواب رضا گفت: من به تو خیانت نکردم این جعبه مربوط به سالها قبل است اصلاً فکر نمیکردم اهمیتی داشته باشد. اصلاً من اشتباه کردم و بابت این موضوع از تو عذرخواهی میکنم.
قاضی رو به زوج جوان کرد و گفت: شما هنوز جوان هستید و خوب نیست که اینقدر زود تصمیم بگیرید. آقا رضا اینطور که از شواهد پیداست همسر شما یک اشتباه بچگانه کرده و حالا هم از کارش پشیمان است. اما نکته مهم آن است که هردوی شما هنوز به هم علاقهمند هستید. به طور قطع کار سحر خانم قدری دشوار است و باید با تلاش بیشتری اعتماد از دست رفته را به زندگیشان برگرداند. به همین خاطر شما را به واحد مشاوره ارجاع میدهم و امیدوارم پس از ۳ ماه حضور در کلاسهای مشاوره از تصمیمتان منصرف شوید و زندگیتان را که با تلاش ساختید ویران نکنید.
امیرحسین صفدری/ کارشناس حوزه خانواده
متأسفانه نداشتن صداقت، پنهانکاری و زنده نگه داشتن خاطرات رابطههای قبل از ازدواج این روزها حجم قابل توجهی از علتهای دادخواستهای طلاق را به خودش اختصاص داده است.در این پرونده مشاهده میکنید که پنهانکاری سحر باعث شد همسرش نسبت به او و زندگیشان سرد و بیاعتماد شود. بنابراین سحر اگر زندگی اش را دوست داشته باشد باید از این به بعد هیچ گاه به سراغ پنهانکاری و دروغ نرود چرا که یکبار چوب بیصداقتیاش را خورده و تا مرز جدایی پیش رفته است.