باز ماه دی و سرمای زمستان آمد
شب یلدا شد و پاییز به پایان آمد
میوه از بهر شب چله فراوان آمد
مفلس از داغ فسنجان به لبش جان آمد
بزم سور است مهیا و بخاری علم است
اغنیا را ز شب تار فقیران چه غم است
پرتقال آمد و موز آمد و ازگیل و انار
سیب و نارنگی و لیمو و گلابی و خیار
هندوانه به میان آمد و آجیل آچار
خوش بساطی است ولی حیف که در این شب تار
بینوا در هوس شلغم و آش کلم است
اغنیا را ز شب تار فقیران چه غم است
مفلسا، سور اگر گشته مهیا به تو چه؟
شادی و عیش و خوشی در شب یلدا به تو چه؟
مرغ بریان و فسنجان و مُسمّا به تو چه؟
آخرت از تو بُود! عشرت دنیا به تو چه؟
مطبخ خلد برین بهر تو پُر دود و دم است
اغنیا را ز شب تار فقیران چه غم است
سیر را از شکم گشنه نباشد خبری
نرسد هیچ ز سرما به وجودش خطری
ای که از راه خطا در پی سیمی و زری
نام نیک ار نخری، فاش بگو پس چه خری؟
نسبت خر ندهم بر تو که بر خر ستم است!
اغنیا را ز شب تار فقیران چه غم است
خر شریف است و خران فایده بخشند بسی
کس ندیده که کند هیچ خری بد به کسی
هرچه عرعر کند او را نبود دادرسی
نه هوایی به سرش هست و نه در دل هوسی
نه نگاهش به سوی سفره هر محتشم است
اغنیا را ز شب تار فقیران چه غم است
مرحوم «غلامرضا روحانی»