هیچکس از حال و وضع دیگران آگاه نیست
گر شود آگاه هم، گوید مجال آه نیست
بیدلیل آدم نمیافتد به یاد دیگران
هیچکس را شوق افتادن میان چاه نیست
نیست شیرین کام تو، فرهاد، با شیرین شدن
آنکه از امروز با تو گاه هست و گاه نیست
کار شطرنج است بازی دادنِ بازیگران
کیش و ماتش در ید جاه و جلال شاه نیست
هرکه پا کج میگذارد ارتوپد باید روَد
تا بفهمد مشکل از پاهاش هست، از راه نیست
راهها هموار از لطف ادارهی راه شد
گر تو میافتی زمین تقصیر خلقالله نیست
هرکه سر در آخور خود کرد حتماً نیست گاو
گاو را این سربهزیری جز برای کاه نیست
حق خود را میبرد دارا از اموالِ ندار
در طریقت لقمه چیدن جای هیچ اکراه نیست
آنکه دارد اعتباری خاک پایش شو؛ که گفت
زیر پای مردم دنیا عبادتگاه نیست؟!
هیچ بالادست پاییندستِ خاک افتاده را
پاچهخاری کرد اگر، اینگونه خاطرخواه نیست
راهها دارد برای دل به دست آوردنش
در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
آخرش کوتاه اگر شد دستت از دامن، مرنج
هیچ دیواری چو دیوار خدا کوتاه نیست
هرچه میخواهد دل تنگت به درگاهش بنال
هیچ صاحب منصب و دارا در آن درگاه نیست