بی نام باید زندگی کنی. به دور از همه فخر ها و تفاخر هایی که در زندگی جاری است. بی آنکه ستاره ای بر شانه ات، چشمک بزند. بی آنکه کارتی از جیب بیرون بیاوری و خودت را به جایگاهی که داری معرفی کنی. بی آنکه پدر و مادرت بتوانند پُزت را بدهند. بی آنکه فرزندت در مدرسه بتواند شغلت را در برگه ها بنویسد. نه، شرمنده، کلمه شغل، در خور شان تو نیست. کار تو را باید در واژه ای به مفهوم بلند تکلیف تعریف کرد. یک تکلیف دینی، انقلابی و ملی. تکلیف هم که شغل نیست تا بتوانی برای همه از آن بگوئی. چیزی است بین تو و باور هایت که به جبر روابط اداری در برگه ای باید نوشته شود. تو هستی و ماموریتی که از چشم ها و حتی ذهن ها باید دور بماند و بی خیلی امتیاز های آبرو آور و شخصیت ساز برای خانواده در تراز های اجتماعی. جایی که شان و شوکت به رُخ می کشند نیستی اما جایی که خطر هست، تیر هست، گلوله هست، تو هم هستی و سینه ای که سپر می شود تا زخم برندارد امنیت این کشور. خراشی ننشیند بر آرامش مردم. حسرت، قطره اشکی نشود برای غلطیدن بر گونه یک کودک. چنین است که تو را فقط با یک عنوان می توان شناخت. می توان معرفی کرد. می توان به تو افتخار کرد. همان که خمینیِ روح الله در حقِ تو گفت؛ “سربازِ گمنامِ امامِ زمان” جز این، هر تعریفی، مثل جامه ای است که بر تنِ رشیدِ تو کوتاه می آید. تو، سربازِ امام زمانی که چون امامت باید دور از دیده ها، بر دل، بنشینی و کدام اندیشهاست که ماموریت های تورا، خطر پذیری های تو را، شکوه جان فشانی های تو را، بفهمد و دروازه دل را به رویت نگشاید؟ تو را بر دل ها حکومت باید، دیده ها که گرفتار باز و بسته شدنِ پلک هایند. حتی ساعت ها در بسترِ آن می خوابند بی این که دیدن را بتوانند اما دل، همیشه باز است. جایگاه حضرت خداوندگار است که تعطیلی نمی تواند داشت. تو را با دل عزیز می داریم سربازِ گمنامِ امامِ زمان که چون شهیدانِ گمنام، شکوهی مظاعف دارید حتی نسبت به سربازانِ نشان دارد که غربت را خود اجری مضاعف است که جز در شان عاشقان ادا نمی شود. الله اکبر که عشق را باید خواند در گمنامی ات. در هیئت عظیمِ سربازی و جانبازی ات. در شهادتت. در نام یافتنت به نسبتی که با امامِ زمان داری. نامت به این نسبت و یادت در شکوه یاد صاحب الزمان(عج) جاودانه باد.