در راستای دلار!
ظاهرش جیغ و صدایش عینهو آژیر بود
از همان وقت تولد داخل گهواره اش
دایماً دلواپس آمار مرگ و میر بود
سعی کرد آدم شود البته دیگر دیر بود
شعرهایش گرچه از ذوق و لطافت بهره داشت
غُر غُر و زخم زبانش بدتر از شمشیر بود
از لحاظ تیپ و ظاهر هیچ چیزی کم نداشت
مانتویش خفّاشی و پوتین و کیفش جیر بود
آن اوایل صاف و سالم عشق را شوخی گرفت
این اواخر عاشق مردی مریض و پیر بود
بس که تنبل بود حال مردم آزاری نداشت
در عوض یک عمر طفلک با خودش درگیر بود
شر به پا می شد اگر خیرش به جایی می رسید
شیر هم می داد اما گاو نُه من شیر بود
گرچه از خدمت به محرومان نمی شد هیچ سیر
بی تعارف گاه گاهی از خودش هم سیر بود
عینهو دیوانه ها در گوشه ای متروک و دنج
صبح تا شب دست وپاهایش به هم زنجیر بود
سالها جان کند تا چیزی شود اما نشد
کوشش وسعی و تلاشش در خور تقدیر بود!
#نسیم_عرب_امیری
راشد انصاری
با آمدن بهار ما گل کردیم
یاد از گل و مرحومه بلبل کردیم
با وعده اینکه میرسد فروردین
سرمای سه ماه را تحمل کردیم
از جانب ابر چونکه در تحریمیم
چندیست که با چاه تعامل کردیم
از جوش و خروش ماه نوروز همه
تبخیر شدیم بسکه قلقل کردیم
تا یکذره درد کمتری حس بکنیم
در لحظه تزریقِ بلا شل کردیم
هی فال گرفتیم و بد آمد، بعدش
با همت بیشتر تفأل کردیم
امسال که هفتسینمان سکه نداشت
فکر سمنو و فکر سنبل کردیم
چون خرج مسافرت بهشدت بالاست
یکگوشه نشستیم و توکل کردیم
تا روحیهمان کمی دگرگون بشود
با تکتک فامیل تعامل کردیم
از بس که تعارفات کردند به زور
یکعالمه آجیل تناول کردیم
با هفت عدد چای که رویش خوردیم
این هاضمه را به شدت اسکل کردیم
چون بچه صابخانه عیدی میخواست
هی پا نشدیم، هی تعلل کردیم
در آخر داستان هم از ناچاری
عیدی دو عدد ماچ تبادل کردیم
امسال شبیه سالهای پیش است
هرچند تقاضای تحول کردیم
انگار که کارمند یعنی که همین
با کوشش مستمر تنزل کردیم
هم از جماعتِ نادار رشوه می خواهد
تاریخ : شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
هم از جماعتِ نادار رشوه می خواهد
هم از غریبه و همکار رشوه می خواهد
از این تعلّلِ عمدی،زمان ثبتِ خلاف
مشخص است که سرکار،رشوه می خواهد
برای حکم نوشتن به نفعِ صاحبِ حق
درون محکمه،خودکار،رشوه می خواهد
حیاط پر شده از برگهای پائیزی
سرایدار هم انگار رشوه می خواهد
برای اینکه به دردم رسیدگی بکند
پزشک،از منِ بیمار رشوه می خواهد
دوباره قافله گم شد،اگر غلط نکنم
دوباره قافله سالار رشوه می خواهد
حسابِ آدمِ بی دین مشخص است،ولی
چرا برادرِ دین دار رشوه می خواهد ؟
تاریخ : چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
یاد دارم در سکوتی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد میزد کوزه خالی می خرم
کوزه و ظرف سفالی می خرم
خانه داران، جنس بنجل می خرم
گونی و پیژامه و جل می خرم
تکه های پاره ی زنبیل را
تایر فرقان و دسته بیل را
پیچ و یاتاقان و شاتون و فنر
آفتامات و میله فرمان و سپر
دبه و دمپایی و جلد پنیر
نان خشک و پاکت خالی شیر
می خرم هر آنچه اکنون بی خودست
خارج از عرف است و بیرون از مدست
جنس نا کارآمد بی خاصیت
عامل افزایش حساسیت
همسرم تا بیت قبلی را شنید
برقی از چشمان شهلایش پری
ناگهان با رو سری بیرون پرید
گفت آقا شوهرم را می خرید
تاریخ : پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
اتل متل توتوله
این پسره سوسوله
موهاش همیشه سیخه
نگاش همیشه میخه
چت میکنه همیشه
بی مخ زدن؟نمیشه
پول از خودش نداره
باباش رو قال میذاره
دی اند جیشو میپوشه
میشینه بعد یه گوشه
زنگ میزنه به دافش
میبنده هی به نافش
که من دوست میدارم
تاج سرم میذارم
صورت رو کردی میک آپ
بیا بریم کافی شاپ
تو کافی شاپ،می خنده
همش خالی میبنده
بهم میگن خدایی!
چقدر بابا بلائی!
همه رو من حریفم
میذارم توی کیفم
هزارتا داف فدامن
منتظر یه نامن
ولی تویی نگارم
برات برنامه دارم
اگه مشکل نداری
میام به خواستگاری!
از همان روزی که حلّالِ مسائل پول شد
تاریخ : چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
از همان روزی که حلّالِ مسائل پول شد
رشوه دادن اتفاقی کاملا معمول شد
هر که با اصحابِ قدرت دست در یک کاسه کرد
همزمان در چند پستِ دولتی مسئول شد
علم و استعداد در این ماجرا نقشی نداشت
رانت خواری نردبانِ عده ای گاگول شد
پاچه خاری شاعری را برد آن بالا نشاند
دیگری با مدح گفتن شاعری مقبول شد
حاجی از بس پول بیت المال را بالا کشید
طیِ چندین ماه،عرضش بیشتر از طول شد
بعدِ نقل و انتقالِ اسکناس از زیرِ میز
بسته شد پرونده و قاتل همان مقتول شد
شیخ را گفتم که پس کِی نوبتِ لبخندِ ماست
گفت:این نوبت به بعد از مرگتان موکول شد
تاریخ : دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
تخم مرغی رفته بود اینترویو
تا مگر کوکو شود یا نیمرو
تخم مرغی بود با شور و امید
خواست تا مرغانه ای باشد مفید
فرم استخدام را پر کرده بود
عکس هم همراه خود آورده بود
توی مطبخ از برای شرح حال
پشتِ هم کردند هی از او سوال:
کیستی تو، از کدامین لانه ای؟
بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟
کی ز پشت مرغ افتادی برون؟
توی ماهیتابه بودی تاکنون؟
تجربه داری و فرزی در عمل
جای دیگر کار کردی فی المثل؟
داغ گشتی توی روغن یا کره؟
حل شدی در شنبلیله یا تره؟
با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟
خوب کف کردی،شدی کلاً رقیق؟
پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟
باد کردی از فشار احتراق؟
تخم مرغ این حرف ها را که شنید
روی وحشت زرده اش هم شد سفید
ژوری اینترویو هم بی مجال
لحظهای غافل نمیشد از سوال
گر “رزومه” داری و “سی.وی” بیار
ورنه بیخود آمدی دنبال کار
گر نداری توی کارت سابقه
ردّ ردّی گرچه باشی نابغه
گفت لرزان تخم مرغ بینوا
نیست قانون شما بر من روا
خوب من تازه ز مرغ افتاده ام
صفرکیلومترم و آماده ام
هرکسی کرده ز یک جائی شروع
میکند خورشیدش از یکجا طلوع
گر نه در جائی خودم را جا کنم
تجربه پس از کجا پیدا کنم؟
گر که مرواری نباشد در صدف
پس چگونه تجربه آرد به کف؟
گر که در میدان نرفته کره اسب
تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟
گفت “شف” با او که: – زر زر کافیه!
– بیش از این هم ماندنت علافیه
تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا
دست به نطقش را ببین بهر خدا
تجربه اول برو پیدا بکن
بعد فکر پخت و پز با ما بکن
تخم مرغ بینوا با قلب خون
آمد از آن آشپزخانه برون
رفت غمگین، صاف پیش مادرش
تا که گرما گیرد از بال و پرش
گفت مادرجان مرا هم جوجه کن
جزو باند جوجه های کوچه کن
مرغ مادر گفت که: – دیر آمدی
پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟
من به تو گفتم بگیر اینجا قرار
تو خودت عازم شدی دنبال کار
مهلت جوجه شدن شد منقضی
پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟
تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام
ماجرا را گفت از بهرش تمام
گفت در نیمروپزی گشتم کنف
چونکه از من تجربه میخواست شف
سابقه یا تجربه با من نبود
آشپزخانه مرا ریجکت نمود
موعد جوجه شدن هم که گذشت
آه مادر بچه ات بیچاره گشت!
من از آنجا مانده، زینجا رانده ام
فاتحه بر هستی خود خوانده ام
رفت فرصت های عالی از کفم
حال دیگر کاملاً بی مصرفم
پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟
میروم الان خودم را میکشم!
گفت مادر: – طفلکم قدقدقدا
چند مدت صبر کن بهر خدا
صبر کن طفلم بیاید نوبهار
باز پیدا میشود بهر تو کار
گرچه اکنون فرصتت سرآمده
تو نگو دنیا به آخر آمده
تخم مرغ آنجا به حال انتظار
ماند تا از ره بیاید نوبهار
عید نوروز، عید پاک آمد ز راه
روی هر میزی بساطی دلبخواه
شربت و شیرینی و قند و نبات
تخم مرغ رنگ کرده در بساط
روی میز خانهی بانو بهار
یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار
تخم مرغ ما نشسته آن میان
میفروشد فخر بر اطرافیان
از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد
حرف های مادرش آمد به یاد
بهر هرکس در جهان قدقدقدا
هست یک جا و مکان قدقدقدا
نیست بی مصرف کسی قدقدقدا
هست امکان ها بسی قدقدقدا
هرکسی باید بیابد جای خود
تا نهد جای مناسب پای خود
پس تو هم توی مدار خویش باش
فارغ از مأیوسی و تشویش باش
چون شبیه تخم مرغ است این کره
روز و شب گردش کند بی دلهره
خود تو هم هستی عزیزم بیضوی
در مدار خویش گردش کن قوی
زندگی زیباست، زیبایش ببین
هم ز پائین، هم ز بالایش ببین
تخم مرغ ما ز پند مادری
شادمان لم داد آنجا یکوری
گفت گر مطبخ به من میداد کار
در کجا بودم کنون ای روزگار؟
گشته بودم جوجه گر روی حساب
ای بسا که میشدم جوجه کباب
پس چه بهتر که بد آوردم زیاد
حال راضی هستم و ممنون و شاد
تاریخ : یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
«دل میرود ز دستم»، مشتی! بساز ما را
گو زودتر بیارند سالاد و پیتزا را
کشلقمه را بگو تا با سُس کنند همراه
زیرا «کچاب» سازد خوشمزه هر غذا را
آنقدر گشنهام که یکضرب میتوانم
تمساحوش ببلعم شش تا لازانیا را
فرقی نمینماید، پیتزای گوشت با مرغ
وقتی گرسنه باشی نان است سنگ خارا!
هر پیتزای سفتی چون موم میشود نرم
وقتی که باز بیند دندان آسیا را
خیلی گرسنه هستم، لطفا بگو بجنبند
همراه چیپس آرند نوشابه سیا را
اینجا که من نشستم گویا لُژ است، چونکه
میبینم آن طرفتر افراد با صفا را
در میز روبهرویم زوجی جوان نشستند
ردّ و بدل نمایند دلها و قلوهها را
باید به سمت دیگر چشمان خود بدوزم
زیرا که خوش ندارم رگبار ناسزا را!
یک بچّه آن طرف کرد انگشت در دماغش
گویا هدف گرفته چشمان اژدها را
با اژدهای فرضی گرم نبرد سختی است
غافل که کور کرده از باقی اشتها را
از میز پشت آمد ناگه صدای ناجور
چرخی زدم ببینم سرمنشاء صدا را
دیدم که نرّه غولی چپ چپ کند نگاهم
لاجرعه خورده انگار یارو کوکاکولا را
یک سوی بوی عطر و یک سوی بوی بچّه
آکندهاند با بو از شش طرف هوا را
دیگر نمیتوانم در این مکان بمانم
کشتند این جماعت با فعل خویش ما را
اوضاع توی لُژ را گفتم به گارسون، گفت:
گر تو نمیپسندی، تغییر ده فضا را
ای فستفود بفروش! فِسفِس نکن که مُردیم!
لطفی بکن به ما و سرعت بده به کارا(!)
امّا نه آنچنان که شاکی شود سرآشپز
زیرا که میتواند مفلس کند شما را
رمز موّفقیّت در فست فود این است
با مشتری مروّت، با آشپز مدارا
تاریخ : چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
در دلم نیست از این پس هوس صهبایی
ساقیا بهر من آور سبد کالایی!
اولویت به خدا با من شیدا باشد
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
کیست مفلستر از این شاعر مسکین که منم
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
بی تعلل سبدم را بده و شادم کن
بهخدا گر ندهی کِش بروم از جایی
داخل خمره، برنجام ده و در جام، پنیر
روغنم را پس ازآن، در قدحی- مینایی
ای به قربان تو و مرحمت والایت
کس ندیدهست چنین مرحمت والایی
گیرم اندر صف کالا و هجوم مردم
بشکند از منِ محنتزده، دستی پایی
دست و پایم به فدای سبد کالایت
سر من هم شکند، نیست مرا پروایی
دست و پا و سر من گر برود باکی نیست
باز صد شکر که باقیست دگر اعضایی
توی صف یکسره هل دادم و هل دادندم
نیست این جز کنش و واکنش زیبایی
یک نفر از تهِ صف تا سرِ صف برد هجوم
مات ماندم که عجب حملۀ برق آسایی
دیگری گفت:کجا؟گفت:شما را سنهنه
ناگهان گشت بهپا داخل صف، دعوایی
از سر و کلّۀ هم خلق چو بالا رفتند
پیری افتاد به زیر قدمِ بُرنایی
آن کرامت که از آن دم زدهای جز این نیست
نیست در لطف تو یک ذرّه اگرامّایی
نازم این لطفِ کریمانه و شاهانۀ تو
کان بیرزد به چنین محنت جانفرسایی
شکر گویم که خدا کرد دعایم را گوش
چون طلب کردم از او دولت روشنرایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده با هلهله یک بابایی
عقل و تدبیر گر این است که ساقی دارد
وای اگر از پس امروز بوَد فردایی
بس کن ای شاعر ناپخته که شعرت همه بود
شوخی بیمزهای ،صحبت بیمعنایی
از ماست که بر ماست، شعارِ خودمان بود
تاریخ : شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
از ماست که بر ماست، شعارِ خودمان بود
آن دزدِ پدرسوخته یار خودمان بود!
دادیم به او قدرت و تویِ سرمان زد
اینمیوه ی ممنوعه ویارِ خودمان بود!
گفتند خَرَش می رود ایشان همه جا خوب
معلوم شد اما که سوار خودمان بود!
میگفت درآرَم پدر فقر ولی حیف
چیزی که درآورد دَمارِ خودمان بود!
سهم همه را خورد ولی سیر نمی شد
بی وقفه سر سفره کنار خودمان بود!
چون این کَنِه پرورده ی دست خودمان است
هر فحش که دادیم نثار خودمان بود!
تقصیر کسی نیست اگر ماستِمان ریخت
ظرفی که تَرَک داشت تغار خودمان بود
راهی که از آن دزد به کاشانه ی ما زد
در اصل همان راهِ فرار خودمان بود!
گفتند به دشمن بد و بیراه بگویید
دشمن ولی از ایل و تبار خودمان بود!
از ماست که بر ماست که بر ماست که بر ماست
از ماست که بر ماست شعار خودمان بود..
مَردم به شادی و من در بلای قرض
تاریخ : چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
مَردم به شادی و من در بلای قرض
هر یک به کار و باری و من،مبتلای قرض
فرض خدا و خلایق به گردنم
آیا ادای فرض کنم یا ادای قرض؟
خرجم فزون ز غایت و قرضم برون ز حد
فکر از برای خرج کنم یا برای قرض؟
از هیچ خط نتابم غیر از سجل دین
وز هیچ کس ننالم،غیر از گوای قرض
در شهر قرض دارم و اندر محله قرض
در کوچه قرض دارم و اندر سرای قرض
از صبح تا به شام در اندیشه مانده ام
تا خود کجا بیابم،ناگه رجای قرض؟
مردم ز قرض گریزان و من ز صدق
خواهم پس از نماز و دعا از خدای قرض
عرضم چو آبروی گدایان به باد رفت
از بس که خواستم ز در هر گدای،قرض
گر خواجه تربیت نکند نزد پادشاه
مسکین “عبید”چون کند آخر دوای قرض؟
خواجه علاء دولت و دین آن که جز کفش
هرگز کسی ندید به گیتی،سزای قرض
در بـــــــاب ازدواج!
زمینی از قطعه هنرمندان
دبّـــــه در می آورد!
لایک از یک کنـــار!
«پرایدیــــه»
خدایا وضع دنیا را ok کن
وضع ما روزی به سامان می شود
ای آب کثیف و فاسد و گند
در این دنیای سرگردان و حیران
فراوان شکر و تقدیر از تو دارم