شعر طنز ۱۶-۹۸

در راستای دلار!

  • شاعر:
  • خالو راشد

در راستای دلار!
داد از این مردم ِ ندید بدید
ملتی غالبا سیاه و سفید
گاه صف های انتظار ِ دلار
مى رسد یک شبه به هفت هزار
مى گذارند پا به روى تومن
آبرو مى برند از تو و من!
جنس ِ آن ها اگر چه بى شیله است
توى آن خرده شیشه و پیله است!
پُزشان در مواردی عالی ست
سینه هاشان زمعرفت خالی ست
در امور وطن فساد کنند
چوب درچرخ اقتصاد کنند
به دو میلیون که مى رسد سکه
مى کند پول از آسمان چکه…!
تو خودت ده دلار می ارزی؟
که در این بلبشو پیِ ارزی؟!
پول بی چاره را نکن نابود
سفر خارجى ندارد سود
جاى رفتن به مشهد و اهواز
سوى آنتالیا چرا پرواز!
حرف ‘خالو’ست خوب گوش بگیر
بنشین توى خانه موش بگیر!
گفتن از ما و از تو نشنیدن
نیست یکسان شنیدن و دیدن…
من گل از باغ زندگی چیدم
تو شنیدی هر آن چه، من دیدم!
بیش ازین میلِ کجروی نکنید
پولِ بی گانه را قوی نکنید….
تاریخ : سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
یکی از بزرگان این روزگار
خود و خاندانش همه روزه‌خوار
شنیدم که می‌گفت در محفلی
میان عزیزان صاحب‌دلی
من از روزه‌داری نی‌ام روی‌زرد
غم روزه‌خواران رُخَم زرد کرد
مرا باشد از  روزه‌خواران خبر
کز ایشان چگونه درآید پدر
و در ماه روزه چه‌ها می کشند
چه زهری بجای غذا می‌چشند
زبان و دهان بسته،  خشکیده حلق
هراسان در انظار،  از طعن خلق
نه جایی کز آبی گلو تر کنند
نه  کنجی، نه خاکی که بر سر کنند
خصوصا کسانی که سیگاری‌اند
به دنبال حتی یک انباری‌اند
که پوشیده از مردمِ عیب‌جو
فرستند دودی به حلق و گلو
چو بینی یکی روزه‌خواری به پیش
مشو غرّه بر روزه‌داری خویش
به جان خودم حال صد روزه‌دار
نباشد همانند یک روزه‌خوار
از این رو سَزَد تا به ماه صیام
گزاریم بر روزه خوار احترام
تاریخ : پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
این که خوابیده است اینجا آدمی جوگیر بود
ظاهرش جیغ و صدایش عینهو آژیر بود

از همان وقت تولد داخل گهواره اش
دایماً دلواپس آمار مرگ و میر بود

این اواخر دستش آمد تازه دنیا دست کیست
سعی کرد آدم شود البته دیگر دیر بود

شعرهایش گرچه از ذوق و لطافت بهره داشت
غُر غُر و زخم زبانش بدتر از شمشیر بود

از لحاظ تیپ و ظاهر هیچ چیزی کم نداشت
مانتویش خفّاشی و پوتین و کیفش جیر بود

آن اوایل صاف و سالم  عشق را شوخی گرفت
این اواخر عاشق مردی مریض و پیر بود

بس که تنبل بود حال مردم آزاری نداشت
در عوض یک عمر طفلک با خودش درگیر بود

شر به پا می شد اگر خیرش به جایی می رسید
شیر هم می داد اما گاو نُه من شیر بود

گرچه از خدمت به محرومان نمی شد هیچ سیر
بی تعارف گاه گاهی از خودش هم سیر بود

عینهو دیوانه ها  در گوشه ای متروک و دنج
صبح تا شب دست وپاهایش به هم زنجیر بود

سالها جان کند تا چیزی شود اما نشد
کوشش وسعی و تلاشش در خور تقدیر بود!
#نسیم_عرب_امیری

تاریخ : دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
خوشا این دل که ویلای تو باشد
درونش ردُی از پای تو باشد
 
در آور کفش و جورابت، بفرما
به روی چشم ما جای تو باشد!
 
 
تو سبزی دائماً، زردی نداری
همیشه گرمی و سردی نداری
 
 
تورو خوب می شناسم، در حد کافی
تو مثل چشمه ای، شفاف و صافی
 
من و تو باهمیم! تا اون زمانی
که دنیا می ره تو وقت اضافی!
 

راشد انصاری

تاریخ : دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی
خوشا این دل که ویلای تو باشد
درونش ردُی از پای تو باشد
 
در آور کفش و جورابت، بفرما
به روی چشم ما جای تو باشد!
 
دلم کرده هوایت نازنینم
فدای بوسه هایت نازنینم
 
تمام صورتت پنکیک پوش است
بگو بوسم کجایت نازنینم؟!
 
تو سبزی دائماً، زردی نداری
همیشه گرمی و سردی نداری
 
زنی و تا ابد در خصلت خویش
زبانم لال، نامردی نداری!
 
تورو خوب می شناسم، در حد کافی
تو مثل چشمه ای، شفاف و صافی
 
من و تو باهمیم! تا اون زمانی
که دنیا می ره تو وقت اضافی!
 
راشد انصاری
تاریخ : سه شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

با آمدن بهار ما گل کردیم
یاد از گل و مرحومه بلبل کردیم

با وعده این‌که می‌رسد فروردین
سرمای سه ماه را تحمل کردیم

از جانب ابر چون‌که در تحریمیم
چندی‌ست که با چاه تعامل کردیم

از جوش و خروش ماه نوروز همه
تبخیر شدیم بس‌که قل‌قل کردیم

تا یک‌ذره درد کمتری حس بکنیم
در لحظه تزریقِ بلا شل کردیم

هی فال گرفتیم و بد آمد، بعدش
با همت بیشتر تفأل کردیم

امسال که هفت‌سین‌مان سکه نداشت
فکر سمنو و فکر سنبل کردیم

چون خرج مسافرت به‌شدت بالاست
یک‌گوشه نشستیم و توکل کردیم

تا روحیه‌مان کمی دگرگون بشود
با تک‌تک فامیل تعامل کردیم

از بس که تعارفات کردند به زور
یک‌عالمه آجیل تناول کردیم

با هفت عدد چای که رویش خوردیم
این هاضمه را به شدت اسکل کردیم

چون بچه صاب‌خانه عیدی می‌خواست
هی پا نشدیم، هی تعلل کردیم

در آخر داستان هم از ناچاری
عیدی دو عدد ماچ تبادل کردیم


امسال شبیه سال‌های پیش است
هرچند تقاضای تحول کردیم

انگار که کارمند یعنی که همین
با کوشش مستمر تنزل کردیم

هم از جماعتِ نادار رشوه می خواهد

تاریخ : شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

هم از جماعتِ نادار رشوه می خواهد

هم از غریبه و همکار رشوه می خواهد

از این تعلّلِ عمدی،زمان ثبتِ خلاف

مشخص است که سرکار،رشوه می خواهد

برای حکم نوشتن به نفعِ صاحبِ حق

درون محکمه،خودکار،رشوه می خواهد

حیاط پر شده از برگهای پائیزی

سرایدار هم انگار رشوه می خواهد

برای اینکه به دردم رسیدگی بکند

پزشک،از منِ بیمار رشوه می خواهد

دوباره قافله گم شد،اگر غلط نکنم

دوباره قافله سالار رشوه می خواهد

حسابِ آدمِ بی دین مشخص است،ولی

چرا برادرِ دین دار رشوه می خواهد ؟

 

 

 

 

یاد دارم در سکوتی سرد سرد

تاریخ : چهارشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

یاد دارم در سکوتی سرد سرد

می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد

داد میزد کوزه خالی می خرم

کوزه و ظرف سفالی می خرم

خانه داران، جنس بنجل می خرم

گونی و پیژامه و جل می خرم

تکه های پاره ی زنبیل را

تایر فرقان و دسته بیل را

پیچ و یاتاقان و شاتون و فنر

آفتامات و میله فرمان و سپر

دبه و دمپایی و جلد پنیر

نان خشک و پاکت خالی شیر

می خرم هر آنچه اکنون بی خودست

خارج از عرف است و بیرون از مدست

جنس نا کارآمد بی خاصیت

عامل افزایش حساسیت

همسرم تا بیت قبلی را شنید

برقی از چشمان شهلایش پری

ناگهان با رو سری بیرون پرید

گفت آقا شوهرم را می خرید

 

 

 

 

 

اتل متل توتوله

تاریخ : پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

اتل متل توتوله

این پسره سوسوله

موهاش همیشه سیخه

نگاش همیشه میخه

چت میکنه همیشه

بی مخ زدن؟نمیشه

پول از خودش نداره

باباش رو قال میذاره

دی اند جیشو میپوشه

میشینه بعد یه گوشه

زنگ میزنه به دافش

میبنده هی به نافش

که من دوست میدارم

تاج سرم میذارم

صورت رو کردی میک آپ

بیا بریم کافی شاپ

تو کافی شاپ،می خنده

همش خالی میبنده

بهم میگن خدایی!

چقدر بابا بلائی!

همه رو من حریفم

میذارم توی کیفم

هزارتا داف فدامن

منتظر یه نامن

ولی تویی نگارم

برات برنامه دارم

اگه مشکل نداری

میام به خواستگاری!

 

 

 

 

از همان روزی که حلّالِ مسائل پول شد

تاریخ : چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

از همان روزی که حلّالِ مسائل پول شد

رشوه دادن اتفاقی کاملا معمول شد

هر که با اصحابِ قدرت دست در یک کاسه کرد

همزمان در چند پستِ دولتی مسئول شد

علم و استعداد در این ماجرا نقشی نداشت

رانت خواری نردبانِ عده ای گاگول شد

پاچه خاری شاعری را برد آن بالا نشاند

دیگری با مدح گفتن شاعری مقبول شد

حاجی از بس پول بیت المال را بالا کشید

طیِ چندین ماه،عرضش بیشتر از طول شد

بعدِ نقل و انتقالِ اسکناس از زیرِ میز

بسته شد پرونده و قاتل همان مقتول شد

شیخ را گفتم که پس کِی نوبتِ لبخندِ ماست

گفت:این نوبت به بعد از مرگتان موکول شد

 

 

 

 

 

تخم مرغی رفته بود اینترویو

تاریخ : دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

تخم مرغی رفته بود اینترویو

تا مگر کوکو شود یا نیمرو

تخم مرغی بود با شور و امید
خواست تا مرغانه ای باشد مفید

فرم استخدام را پر کرده بود
عکس هم همراه خود آورده بود

توی مطبخ از برای شرح حال
پشتِ هم کردند هی از او سوال:

کیستی تو، از کدامین لانه ای؟
بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟

کی ز پشت مرغ افتادی برون؟
توی ماهیتابه بودی تاکنون؟

تجربه داری و فرزی در عمل
جای دیگر کار کردی فی المثل؟

داغ گشتی توی روغن یا کره؟
حل شدی در شنبلیله یا تره؟

با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟
خوب کف کردی،شدی کلاً رقیق؟

پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟
باد کردی از فشار احتراق؟

تخم مرغ این حرف ها را که شنید
روی وحشت زرده اش هم شد سفید

ژوری اینترویو هم بی مجال
لحظهای غافل نمیشد از سوال

گر “رزومه” داری و “سی.وی” بیار
ورنه بیخود آمدی دنبال کار

گر نداری توی کارت سابقه
ردّ ردّی گرچه باشی نابغه

گفت لرزان تخم مرغ بینوا
نیست قانون شما بر من روا

خوب من تازه ز مرغ افتاده ام
صفرکیلومترم و آماده ام

هرکسی کرده ز یک جائی شروع
میکند خورشیدش از یکجا طلوع

گر نه در جائی خودم را جا کنم
تجربه پس از کجا پیدا کنم؟

گر که مرواری نباشد در صدف
پس چگونه تجربه آرد به کف؟

گر که در میدان نرفته کره اسب
تجربه را پس چه جوری کرده کسب؟

گفت “شف” با او که: – زر زر کافیه!
– بیش از این هم ماندنت علافیه

تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا
دست به نطقش را ببین بهر خدا

تجربه اول برو پیدا بکن
بعد فکر پخت و پز با ما بکن

تخم مرغ بینوا با قلب خون
آمد از آن آشپزخانه برون

رفت غمگین، صاف پیش مادرش
تا که گرما گیرد از بال و پرش

گفت مادرجان مرا هم جوجه کن
جزو باند جوجه های کوچه کن

مرغ مادر گفت که: – دیر آمدی
پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟

من به تو گفتم بگیر اینجا قرار
تو خودت عازم شدی دنبال کار

مهلت جوجه شدن شد منقضی
پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟

تخم مرغ اشکش درآمد پیش مام
ماجرا را گفت از بهرش تمام

گفت در نیمروپزی گشتم کنف
چونکه از من تجربه میخواست شف

سابقه یا تجربه با من نبود
آشپزخانه مرا ریجکت نمود

موعد جوجه شدن هم که گذشت
آه مادر بچه ات بیچاره گشت!

من از آنجا مانده، زینجا رانده ام
فاتحه بر هستی خود خوانده ام

رفت فرصت های عالی از کفم
حال دیگر کاملاً بی مصرفم

پس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟
میروم الان خودم را میکشم!

گفت مادر: – طفلکم قدقدقدا
چند مدت صبر کن بهر خدا

صبر کن طفلم بیاید نوبهار
باز پیدا میشود بهر تو کار

گرچه اکنون فرصتت سرآمده
تو نگو دنیا به آخر آمده

تخم مرغ آنجا به حال انتظار
ماند تا از ره بیاید نوبهار

عید نوروز، عید پاک آمد ز راه
روی هر میزی بساطی دلبخواه

شربت و شیرینی و قند و نبات
تخم مرغ رنگ کرده در بساط

روی میز خانهی بانو بهار
یک سبد مرغانه خوش نقش و نگار

تخم مرغ ما نشسته آن میان
میفروشد فخر بر اطرافیان

از همه خوشرنگ تر، خندان و شاد
حرف های مادرش آمد به یاد

بهر هرکس در جهان قدقدقدا
هست یک جا و مکان قدقدقدا

نیست بی مصرف کسی قدقدقدا
هست امکان ها بسی قدقدقدا

هرکسی باید بیابد جای خود
تا نهد جای مناسب پای خود

پس تو هم توی مدار خویش باش
فارغ از مأیوسی و تشویش باش

چون شبیه تخم مرغ است این کره
روز و شب گردش کند بی دلهره

خود تو هم هستی عزیزم بیضوی
در مدار خویش گردش کن قوی

زندگی زیباست، زیبایش ببین
هم ز پائین، هم ز بالایش ببین

تخم مرغ ما ز پند مادری
شادمان لم داد آنجا یکوری

گفت گر مطبخ به من میداد کار
در کجا بودم کنون ای روزگار؟

گشته بودم جوجه گر روی حساب
ای بسا که میشدم جوجه کباب

پس چه بهتر که بد آوردم زیاد
حال راضی هستم و ممنون و شاد

 

 

 

 

 

صاحب دلی در فست فود

تاریخ : یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

 «دل می‌رود ز دستم»، مشتی! بساز ما را

گو زودتر بیارند سالاد و پیتزا را

کش‌لقمه را بگو تا با سُس کنند همراه

زیرا «کچاب» سازد خوشمزه هر غذا را

آنقدر گشنه‌ام که یکضرب می‌توانم

تمساح‌وش ببلعم شش تا لازانیا را

فرقی نمی‌نماید، پیتزای گوشت با مرغ

وقتی گرسنه باشی نان است سنگ خارا!

هر پیتزای سفتی چون موم می‌شود نرم

وقتی که باز بیند دندان آسیا را

خیلی گرسنه هستم، لطفا بگو بجنبند

همراه چیپس آرند نوشابه سیا را

اینجا که من نشستم گویا لُژ است، چونکه

می‌بینم آن طرف‌تر افراد با صفا را

در میز روبه‌رویم زوجی جوان نشستند

ردّ و بدل نمایند دل‌ها و قلوه‌ها را

باید به سمت دیگر چشمان خود بدوزم

زیرا که خوش ندارم رگبار ناسزا را!

یک بچّه آن طرف‌ کرد انگشت در دماغش

گویا هدف گرفته چشمان اژدها را

با اژدهای فرضی گرم نبرد سختی است

غافل که کور کرده از باقی اشتها را

از میز پشت آمد ناگه صدای ناجور

چرخی زدم ببینم سرمنشاء صدا را

دیدم که نرّه غولی چپ چپ کند نگاهم

لاجرعه خورده انگار یارو کوکاکولا را

یک سوی بوی عطر و یک سوی بوی بچّه

آکنده‌اند با بو از شش طرف هوا را

دیگر نمی‌توانم در این مکان بمانم

کشتند این جماعت با فعل خویش ما را 

اوضاع توی لُژ را گفتم به گارسون، گفت:

گر تو نمی‌پسندی، تغییر ده فضا را

ای فست‌فود بفروش! فِس‌فِس نکن که مُردیم!

لطفی بکن به ما و سرعت بده به کارا(!)

امّا نه آنچنان که شاکی شود سرآشپز

زیرا که می‌تواند مفلس کند شما را

رمز موّفقیّت در فست فود این است

با مشتری مروّت، با آشپز مدارا

 

 

 

 

ساقیا بهر من آور سبد کالایی

تاریخ : چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

در دلم نیست از این پس هوس صهبایی
ساقیا بهر من آور سبد کالایی!

اولویت به خدا با من شیدا باشد
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

کیست مفلس‌تر از این شاعر‌ مسکین که منم

خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

بی تعلل سبدم را بده و شادم کن

به‌خدا گر ندهی کِش بروم از جایی

داخل خمره، برنج‌ام ده و در جام، پنیر

روغنم را پس ازآن، در قدحی- مینایی

ای به قربان تو و مرحمت والایت

کس ندیده‌ست چنین مرحمت والایی

گیرم اندر صف کالا و هجوم مردم

بشکند از منِ محنت‌زده، دستی پایی

دست و پایم به فدای سبد کالایت

سر من هم شکند، نیست مرا پروایی

دست و پا و سر من گر برود باکی نیست

باز صد شکر که باقیست دگر اعضایی

توی صف یکسره هل دادم و هل دادندم

نیست این جز کنش و واکنش زیبایی

یک نفر از تهِ صف تا سرِ صف برد هجوم

مات ماندم که عجب حملۀ برق آسایی

دیگری گفت:کجا؟گفت:شما را سنه‌نه

ناگهان گشت به‌پا داخل صف، دعوایی

از سر و کلّۀ هم خلق چو بالا رفتند

پیری افتاد به زیر قدمِ بُرنایی

آن کرامت که از آن دم زده‌ای جز این نیست

نیست در لطف تو یک ذرّه اگرامّایی

نازم این لطفِ کریمانه و شاهانۀ تو

کان بیرزد به چنین محنت جان‌فرسایی

شکر گویم که خدا کرد دعایم را گوش

چون طلب کردم از او دولت روشن‌رایی

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت

بر در میکده با هلهله یک بابایی

عقل و تدبیر گر این است که ساقی دارد

وای اگر از پس امروز بوَد فردایی

بس کن ای شاعر ناپخته که شعرت همه بود

شوخی بی‌مزه‌ای ،صحبت بی‌معنایی

 

 

 

 

 

از ماست که بر ماست، شعارِ خودمان بود

تاریخ : شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

از ماست که بر ماست، شعارِ خودمان بود

آن دزدِ پدرسوخته یار خودمان بود!

دادیم به او قدرت و تویِ سرمان زد

این‌میوه ی ممنوعه ویارِ خودمان بود!

گفتند خَرَش می رود ایشان همه جا خوب

معلوم شد اما که سوار خودمان بود!

می‌گفت درآرَم پدر فقر ولی حیف

چیزی که درآورد دَمارِ خودمان بود!

سهم همه را خورد ولی سیر نمی شد

بی وقفه سر سفره کنار خودمان بود!

چون این کَنِه پرورده ی دست خودمان است

هر فحش که دادیم نثار خودمان بود!

تقصیر کسی نیست اگر ماستِمان ریخت

ظرفی که تَرَک داشت تغار خودمان بود

راهی که از آن دزد به کاشانه ی ما زد

در اصل همان راهِ فرار خودمان بود!

گفتند به دشمن بد و بیراه بگویید

دشمن ولی از ایل و تبار خودمان بود!

از ماست که بر ماست که بر ماست که بر ماست

از ماست که بر ماست شعار خودمان بود..

 

 

 

مَردم به شادی و من در بلای قرض

تاریخ : چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶ | نویسنده : ملیحه میرعبدالهی

مَردم به شادی و من در بلای قرض

هر یک به کار و باری و من،مبتلای قرض

 

فرض خدا و خلایق به گردنم

آیا ادای فرض کنم یا ادای قرض؟

 

خرجم فزون ز غایت و قرضم برون ز حد

فکر از برای خرج کنم یا برای قرض؟

 

از هیچ خط نتابم غیر از سجل دین

وز هیچ کس ننالم،غیر از گوای قرض

 

در شهر قرض دارم و اندر محله قرض

در کوچه قرض دارم و اندر سرای قرض

 

از صبح تا به شام در اندیشه مانده ام

تا خود کجا بیابم،ناگه رجای قرض؟

 

مردم ز قرض گریزان و من ز صدق

خواهم پس از نماز و دعا از خدای قرض

 

عرضم چو آبروی گدایان به باد رفت

از بس که خواستم ز در هر گدای،قرض

 

گر خواجه تربیت نکند نزد پادشاه

مسکین “عبید”چون کند آخر دوای قرض؟

 

خواجه علاء  دولت و دین آن که جز کفش

هرگز کسی ندید به گیتی،سزای قرض

 

 

 

 

 

در بـــــــاب ازدواج!

  • شاعر:
  • فرشاد مشیری

در بـــــــاب ازدواج!
ای که شور عاشقی داری به سر
این دو خط شعرم بخوان حالی ببر
گفت با من یک جوان بیگناه
با دو صد اشک و غم و اندوه و آه
کای فلانی گر نکردی ازدواج
گر نمی‌خواهی بمانی هاج و واج
فکر آن از سر برون کن هر چه زود
ما نکردیم و در آن خیری نبود
گفت روزی چون نشستم در سرا
جانب تی.وی و پایم روی پا
ناگهان از در درآمد مادرم
گفت ای خاک دو عالم برسرم
بس که بیکاری و علاف و چموش
خون مادر را همی آری به جوش
اینچنین از زندگی غافل شوی
زن بگیری تا مگر عاقل شوی
بنده هم با اشتیاق و ذوق و شور
دختری را از یکی فامیل دور
گفتم و فرداش رفتم خانه‌اش
تا بگیرم از پدر دردانه‌اش
گفت با من آن پدر کای بینوا
کارشناسی ارشدی یا دکترا؟!
گفتمش: جان خودم شرمنده‌ام!
دیپلمِ رَدّی شنیدی؟ بنده‌ام!
گفت برخیز و فلنگت را ببند
نیش خود را هم ببند و هی نخند
پنج سالی را به عشق دخترش
درس خواندم باز رفتم بر بَرَش
گفتمش بابا! بیا این مدرکم
من میان هر چه لیسانس است، تَکَم
گفت: خدمت رفته‌ای آیا هنوز؟
که مزاحم می‌شوی این وقت روز
اره شد در دل همی بندم ز بند
گفت برخیز و فلنگت را ببند!
یک دو سالی را پی خدمت بُدم
بعد خدمت جانب ایشان شدم
کارت پایان خدمتم را چون بدید
با خودم گفتم «بیا! صبحت دمید»
گفت کارَت را چه کردی این وسط
با همین حرفش شدم کلا سَقَط
گوش‌هایم را کشید، از پایه کند
کاین دفعه قطعا فلنگت را ببند
تا نکردی کار خود را روبه‌راه
تا نبودت خانه و ماشین براه
گر بیایی می‌خوری یک فصلِ سیر
بدترین نوعِ کتک را ناگزیر
چند سالی را پس از این گفتگو
کُلِّ عالم را نمودم جست‌وجو
پاره وقتی کار می‌کردم به زور
رهن یک منزل نمودم جمع و جور
تا که برگشتم شنیدم مادرش
داده بی‌انصاف او را شوهرش
هر چه ریسیدم در آخر پنبه شد
این چنین، این سرنوشت بنده شد
باز برگشتم نشستم در سرا
جانب تی.وی و پایم روی پا

 

 

زمینی از قطعه هنرمندان

  • شاعر:
  • رضا رفیع

وزیر ارشـــــاد...
چون دم در رسید، با خود گفت
می روم تو، هر آنچه بادا باد
نوک بینیّ خود گرفت و برفت
راست پیش وزیر و صاف اِستاد
گفت: «در روز اول خلقت
که خدا این جهان نمود آباد،
چون به مستضعفین زمین بخشید
اسم این جانب از قلم افتاد
حال البته با کمی تأخیر
من به خدمت رسیده ام دلشاد
تا مگر قطعه ای زمین بخشید
بروم منزلی کنم ایجاد»
گفت با وی وزیر با لبخند:
«بنده از دیدن شمایم شاد
چون هنرمند قدر می بیند
باید الحق به صدر بنشیناد
می نویسم زمین به اسم الآن
می دهم خدمت شما استاد»
آنگه از قطعه هنرمندان
قطعه ای هم به شخص ایشان داد

 

 

 

 

دبّـــــه در می آورد!

  • شاعر:
  • بوالفضول الشعرا

دبّـــــه در می آورد!
در فروش ناز ، دلبر دبّه درمی‌آورد
وقت امضا توی محضر دبّه درمی‌آورد
گاه حتّی توی محضر می‌زند امضا ولی
موقع رفتن دمِ در دبّه درمی‌آورد
پشت چشمش را که نازک کرد و روی از من گرفت
یعنی اینکه بار دیگر دبّه در می‌آورد
از رقابت با قد او می‌دهد سرو انصراف
طفلکی مثل صنوبر دبّه در می‌آورد
گاه سهواً طالع سعدی نصیبم می‌شود
چرخ تا راضی‌شد،اختر دبّه درمی‌آورد
می‌روم از دختر رَز خواستگاری می‌کنم
خطبه را ناخوانده، مادر دبّه درمی‌آورد
زان‌طرف جا ‌می‌زند در هودج خود نوعروس
باده یعنی توی ساغر دبّه درمی‌آورد
قول دادم سی-چهل بیتی تو را گویم،ولی
طبع‌شعرِ خاک‌بر سر دبّه درمی‌آورد!

لایک از یک کنـــار!

  • شاعر:
  • امیرحسین خوش حال « کولی »

لایک از یک کنـــار!
عکسِ من را با «فروتن»، لایک کن!
در کنارِ گازِ روشن، لایک کن!
بی‌خیالِ معنی و مفهوم متن
هرچه را دیدی سریعاً لایک کن
عکسِ آن مردی که روی صندلی
یا نشسته روی کلمن، لایک کن
عکسِ سلفی مُد شد و او هم گرفت
با رفیقان داخلِ« ون »، لایک کن
داخل عکسی زنی دارد سبیل
مرد هم پوشیده دامن، لایک کن
فیلمِ آن مادر که بر خاک پسر
می‌زند پیوسته شیون لایک کن
اینک از یک جشن، عکسی بی‌حجاب
آمد از بازیگر زن، لایک کن
یک رفیقت شعر من را لایک کرد
پس تو هم این لحظه فوراً لایک کن

«پرایدیــــه»

  • شاعر:
  • حسین گلچین (شکلات الشّعرا)

«پرایدیــــه»
از جفا کم کن وفا کن ای پراید
حاجتی از ما روا کن ای پراید
ما برای خودکشی آماده ایم
تو ولی آخر حیا کن ای پراید
تا به کی باید به ما خدمت کنی؟!
خفت مردم را رها کن ای پراید
قیمتت را ابتدا تعدیل کن
بعد اینقدر ادّعا کن ای پراید
می خورند از سفره ات بسیارها
رازها را برملا کن ای پراید
راستی سایپاییان را هم کمی
در درون خویش جا کن ای پراید
در حوادث طبق آمار اوّلی
جان مولا اکتفا کن ای پراید
از تبار قوم چنگیزی مگر؟!
اعتباری دست و پا کن ای پراید
من نمی گویم که مثل بنز باش
یا به پورشه اقتدا کن ای پراید
عرض من این است که کمتر بکش
بعد از این رحمی به ما کن ای پراید
نه تو هم ماشین نخواهی شد برو
چار چرخت را هوا کن ای پراید.

خدایا وضع دنیا را ok کن

  • شاعر:
  • حسین گلچین (شکلات الشّعرا)

خدایا وضع دنیا را ok کن
خدایا وضع دنیا را ok کن
دل ما ناokها را ok کن
غم و اندوه انصافاً زیاد است
بساط شادی ما را ok کن
در این دوران که بابا نان ندارد
دل دارا و سارا را ok کن
در آن عالم برس اوّل به مجنون
برایش وصل لیلا را ok کن
برای ترک شیرازیّ حافظ
سمرقند و بخارا را ok کن
پرایدم شصت جایش ضربه خورده
اقلّاً یک تویوتا را ok کن
ندیدم خیری از دیروز و امروز
برایم خیر فردا را ok کن
تمام چیزها هم گفتنی نیست
خودت بعضی قضایا را ok کن
گنهکارم ولی توی بهشتت
برایم خواهشاً جا را ok کن

وضع ما روزی به سامان می شود

  • شاعر:
  • محمود کامل طرقی

وضع ما روزی به سامان می شود
وضع ما روزی به سامان می شود
هر چه کمبود است فراوان می شود
گر چه اکنون هم نمی باشد گران
باز هم اجناس ارزان می شود
قیمت بنزین و مرغ و شیر و گوشت
برق و گاز و آب و هم نان می شود
کس نکرده اختلاس و گر نمود
رفته کانادا و پنهان می شود
گر نشد آن سوی آبها هم رود
چند صباحی را به زندان می شود
می شود روزی که هر شایسته ای
صاحب کرسی و عنوان می شود
کارها رونق گرفته بی گمان
شغل هر جایی دو چندان می شود
هر جوانی می شود شاغل به کار
بعد از آن قاطی مرغان می شود
می شود مدرک گرفت تا دکترا
درس خواندن سهل و آسان می شود
می شود روزی که با پوند و دلار
پول ما هم قد و یکسان می شود
گر نشد ماشین ما پورشه و بنز
لااقل جیلی و لیفان می شود
امنیت بالا و هر جا بی نیاز
هم زدزدگیر و نگهبان می شود
می رسد روزی که هر یک لاقبا
صاحب شلوار و تنبان می شود
جمع می گردد بساط هر چه دود
منقل و سیگار و قلیان می شود
می رسد روزی که تلویزیون ما
خسته از جومونگ و آیسان می شود
می رسد روزی که بازارهای چین
بورس کالاهای ایران می شود
می رسد روزی که حتی محتکر
دیگر از کرده پشیمان می شود
لا جرم مثل امورات دگر
وضع درمان هم بسامان می شود
بیش از این گر شعر طولانی شود
مثنوی در حد رمان می شود

ای آب کثیف و فاسد و گند

  • شاعر:
  • مرتضی رحیمی

ای آب کثیف و فاسد و گند
ای آب کثیف و فاسد و گند
ای میکروب خالی ای دماوند
بردی تو تمام آبرو از
آن کوه بزرگ آبرومند
با میکروب و باکتری هم آغوش
بر پاکی خود نبودی پابند
ای آب عجیب همچو رانی
محصول جماعتی هنرمند
داری تو مواد معدنی با
شن ریزه و سنگ پالپ مانند
“کلیه” ی مردمان ایران
از دست تو دایما بنالند
با میکروب خسته بسته پیمان
با لوله ی چاه کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
قاطی و خموش و سرد و آوند
پاشید به روی این زمین آب
آبی بد و گند و نا خوشایند
تو آب کثیف روزگاری
بهداشت تو را نموده stand
نی نی تو نه آب گند و خواری
جان تو نیم ز گفته خرسند
تو آب تمیز و خوش گواری
خواهش میکنم برو سمرقند
آنجا هم اگر خوشت نیامد
کج کن ره خود به سمت تایلند

در این دنیای سرگردان و حیران

  • شاعر:
  • خداداد آدینه

در این دنیای سرگردان و حیران
در این دنیای سرگردان و حیران
که کامپیوتری گشته است انسان
میان این همه داد و هیاهو
یکی سایت آمده شیرین تو برگو
که طنزش نیک و زیبا گفته شاعر
برای کاسب و نجار و تاجر
هدف جمع آوری شعر خوبان
تمام شاعران طنز ایران
که با هم همدل و همراه گردند
نویسند طنزها مردم پسندند
الهی صاحبان سایت مذکور
همیشه شاد و لول باشید و مسرور

فراوان شکر و تقدیر از تو دارم

  • شاعر:
  • حمیدرضا داودی (هوار)

فراوان شکر و تقدیر از تو دارم، به جای خر نمودی ما رو آدم!
سلامی می کنم بر آن که بالاست
عزیز جونمه، مشتیه، آقاست!
سلامی می کنم بر ربِ اعلم
نشد قسمت بگیرم دختِ عمه ام
به نام آنکه خاطر خواه داره
درون قلب ما شاه راه داره
به نام آنکه خیلی کار درسته
همیشه بر می داره بارِ غصه
شنیدم اومده تا عمقِ گردن
آدم خوبا می خوان دورش بگردن
کسی در عالم از او گُنده تر نیست
نه در کوه و نه در دریا، نه در پیست!
همیشه خنده رو لبهای عرشش
خودش تنها شده آقای بخشش
خوش اخلاق و عزیز و مهربونه
مداوم دست او رو شونمونه
به من داده همینجا کسب و پیشه
خودش می دونه نمرم شصت و شیشه
هوار از دست مردی داره فریاد
که نعمتهاتو فرتی داده بر باد!
فراوان شکر و تقدیر از تو دارم
به جای خر نمودی ما رو آدم!

 

 

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*