چگونه یک مدیر نمونه شوید؟ (طنز)
-به کارمندان خود رحم نکنید. کاری کنید که نامتان را در کتاب های تاریخ بنویسند. آنقدر سنگدلی به خرج دهید تا هیتلر، آتیلا و چنگیز در مقابل شما، آدم های مهربان و رئوفی به حساب آیند. مدیر باید کلاهش پشم داشته باشد. سعی کنید همیشه از کلاه های پشمی استفاده کنید و مواظب باشید حتماً پشم کلاهتان، طبیعی باشد.
-اسکوروچ باشید. شخصیت اسکوروچ پیر را حتماً در داستان کریسمس به خاطر دارید. اسکروچ می تواند بهترین الگو برای یک مدیر نمونه باشد. در دادن حقوق و مزایا و وام و مساعده تا می توانید خست به خرج دهید. هر چقدر وابستگی مالی کارمندان به شما بیشتر باشد، حرف شنوتر می شوند.
-برای خود چندین منشی انتخاب کنید تا مراجعان برای دیدن شما از چند کانال گزینشی رد شوند و در نهایت هم به دلیل حضور شما در جلسه یا بازدید عذرش را بخواهید. اصولا مدیر یک مجموعه هر چقدر دور از دسترس باشد، معتبر تر می شود.
-جلسات مختلف تشکیل دهید. جلسات خود را به بهانه تشکیل جلسه دیگری هم زمان در مکان دیگری نیمه تمام بگذارید. شمار بالای جلسات نشانه اهمیت یک مدیر است. وقتی تنها هستید به منشی خود بگویید جلسه دارید و به رد و بدل کردن اس ام اس و خواندن جوک بپردازید و به ریش همه بخندید و از وقت خود به نحو احسن استفاده کنید. تلفن هایتان را روی پیغام گیر بگذارید و جواب ندهید. مدیری که به تلفن هایش جواب بدهد حتماً خیلی بیکار است. خیلی وقت ها تلفن خود را خاموش کنید.
-در خانه به همسر و فرزندان خود بیاموزید که برای دیدن شما حتماً باید وقت قبلی بگیرند و هماهنگی های لازم را انجام دهند. اگر فرزندتان خواست چیزی بخرد، حتماً باید روال قانونی و اداری آن را طی کند. دیسیپلین اداری را ابتدا در خانه و خانواده خود برقرار کنید.
-اصل توبیخ برای همه، تشویق برای یک نفر را پیاده کنید. در صورت اشتباه یکی از کارمندان همه را مورد مواخذه قرار دهید مخصوصاً باجناقتان را به شدت تنبیه کنید تا حواسش جمع شود که خود را پیش خانواده همسرتان بیش از حد شیرین نکند. در صورت انجام شدن یک حرکت مثبت برادرتان را مورد تشویق قرار دهید. این طور، همه کارمندان امیدوار و شاداب به وظایفشان عمل می کنند.
راننده ها بدون سبب بوق می زنند
راننده ها بدون سبب بوق می زنند |
هنگام ظهر و نیمه شب بوق می زنند |
این سالکان راه درین وادی فنا |
گویی که در طریق طلب بوق می زنند |
معنای بوق، گاه سلام است و گاه فحش |
یعنی برای عرض ادب بوق می زنند |
گاهی به جای زنگ زدن یا که در زدن |
جان ترا رسانده به لب بوق می زنند |
گاهی به رسم غصه و اندوه یا عزا |
گاهی ز فرط شور و طرب بوق می زنند |
تیم فلان اگر ببرد وا مصیبتاست |
گر باخت هم ز رنج و تعب بوق می زنند |
گاهی به معنی غر و لیچار و اعتراض |
گاهی ز روی لهو و لعب بوق می زنند |
بینند اگر مسافری از زمره نساء |
با دیدنش رجال عزب بوق می زنند |
گر فی المثل عروس کشانی به راه بود |
دیگر بیا ببین که عجب بوق می زنند |
هنگام راه بندان نزدیک چار راه |
هنگام ترس و لرزه و تب بوق می زنند |
یا می زنند از تو جلو، دست روی بوق |
آن هم اگر نشد ز عقب بوق می زنند |
تا آنکه وا شود گره کور ازدحام |
رانندگان وجب به وجب بوق می زنند |
رنگ چراغ، قرمز اگر، سبز اگر شود |
راننده ها بدون سبب بوق می زنند |
اکنون اگر که نیمه شعبان بود به فرض |
تا سال بعد ماه رجب بوق می زنند
|
خود سازی ( طنز)
سحرگاهان به قصد روزه داری |
شدم بیدار از خواب و خماری |
برایم سفره ای الوان گشودند |
به آن هرلحظه ای چیزی فزودند |
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته |
سُس و استیک با نان برشته |
خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم |
کمی از این کمی از آن چشیدم |
پس از آن ماست را کردم سرازیر |
درون معده ام با اندکی سیر |
وختم حمله ام با یک دو آروغ |
بشد اعلام بعداز خوردن دوغ |
سپس یک چای دبش قند پهلو |
به من دادند با یک دانه لیمو |
خلاصه روزه را آغاز کردم |
برای اهل خانه ناز کردم |
برای اینکه یابم صبر و طاقت |
نمودم صبح تا شب استراحت |
دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا |
کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا |
به افطاری برایم شد فراهم |
زدم تو رگ کمی از زولبیا هم |
وسی روزی به این منوال طی شد |
نفهمیدم چه سان آمدو کی شد |
به زحمت صبح خود را شام کردم |
به خودسازی ولی اقدام کردم |
به شعبان من به وزن شصت بودم |
به ماه روزه ده کیلو فزودم |
اگرچه رد شدم در این عبادت |
به خودسازی ولیکن کردم عادت |
خدایا ای خدای مهر و ناهید |
بده توش و توانی را به«جاوید» |
که گیرد سالیان سال روزه |
اگرچه او شود از دم رفوزه |
محمد جاوید
آدم نشدن پسر!(طنز)
پدری با پسری گفت به قهر |
که تو آدم نشوی جان پدر |
حیف از آن عمر که ای بی سروپا |
در پی تربیتت کردم سر |
دل فرزند از این حرف شکست |
بی خبر از پدرش کرد سفر |
رنج بسیار کشید و پس از آن |
زنده گشت به کامش چو شکر |
عاقبت شوکت والایی یافت |
حاکم شهر شد و صاحب زر |
چند روزی بگذشت و پس از آن |
امر فرمود به احضار پدر |
پدرش آمد از راه دراز |
نزد حاکم شد و بشناخت پسر |
پسر از غایت خودخواهی و کبر |
نظر افگند به سراپای پدر |
گفت گفتی که تو آدم نشوی |
تو کنون حشمت و جاهم بنگر |
پیر خندید و سرش داد تکان |
گفت این نکته برون شد از در |
«من نگفتم که تو حاکم نشوی |
گفتم آدم نشوی جان پدر» |
عبدالرحمن جامی
آفرین ، به به ،هلو یعنی همین
طنز
بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب |
رفته بودم منزل مشتی رجب |
در حدود هشت یا نه هفته بود |
همسرش از دار دنیا رفته بود |
تسلیت گفتم که غمخواری کنم |
این مصیبت دیده را یاری کنم |
رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز |
با ادب بگذاشت آن را روی میز |
در همین هنگام آمد خا له اش |
خاله ی هشتاد یا صد ساله اش |
او زبان بر حرف و بر صحبت گشود |
من حواسم پیش ظرف میوه بود |
در میان حرف او گفتم چنین |
آفرین ، به به ،هلو یعنی همین |
ناگهان آن پیرزن از جا پرید |
از ته دل جیغ ناجوری کشید |
داد زد الاف بودن تا به کی |
هی به فکر داف بودن تا به کی |
یک کم آدم باش این هیزی بس است |
داستان گربه و دیزی بس است |
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو |
تو غلط کردی به من گفتی هلو |
مصطفی مشایخی
چگونه یک دانشجوی نمونه شوید؟(طنز)
– مشروط شوید. مشروطی را برای دانشجو ساخته اند نه رئیس دانشگاه و اساتید. هیچکدام همه واحد های خود را پاس نکنید. از حد مجاز مشروطی و ترم های مجاز حضور در دانشگاه نهایت استفاده را ببرید. مطمئن باشید بیرون از دانشگاه هیچ خبری جز رفتن به سربازی و بعد از آن بیکاری وجود ندارد. حداقل وقتی که در دانشگاه حضور دارید به عنوان یک دانشجو شناخته می شوید نه یک بیکار.
– تا دوران تحصیلتان تمام نشده در دانشگاه عاشق شوید و ازدواج کنید. چون اگر دانشگاهتان تمام شود هیچکس حاضر نیست با یک آدم آس و پاس بیکار ازدواج کند.
– جزوه های خود را مرتب و منظم بنویسید شاید فرجی شد و کسی برای گرفتن جزوه به شما مراجعه کرد و بختتان باز شد وگرنه بعد از تمام شدن دانشگاه بخت ازدواج را از دست خواهید داد.
– یکی از راه های گرفتن نمره درس خواندن است. برای گرفتن نمره راه های دیگری هم وجود دارد. یکی از ساده ترین این راه ها پاچه خواری است. اکثر دانشجویان و به خصوص شاگرد اول ها نمره خود را از این طریق به دست می آورند. راه دیگر گرفتن نمره، جنس مخالف بودن است که در این روش نیازی نیست شما کار خاصی انجام دهید. نمره خود به خود برای شما منظور می شود.تهدید استاد به پنچر کردن ماشینش، مظلوم نمایی و بهانه مریضی و فوت اقوام درجه یک و دو و پیدا کردن آشنا و استفاده از بند پ روش های دیگر گرفتن نمره است که در مواقع لزوم توصیه می شود.
– در فعالیت های فوق برنامه شرکت کنید. شما با درس خواندن فوقش یک لیسانسه بیکار می شوید. اما با شرکت در برنامه های فوق برنامه استعداد های هنری و غیر هنری خود را کشف و استعداد های هنری خود را خنثی و استعداد های غیر هنری خود را ضبط و بعد از فارغ التحصیل شدن به کار می بندید.
– به تمام همکلاسی های خود پیشنهاد ازدواج بدهید و بعد از فارغ التحصیلی با دختر خاله پدرتان ازدواج کنید. با این کار هم مدت مدیدی چند نفر را سر کار گذاشته اید و آمار بیکاری را در کشور کاهش داده اید و هم باعث بالا رفتن اعتماد به نفس چند نفر شده اید و هم روابط فامیلی را تقویت کرده اید.
– با گرفتن پایین ترین مدرک، دانشگاه را رها کنید. هرگز از یک سوراخ دوبار گزیده نشوید. ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد و دکتری یک اشتباه بزرگ است هر وقت تحصیل را رها کنید و به کار اصلی خانوادگیتان برگردید، سود کرده اید. با ادامه تحصیل شما یک فوق لیسانس و یا دکتر بیکار خواهید شد که دیگر نمی توانید سرتان را پیش در و همسایه بلند کنید. پس تا دیر نشده به فکر یک کار نان و آب دار باشید.
علیرضا لبش
آخرین جملات قبل از مرگ
آخرین کلمات یک الکتریسین : خوب حالا روشنش کن…
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره…
آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟
آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه…
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره…
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد…
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست…
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد…
آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک خون آشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی…
آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!
آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟…
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره…
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم…
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم…
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند…
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است…
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری…
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره…
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه…
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم…
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟
علیرضا لبش