امروز خراسان جنوبی – زنگویی zangoei@birjandtoday.ir / انسان، یک جهان بزرگ در خویش دارد و درست به اندازه ای ارزش پیدا می کند که خویش را کشف کند. مگر نه این که در طبیعت و تعاریف این جهانی هم ارزش هر چیز به محصول آن است و زمینِ پرت و خشک که هیچ قیمتی ندارد وقتی معدنی در آن کشف می شود صاحب قیمتی می شود که گاه در حساب هم نمی گنجد. انسان هم وقتی خود را کشف کرد دارای چنین تقدیری خواهد شد. تقدیری که قدر او را افزون خواهد کرد. استاد، آیت ا… صفائی حائری که رحمت خدا بر او باد، در صفحه ۲۵ کتاب بلوغ، به این حقیقت، توجه می دهد که؛ “کسی که خودش را باور نکرده، مثل انسانی میماند که به روزی پنج ریال قانع است و خیال میکند که شقالقمر کرده اما همین که ارزش خودش را فهمید، میبینی که آرام نمیگیرد، حتّی هجرت میکند و به آنجایی روی میآورد که حقوقش را بگیرد.” بله، انسان اگر خود را و ظرفیت های خویشتن را شناخت، به حرکت در می آید و به جایی می رود که بتواند به سعه وجودی خویش معنا بخشد. تاریخ هم از این بزرگانی که پا به راه شده اند کم ندارد که خلقی را هم به حرکت در آورده اند. به نهضت پیامبران توجه فرمایید. همه اش حرکت است و تلاش برای رسیدن به جایی که با قامت بلند انسان ساز آید. اما افرادی که خود را کشف نکرده اند روی دیگر این سکه خواهند بود که استاد در صفحه ۱۷۸ کتاب حیات برتر با این سخن به شرح آن می پردازد که؛ ” آنها که خودشان را باختهاند دیگر ایمان نمیآورند، نه به خدا و نه به جایگاه خویش، که اینها چیزی در خود سراغ ندارند که در این محدوده نگنجد و آرمانی ندارند که در این سبزه های زرد و روزهای شب، خوشیهای درد، به دستش نیاورند. پس دیگر چه ضرورت دارد که به سوی دیگر روی بیندازند و به چیز دیگر بگروند و به آرمانی و جایگاهی و روزی دیگر ایمان بیاورند. ایمان به خدا و ایمان به روز دیگر دنباله ایمان به خویش است.” اگر ما به خودمان، به حقیقت وجودی مان، به آنچه خدا در نهاد انسان قرار داده است ایمان بیاوریم، بسیاری از پرسش ها، خود به خود به جواب خواهد رسید چنانکه در صفحه ۸۹ کتاب مسئولیت و سازندگی استاد می خوانیم؛ ” این سؤال هایی که از اسلام و خدا و هستی میشود، سؤال های دست دوم و فرعی است؛ چون تا انسان مجهول است، اسلام معلوم نخواهد شد و ا… و هستی شناخته نخواهند گردید: ” مَن عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه “. هرکس خود را شناخت، خدای خود را می شناسد “و با درک نظامات هستی، قد می کشد و می رسد به جایی که به جز خدا نبیند و الا ” هنگامی که انسان فقط دهان است که با یک مشت روده همراه شده، دیگر این دهان نه اسلام و نه دین میخواهد و نه فکر و عقل و غرایز عالی، که برای خوردن همان پای غرایز کافی بود. اما هنگامی که بودنِ انسان جواب گرفت و چگونه بودنِ انسان به پاسخ رسید، چگونه زیستن و چگونه مردن او هم مشخص میشود…” و این است که به انسان تشّخُصی می دهد که او را از مَلَک هم بالاتر می نشاند. باری باید به شناخت خویش پرداخت که چراغ همه راه ها و انگیزه همه حرکت ها همان جاست…..