روایت دختری که امیدوار بازگشت به زندگی است؛ شش ماه در انتظار پدر

شش ماه در انتظار پدر

سامان سرای لویزان جایی است که سمیه را از خواب غفلت بیدار کرده، دختری که هنوز امید دارد پدرش اشتباهات او را ببخشد و دست او را بگیرد تا به زندگی بازگردد.

خبرگزاری مهر، گروه جامعه_الهه ابراهیمی: اعتیاد بلای خانمان سوزی است که پیر و جوان نمی شناسد. اعتیاد پدر، مادر یا فرزند هر کدام به نوعی یک خانواده را از هم می پاشند. اعتیاد سرآغازی برای تجربه انواع آسیب های اجتماعی برای مصرف کننده است و در این میان اگر فرد مصرف کننده، دختر ازدواج نکرده یک خانواده سالم باشد، داستان دردناکتر می شود. تصور کردن چهره پدری که برای اولین بار متوجه می شود که دختر جوانش اعتیاد دارد و تلاش می کند دخترش را با محبت و مراقبت به زندگی باز گرداند، اما تلاش ها بی نتیجه می ماند تا اینکه به او خبر می رسد که دخترش توسط اورژانس اجتماعی شهرداری تهران از کف خیابان جمع شده و به سامان سرای لویزان تحویل داده شده است و او می تواند بعد از سپری کردن دوره ترک و با رای قاضی با آوردن مدارک شناسایی دخترش را به خانه باز گرداند.

این اولین و آخرین باری است که پدر از وضعیت دخترش آگاه می شود و بعد از آن دیگر به تماس های مددکاران سامان سرا پاسخ نمی دهد و حتی حاضر نمی شود با دخترش حرف بزند. تمامی راه های تماس دختر با سایر اعضای خانواده نیز قطع شده و حال شش ماه است که دختر در سامان سرا به سر می برد و در انتظار آمدن پدر لحظه شماری می کند.

خودکشی با تریاک 

سمیه متولد سال ۶۲ است در پرونده او درج شده که از خانه فرار کرده است. در روزهای اول حاضر نبوده شماره تماسی از خانواده به مددکاران سامان سرا بدهد، اما بعد از گذشت چند روز شماره پدرش را به مددکاران می دهد. سمیه زمانی که تحویل سامان سرا می شود، مصرف کننده شیشه بود و حال شش ماه است که پاک شده و در قبال کار داوطلبانه روزانه ۱۰ نخ سیگار برای مصرف دریافت می کند.

او برعکس دختر فراری دیگر سامان سرا که نامش صفورا است، با کمال میل برای گفت و گو می آید و تاکید دارد در متن اعلام شود که پشیمان شده تا پدرش برای بردن او از سامان سرا به دنبالش بیاد. سمیه خود را مصرف کننده تفریحی معرفی می کند و اصلا نمی پذیرد که اعتیاد داشته و امروز ترک کرده است. می گوید: «کمتر از یک سال و نیم است که برای اولین بار شیشه را تجربه کرده است» اما دندانهایش گواه مصرف طولانی مدت دارد. تسلطی به گفته هایش ندارد و مدام حرفایش را تحریف می کند و مشخص است که مصرف شیشه بر مغز و روانش تاثیر گذاشته است.

از او می پرسم اولین بار چه زمانی مصرف شیشه را آغاز کردی؟ پاسخ درستی نمی دهد و با روسری اش بازی می کند و در نهایت چندین تاریخ متفاوت می دهد. به شدت بوی سیگار می دهد. از او می پرسم، سیگار کشیدی؟ سریع معذب می شود و می گوید: «من سیگاری نیستم اما حالا با هر نخ سیگاری که می کشم فراموش می کنم اینجا هستم. چند دقیقه ای از همه چیز  و این فضا دور میشم. باور کنید اصلا سیگار نمی کشم. واقعیتش اولین باری که مواد مصرف کردم خیلی سال پیش بود. میخواستم خودکشی کنم. رفتم از مادرشوهر خواهرم تریاک گرفتم فکر می کردم تریاک بخورم، می میرم.»

می پرسم چرا خودکشی؟ می گوید: «راستش بیرون رفته بودم، خیلی دیر وقت شده بود از بابام می ترسیدم منو بکشه خواستم خودکشی کنم که راحت شم. »

با گفتن این جمله خنده اش می گیرد. دندان هایش بسیار نامرتب  است، در فک بالایش دندان کمی دارد و تقریبا تمام دندان ها از بین رفته و چند دندان سیاه کوچک برایش باقی مانده است. بلافاصله دستش را جلوی دهانش می گیرد تا دندان هایش دیده نشود. سرش را پایین می اندازد و باز با گوشه روسری اش بازی می کند. مدام گوشه روسری را گره می زند و می کشد، مشخص است استرس دارد.

بدون اینکه سوالی بپرسم اینبار خودش حرف می زند. «خانم تصادف کردم، دندونام شکست. اومدم اینجام چسب شون افتاد.»

خجالت می کشد. سکوت توام با بغض می کند. مدیر شیفت شب سامان سرا به کمکش می آید و بلند می گوید: «سمیه خانم بسیار زیبا و دختر حرف گوش کن هست» دوباره می خندد. او همچنان در حال بازی کردن با روسری سرش است. به چهره اش نگاه می کنم با وجود اینکه سالهاست مصرف کننده بوده اما به راستی چهره زیبایی دارد. با اینکه لباس مناسبی به تن ندارد، اما خوش پوش به نظر می رسد.

به او می گویم «سمیه واقعا زیبا هستی. چرا شیشه مصرف کردی؟ » می گوید: «خانم من که معتاد نبودم هر از چند گاهی تفریحی شیشه مصرف می کردم. اینطور نبود که اگر مصرف نکنم، بدن درد داشته باشم، اصلا.»

اولین بار شوهر خواهرم برایم مواد خرید

مجددا می پرسم، کی مصرف شیشه را آغاز کردی؟ می گوید: «یک روز رفته بودم خونه خواهرم، شوهر خواهرم بهم گفت سمیه بیا کوکائین مصرف کن. قبول کردم. بعد از اینکه مصرف کردم بهم گفت، حالت خوبه؟ گفتم حس ندارم. خواهرم به شوهرش گفت که براش شیشه بگیر. شوهر خواهرم زنگ زد یک ربع کمتر با موتور براش شیشه آوردند. با اولین بار مصرف خوشم اومد. خیلی حالم را خوب کرد.»

با تعریف کردن اولین تجربه مصرف شیشه، به نظر می آید که گویا هنوز مزه کاذب مصرف شیشه را دوست دارد زیرا لبخند می زند و می گوید: «اون شب حالم خوب بود. بعد از چند وقت باز خونه خواهرم رفتم و شوهر خواهرم برام شیشه گرفت. اصلا هر بار که شیشه می خواستم، بدون پول برام می‌خرید. شوهر خواهرم صراف است. وضع مالی خوبی دارد. دغدغه تامین مواد نداشتم.»

قولی که شکست

ازاو می پرسم چرا خواهرت اجازه داد که مواد مصرف کنی؟ می گوید: «خواهرم ۱۰ ساله ازدواج کرده و بچه ندارد با همسرش کوکائین مصرف می کند. البته بابام به خاطر اعتیاد خواهرم باهاش قطع رابطه کرده اما به منم نمی گفت که خونه خواهرت نرو، منم هر وقت میخواستم مواد مصرف کنم، خونه خواهرم می رفتم. یک شب خانه خودمون شیشه مصرف کردم. تا صبح نتونستم بخوابم. صبح که بابام داشت می رفت منو دید، بهم گفت، سمیه چیزی مصرف کردی؟ اولش گفتم نه بابا، به جون خودش قسم داد؟ منم نتونستم قسم دروغ بخورم. بابامو دوست دارم. گفتم اره. شیشه. پایپ رو گرفت زیر پاش شکوند و قسم داد که دیگه نکشم. منم قول دادم. بعد از اون با خودش یا مادرم بیرون می رفتم. ماهانه هم ۷۰ تومان بهم پول جیبی می داد.»

سمیه بی اینکه بداند از رویاهایش برام حرف می زد. حرفایش سر وته نداشت. از پدرش خواسته بود برای او خانه ای بگیرد پدر نیز با مستقل شدن او موافقت کرده بود. خانه ای در مرتضی گرد برای او اجاره می کند. می گوید: «خانم بخدا اگر بابام دنبالم بیاد خونه را تحویل می دهم،  پیش بابام برمی گردم. دختر خوبی میشم. سیگار هم نمی کشم. اصلا من سیگاری نبودم.»

بابا هنوزم دوستم دارد

می پرسم چرا از خانه فرار کردی و چرا الان پدرت حاضر نیست برای بردن به خانه دنبالت بیاد؟ می گوید: «من فرار نکردم، تو خیابان بودم منو آوردند اینجا. بدون دلیل. بابام هم باهام قهر کرده. بابام هنوز منو دوست دارد منم دوستش دارم. خانم عاشق بابام. میدونم میاد دنبالم. میخواد من کاملا پاک بشم تا وقتی اومد دنبالم خیالش راحت باشد که دخترش دیگه برای تفریح مواد مصرف نکند.»

سمیه با گفتن این جملات اشک هایش جاری می شود و تکرار می کند، «می دونم بابام میاد دنبالم، بابام هم منو دوست داره»

او با وجود اینکه دوره ترک را سپری کرده است اما حاضر نیست بپذیرد که معتاد بود. از مدیر شیف می خواهد با پدرش تماس بگیرد. اما همانند شش ماه گذشته، این تماس نیز بی پاسخ میماند. بغض می کند. از من می خواهد به پدرش زنگ بزنم و از او بخواهم که به دنبال او بیاد. حتی آدرس خونه پدرش را می دهد. خواهش می کند برای او این کار را انجام دهم. با صدای بلند گریه می کند. می گوید: «به خدا دختر خوبی برای بابام میشم. حرفشو گوش می کنم. از اینجا خسته شدم. اینجا بین این زنان اذیت میشم. نه اینکه زنان اینجا بد باشند، نه! من باهاشون دوست شدم اما دیگه نمیخوام اینجا زندگی کنم. تلفن خونمون قطع شده و شماره خواهرم حفظ نیستم. خواهر کوچکترم منو خیلی دوست داره، رابطه مون خوبه. میدونم همه شون دلشون برام تنگ شده اما بابام ازم دلخوره.»

از او می پرسم. چرا ازدواج نکردی، می گوید: «خواستگار زیاد داشتم. تا چند سال پیش که فهمیدند شیشه مصرف می کنم. دیگه کسی به خواستگاریم نیومد. وضع مالی بابام خوبه. یکبار تمام طلاهامو فروختم پولش رو به بابام دادم. بابا هم موقع مستقل شدن بهم پول داد. وقتی فهمید می خوام مستقل بشم اصلا مخالفت نکرد.»

پدر مرا ببخش

جملات آخر سمیه تایید کننده این مطلب بود که او سال های طولانی است که مصرف کننده است. به احتمال زیاد از حدود ۱۰ سال پیش که به گفته خودش دیگر نتوانست سرکار برود. سمیه حتی دیپلم ندارد زیرا علاقه ای به درس خواندن نداشت. گویا پدر سمیه برای اینکه سه خواهر و بردار کوچکتر از او تحت تاثیر او مصرف کننده نشوند، برای او خانه ای در نزدیکی خانه مادربزرگش در جنوب شهر اجاره می کند، اما اعتیاد سرآغازی برای تجربه آسیب های دیگر برای او شده است تا اینکه یک روز از سطح شهر توسط اورژانس اجتماعی به سامان سرا آورده می شود.

بزرگترین آرزوی سمیه این است  پدرش او را ببخشد تا بتواند به خانه برگردد. از آینده می ترسد از بی کسی واهمه دارد. انتظار دارد که پدرش همانند سالهای گذشته از او حمایت کند. او از اینکه به بهزیستی یا حتی به خوابگاه معرفی شود، ترس دارد. برای نخستین بار است که به سامان سرا  آورده شده و به گفته خودش دیگر نمی خواهد تا آخر عمر به اینجا بیاید. باید امیدوار بود که سمیه در ابتدای راه بی خانمانی قرار گرفته است توسط پدرش مورد حمایت قرار گیرد تا سرنوشت مشابه زنان دیگر آسیب دیده نداشته باشد تا به دفعات مختلف به سامان سرا آورده شود.

زنان آسیب دیده به حمایت خانواده نیاز دارند

بسیاری از زنانی که به هر دلیلی آسیب دیده اند اگر  در ابتدا مسیر مورد حمایت خانواده قرار  می گرفتند، می توانستند به زندگی عادی بازگردند اما متاسفانه با طرد شدن از خانواده، به نوعی از جامعه نیز طرد می شوند. مساله مهم دیگر این است که دولت به دلیل محدودیت های مالی نمی تواند از این زنان به خوبی حمایت کند و سازمان های مردم نهاد نیز توانایی حمایت از تمام زنان را ندارند. این زنان به دلیل نبود اعتماد به نفس کافی مسیر اشتباه را ادامه می دهند تا در نهایت در گوشه خیابان و در بهترین حالت در گوشه سامان سراها و خوابگاه ها در تنهایی از دنیا می روند.

تردیدی وجود ندارد امروز سمیه نیاز به مهربانی پدر و خانواده دارد تا از دام اعتیاد رها شود، او برای اولین بار در میان زنانی قرار گرفته است که کمتر امیدی به بازگشت به زندگی عادی و سالم را دارند، شاید دیدن آینده تلخ این زنان او را ترسانده باشد و سرنوشت زنان میانسال سامان سرا به او کمک کند تا برای زندگی عادی مصمم باشد. سمیه و سمیه ها امروز به حمات نیاز دارند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*