محک صدا و سیما از منظر «عدالت رسانه ای» تریبون قشر فرودست یا مروج زندگی لاکچری؟

مفهوم عدالت از آن دست مفاهیم کشدار و پیچیده است که بازخوانی آن در حوزه های مختلف به شدت امر دشواری است. بالطبع ردیابی این مفهوم و مصادیق آن در رسانه ها نیز به راحتی ممکن نیست و قضاوت درباره عملکرد آنها خود ملزم به رعایت عدالت است.
صدا و سیما

با این حال «عدالت رسانه ای» به مثابه یکی از شاخص های مهم برای ارزیابی رسانه ها همواره مورد توجه منتقدان و تحلیلگران رسانه ای بوده و اغلب، رسانه ها زمانی مورد نقد های جدی یا اعتراض قرار می گیرند که مخاطب یا نهادهای اجتماعی احساس کنند که رسانه ای خاص، در بازنمایی یک سوژه، عدالت را رعایت نکرده یا زیر پا گذاشته است.

واقعیت این است که بازخوانی عدالت در رسانه هایی مثل سینما و تلویزیون به یک فرایند پژوهشی و زمانمند نیاز دارد که نمی توان در ساختار یک مقاله یا یادداشت به همه ابعاد و جوانب آن پرداخت. بر این مبنا در این نوشتار تلاش خواهیم کرد به شکل اجمالی، به یکی از مصادیق عدالت رسانه ای در بازنمایی و پرداخت سینما و تلویزیون در به تصویر کشیدن مطالبات قشر ضعیف جامعه بپردازیم و از این منظر بین مفهوم عدالت و عملکرد رسانه ای پیوند برقرار کنیم.

رسانه ها با کیفیت عملکرد خود در چگونگی پرداختن به چالش ها و مصائب اقشار اجتماعی،می توانند سهمی در تحقق عدالت اجتماعی داشته باشند. تلویزیون در این میان به واسطه جایگاه و موقعیت رسانه ای که دارد بیش از سایر رسانه ها هم از ظرفیت پرداختن به مسائل مرتبط با عدالت اجتماعی برخوردار است و به همین میزان نیز انتظار و توقع از آن وجود دارد. خاصه اینکه صدا و سیما قرار بود تریبون مستضعفین و اقشار پایین دست جامعه باشد که رسانه ای برای بیان خواسته ها و افکار خود ندارند. در واقع صدا و سیما قرار بود تا برخلاف نظر مارکس که معتقد بود این صاحبان تولید و سرمایه هستند که افکار جامعه را تعیین می کنند به گونه ای عمل کند تا نه صاحبان سرمایه که صاحبان انقلاب و آحاد مردم برای بیان افکار و عقاید خود از رسانه ای کارآمد برخوردار باشند.

به نظر می رسد برغم تلاشی که رسانه ملی برای تحقق این شعار و تبدیل کردن صدا و سیما به تریبون قشر مستضعف و مطالبات آنها قرار داده اما اکنون در نقطه ای نیست که بتوان عملکرد آن را مصداقی از عدالت رسانه ای یا اجتماعی دانست. از یاد نبریم که قرار نیست رسانه ملی متولی تحقق عدالت اجتماعی باشد و همه نهادهای دولتی در تحقق این شعار سهم دارند اما دست کم می توان عدالت رسانه ای را در توجه و التزام به این آرمان مورد داوری قرار داد.

در این داروری البته باید برخی عناصر و مولفه های رسانه ای را هم لحاظ کرد؛ از جمله تنوع و تعدد مخاطبان که بالطبع با تنوع و تعدد مطالبات و خواسته ها همراه شده و این مساله کار رسانه ملی را سخت تر می کند. هر قشر و طبقه اجتماعی در کشور انتظار دارد تا رسانه ملی به زبان او بدل شود و مطالبات او را بیان کند. بدیهی است پاسخ دادن به خواسته های گوناگون و گاه متضاد مخاطبان امر دشواری است و در قضاوت این امر نباید نگاهی ایده آلیستی داشت.

 به نظر می رسد برغم تلاشی که رسانه ملی برای تحقق این شعار و تبدیل کردن صدا و سیما به تریبون قشر مستضعف و مطالبات آنها قرار داده اما اکنون در نقطه ای نیست که بتوان عملکرد آن را مصداقی از عدالت رسانه ای یا اجتماعی دانست

برای ارزیابی این سوژه می توان برنامه های صدا و سیما را در نسبت با مقوله عدالت و توجه به اقشار مستضعف و مطالبات آن در دو گروه کلی برنامه های نمایشی و برنامه های ترکیبی پی گرفت و در این میان سهم اخبار را لحاظ کرد. به این معنی که اخبار و گزارش هایی که در صدا و سیما تولید و پخش می شود تا چه میزان به مسائل و دغدغه طبقه مستضعف جامعه پرداخته و مصائب و مشکلات آنها را بازتاب داده است. به نظر می رسد صدا و سیما تلاش خود را کرده تا در همه این آیتم ها به مساله فقر و عدالت اجتماعی یا مشکلات طبقات ضعیف وآسیب پذیر جامعه بپردازد. مثلا سریال های زیر تیغ در دهه ۸۰ و سایه بان در دهه ۹۰ از جمله مجموعه هایی بودند که به شکل موثری به مشکلات معیشتی و خانوادگی طبقات پایین دست جامعه پرداختند. حتی برخی سریال های طنز تلویزیونی مثل خانه به دوش و متهم گریخت به کارگردانی رضا عطاران سراغ طبقات فقیر جامعه رفته و اتفاقا به همین دلیل هم فارغ از جذابیت های کمیک قصه، مورد توجه مخاطب قرار گرفته است.

بازتاب سریال های تلویزیونی در بین مخاطبان نشان می دهد که مردم به مجموعه هایی که قصه خود را در بین طبقات پایین یا قشر معمولی جامعه روایت کرده علاقه و گرایش بیشتری دارند اما از آن سو با سریال هایی هم مواجه هستیم که بر مبنای تجملات و زندگی شیک و لاکچری بنا شده و حتی ترویج نوعی سبک زندگی اشرافی را در درون خود داشته اند.

صدا و سیما در برنامه های ترکیبی خود نیز به دنبال توجه به قشر مستضعف بوده و تلاش کرده با ساخت برنامه های روتین یا مناسبتی به مسائل این قشر توجه کند. شاید بتوان برنامه ماه عسل را مصداق همین رویکرد دانست که در آن مردم عادی که با مشکلات خاصی در زندگی مواجه بودند محور و مهمان این برنامه هستند؛ نه سلبریتی ها و افراد مشهور. درواقع ماه عسل برنامه ای است که قهرمان خود را از دل مردم عادی جامعه برمی گزیند و شکل می دهد.

با این حال عملکرد رسانه ملی به گونه ای نبوده و نیست که بتوان آن را رسانه قشر مستضعف جامعه معرفی کرد. دلایل این مدعا را دست کم می توان در دو عامل مهم ردیابی کرد. اول اینکه صدا و سیما به مثابه رسانه ملی باید خواسته ها و مطالبات همه اقشار اجتماعی را نمایندگی کند یا برای هر کدام از آنها سهمی قائل باشد. مخاطبان رسانه ملی مخاطبان یکدست نیستند و تنوع طبقاتی و اجتماعی و فرهنگی آنها ایجاب می کند تا به همه مخاطبان در هر سطح و قشری توجه شود؛ در غیر اینصورت به انحصارطلبی محکوم می شود. دلیل دیگر که مهمتر به نظر می رسد، وجود برخی پارادوکس ها و تضاد و تعارض هایی است که در صورت بندی مفهومی و پیام های این رسانه وجود دارد. مثلا در برنامه های تاک شو و اجتماعی خود بر ساده زیستی و اهتمام به قشر فقیر جامعه تاکید می شود اما مجری برنامه که این ارزش ها را بر زبان می آورد گرانترین کت و شلوار بازار را به تن دارد یا دکور برنامه با هزینه بالا و زرق و برق زیادی ساخته شده است. در سریال های تلویزیونی توجه به قشر مستضعف ممکن است پررنگ شود اما در تبلیغات بازرگانی وسط سریال، زندگی تجملاتی با تاکید بر مصرف گرایی بالا برجسته می شود.

کافی است یک بار پیام های بازرگانی را از منظر روانشناسی اقتصاد مورد خوانش قرار دهید تا ببینید چقدر عناصر و مولفه های که مربوط به نظام سرمایه داری و سبک زندگی غربی است در تولید آن نقش دارند و پررنگ هستند. بدیهی است این پارادوکس ها واجد یک نقض غرض بوده و به نفی ایدئولوژیک آنچه که خود رسانه ملی بر آن تاکید دارد منجر می شود. در واقع صدا و سیما به شکل خواسته یا ناخواسته به تولید ارزش های سرمایه داری و تبلیغ سبک زندگی تجملاتی دامن زده و برای تامین هزینه های خود بر آتش مصرف و مصرف گرایی می دمد. حجم سهمگین تبلیغات های بازرگانی، پررنگ شدن حضور سلبریتی ها در برنامه های مختلف و نمایش زندگی های لاکچری و ارزش شدن آنها در مجموعه های نمایشی به قدری در تارو پود ساختار برنامه ها تنیده شده که صرفا نمی توان با توصیه های اخلاقی از طریق برنامه های معرفتی یا به وسیله مجریان تلویزیونی، رسانه ملی را به عنوان تریبون قشر مستضعف جامعه شناخت. از سوی دیگر در بخش های خبری و گزارشی یا تولید برنامه های تحلیلی نیز کمتر می توان شاهد پیگیری مطالبات صنفی و معترضانه بود.

 کافی است یک بار پیام های بازرگانی را از منظر روانشناسی اقتصاد مورد خوانش قرار دهید تا ببینید چقدر عناصر و مولفه های که مربوط به نظام سرمایه داری و سبک زندگی غربی است در تولید آن نقش دارند و پررنگ هستند. بدیهی است این پارادوکس ها واجد یک نقض غرض بوده و به نفی ایدئولوژیک آنچه که خود رسانه ملی بر آن تاکید دارد منجر می شود

در واقع تلویزیون تلاش می کند تا کمتر مطالبات صنفی و گروهی یا مشکلات بومی و منطقه ای را بازتاب دهد و در بسیاری از موارد آن را مصداق سیاه نمایی یا عبور از خط قرمزها می داند. اگرچه در گزارش های برخی از بخش های خبری مثل بیست و سی ممکن است شاهد بازتاب برخی از این مطالبات یا اعتراضات باشیم اما سهم و حجم و رویکرد آن به گونه ای نیست که مخاطب، رسانه ملی را پایگاه و تریبونی برای طرح مشکلات و مسائل خود بداند. بدتر از این در اغلب موارد، مخاطبان، عملکرد رسانه ملی را سرپوش گذاشتن بر نارسایی ها و کاستی هایی می دانند که در بخشی از عملکرد یک نهاد یا سازمان دولتی وجود دارد.

همانطور که در ابتدای این مطلب اشاره شد، صدا و سیما قرار نیست جایگزین قوه قضاییه در برقراری عدل و عدالت باشد و در هیچ کجای دنیا نیز وظایف نهادهای قضایی بر دوش رسانه ملی آن نیست اما رسانه ملی می تواند به عنوان صدای رسانه عدالت مخاطبانش بدل شود که مطالباتی دارند یا احساس می کنند که در جایی به آنها ظلم شده و حقشان ضایع شده است. رسالت رسانه ملی برقراری عدالت اجتماعی نیست اما عدالت رسانه ای حکم می کند تا به نیازها و مطالبات اقشار اجتماعی به ویژه قشر مستضعف و طبقات فرودست جامعه توجه بیشتری داشته و به صدا و سیمای آنها بدل شود. همانطور که صدا وسیما در برگزاری مناظره ها انتخابات ریاست جمهوری برای همه نامزدها فرصت برابر جهت تبلیغ ایجاد می کند، مردم نیز انتظار دارند این عدالت رسانه ای در ارتباط با آنها و خواسته هایش از سوی رسانه ملی، جدی گرفته شود.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*