در صادرات طنز کاری با مجوز نیست
چند شعر طنز به منظور ایجاد یک گل لبخند بر روی لبان شما عزیزان
تراژدی شاعر و اتوبوس !
« در سه پرده »
(۱)
من اینجا شعر می گویم
تو آنجا شعر می گویی
خلایق شعر می گویند و ما هم شعر می گوییم و
بعضی معر می گویند و می خوانند
عجب رویی !
مرا از روح شبنم تاب آهو رنگ سیمابی ملالی نیست،
برای شعر گفتن هم دگر امروزه حالی نیست
من از اعماق گردآلود دودآلود می آیم !
رئیس محترم،
ز فردا، گر اتول یاری کند من زود می آیم !
(۲)
کلامم بوی شلغم ناک احساسی است،
– آبی رنگ-
گلابی را چرا خوردند با گردو، بگویید آی آدمها !
چه تنگ است این طرف، آقا برو یک ذره آنورتر !
چرا هل می دهی جانم ؟!
چه شیرین است سوهان قم ای فریاد !
برادر جان !
چرا کفش تو پایم را نمیفهمد ؟ !
چرا له می کنی پای مرا با کفش بی احساس گل مالت !
بزن راننده در را، من رسیدم باز کن در را !
نرو من مانده ام اینجا
الا ای مرد بی انصاف ! وا کن در
به جان مادرت وا کن که دیرم شد !
چرا رفتی ؟ بمان لختی !…
ولی افسوس…
خدایا ! بارالها ! کردگارا ! خالقا ! ربا !
محیطی وحشت آور ناک و دلگیر است و راهی نیست
دگر تا چند فرسخ آنطرفتر ایستگاهی نیست
خداوندا تو می دانی
که آنجا ایستگاهم بود
راهم بود !…
خدا را شکر در وا شد !
کنون چون برق خارج می شوم تا باز گردم این مسافت را
چه خوشحالم ! ولی ای وای در را بست و پایم ماند !
کجا ای لامروت ؟ پای من مانده است در وا کن
اگر مردی بیا پایین و دعوا کن !
ولی انگار راه افتاد… ای فریاد…
ای بیداد…
(۳)
من اینجا شعر می گویم
دو ماهی رفته از آن روز تاریخی
من اینجا شاد و شنگولم
لبم از خنده لبریز است
هوایی جالب آلود آور انگیز است!
من اینجا خفته ام بر روی تختی نرم و مهتابی
سرم بر بالشی از پشم مرغابی !
عجب خوابی!
کنار تخت من جمعند طفلانم:
ثریا، سوسن و کبری و صغری، مهری و نرگس
حسن، جعفر، علی، محمود و اصغر با زنم لیلا !
چه خوشحالند
که می بینند من فهمیده ام احساس شرم آگین شبدر را !
و بر تخت مریضستان و با این پای مصنوعی
تو پنداری که من با پای سالم شعر می گویم !
عزیزم ! همسرم لیلا !
تو می دانی که من با پای چپ هم شعر خواهم گفت !
ابوالفضل زرویی نصرآباد
مانیفست
در صادرات طنز کاری با مجوز نیست |
طنز است،کشک و دوغ یا دوشاب و سقز نیست |
چون مطلبش را با ظرافت می کند مطلوب |
طناز در کارش به دنبال مجوز نیست |
در متن اگر با ارجمندی نسبتی باشد |
لبخند چیزی جز تبسم در پرانتز نیست |
جز شکوه کردن نیست آن هم شکوه با اطناب |
طنزی که در آن فرصت لبخند موجز نیست |
گاهی سر سبز خودت را هم ببر با خود |
وقتی که راهی جز عبور از خط قرمز نیست |
در حلقه ی رندان به دنبال چه می گردید؟! |
جز درد دل چیزی در این گونه مراکز نیست |
با گردن ما شد مثل “باریک تر از مو” |
صد بار گفتیم این طرف ها یک مبارز نیست! |
ما مثل یک هستیم،صاف و ساده و رو راست |
یعنی میان ما یکی مثل ممیز نیست |
ما هم ،شبیه دیگران با چشم می بینیم! |
می بیند آدم لاجرم،وقتی که عاجز نیست |
در عصر ما عیبی مصور نیست بی تردید! |
یا نه، اگر باشد شبیه عصر حافظ نیست |
در شعر گاهی می گریزد شاعر از هنجار |
حافظ میان این قوافی گر چه جایز نیست. |
ناصر فیض
محبت نصفه نیمه
چندی است دلم از وطن آواره شده است |
غم های جهان درآن فواره شده است |
از بازی بعد عشق هم محرومم |
زیرا دل زخمی ام دو اخطاره شده است |
***
راه دل تو سیاهتر از ظلمات |
زنجیر و قفس ریخته چون نقل و نبات |
در کشمکش عشق سرانجام ای دوست |
آزاد شدم من ولی از قید حیات! |
***
***
بیا ای عشق ما را خط خطی کن |
مرا راحت ز امن و راحتی کن |
بزن خنجر ببین خون رقیقم |
مرا رنگ پلنگ صورتی کن! |
عباس احمدی
چگونه کارمند نمونه شوید؟(طنز)
– جدول حل کنید. همیشه یک کیف جدول همراه خودتان داشته باشید تا یک موقع توی اداره لنگ نمانید. این روزها حل کردن جدول جواب می دهد. وظیفه اول شما به عنوان یک کارمند، حل جداول کلمات متقاطع و در وهله بعدی حل جداول سودوکو و دست آخر اگر وقت شد، حل جدول های خیابان است.
-به ارباب رجوع بی احترامی کنید. به او بفهمانید که دوران ارباب و رعیتی تمام شده است. جوری با او رفتار کنید که بفهمند دوران طاغوت و ظلم به آخر رسیده است و دیگر هیچ اربابی از هیچ رعیتی بالاتر نیست. زمانه، زمانه عدالت محوری است نه ارباب و رعیتی.
– مراجعه کنندگان را ساعت ها پشت در اتاقتان سرپا و ترجیحاً یک لنگه پا نگهدارید. آن ها باید بدانند که کار شما چقدر مهم و سخت است. با راه انداختن کار ارباب رجوع تنها ارزش کار خود و همکارانتان را پایین می آورید. اداره، خم رنگرزی نیست. این همیشه یادتان باشد.
– امضای شما حکم طلا را دارد، بی خودی امضای خود را هدر ندهید. مراجعه کننده باید بداند که هر چیزی یک قیمتی دارد و قیمت قلم و امضای شما از هر نقاش و نویسنده و هنرمندی بالاتر است. قلم خود را ارزان نفروشید. گرفتن پول چایی و زیر میزی یک رسم قدیمی و باستانی است و شگون دارد. به رسم و رسومات پایبند باشید. با ارباب رجوع هایی که ادعا می کنند مرض قند دارند و یا فشار خون و با چای و شیرینی میانه ای ندارند اصلاً صحبت نکنید. آن ها را به یک کلینیک درمانی یا بیمارستان راهنمایی کنید.
– پیشرفت سه پله دارد. پاچه خواری، خود شیرینی و زیر آب زنی. اگر می خواهید از فردا ترفیع و پایه حقوق بالا داشته باشید، از همین امروز اقدام کنید. خوردن پاچه همراه با کله بسیار مقوی و مفید است. خود شیرینی هم شما را از خریدن شیرینی و مراجعه به قنادی معاف می کند. انسان ها مانند حوض هستند گاهی گل آلود می شوند باید چند وقت یکبار زیر آبشان را مانند حوض زد و عوضشان کرد.
-یکی از کارهای پسندیده راه انداختن کار بندگان خداست ولی از آن پسندیده تر کار چاق کنی است. احترام به خویشاوندان هم از کارهای پسندیده محسوب می شود. همانطور که در دعوا ها و ارائه ادبیات شفاهی بستگان درجه یک مقدم هستند، موقع کار راه انداختن هم اولویت با آن هاست. از قدیم گفته اند بند پ خود را محکم ببند، تا قورباغه سر بالا نره.
– اگر به حقوق کارمندی دلخوش کرده اید، بدانید و آگاه باشید که به زودی از گرسنگی خواهید مرد. اگر با پول چایی و شیرینی البته حتماً از زیر میز، کارتان راه افتاد که خوب، اگر نه به فکر اختلاس باشید یعنی یک عده ای را از دست یک سری پول ها خلاص کنید. اگر اختلاس جواب نداد به فکر شغل دوم و سوم و بساز و بنداز باشید، اگر آن هم جواب نداد، دیگر به دنبال جواب نباشید. شما یک سوال بی جواب هستید که زندگی جوابتان کرده است.
علیرضا لبش
شعر طنزی از امام خمینی (ره)
قطعه شعر طنزی سروده امام خمینی(ره) منتشر شده که در میان قطعات دیوان اشعار امام(ره) یک مورد استثنایی است. این قطعه، به دوران تحصیل در حوزه علمیه قبل از انقلاب اسلامی، اشاره دارد:
قم بدکی نیست از برای محصـل |
سنگک نرم و کباب اگــر بگــذارد |
حوزه علمیه دایر است و لیـــکن |
خان فرنــگی مآب اگــر بگــذارد |
هیکل بعضی شیوخ قدس مآب است |
عینک با آب و تاب اگــــر بگذارد |
ساعت ۱۰، موقــع مطالعـــه ماست |
پینکی و چرت و خواب اگــر بگذارد |
توضیح:«پینکی» حالتی است برای شخص خوابگرفته، نشسته یا ایستاده که سرش پیاپی فرود آید و دوباره ناگهانی سر را به بالا بگیرد.
تهران امروز
تهیه و تنظیم برای تبیان : مهسا رضایی – بخش ادبیات
اول با همسرش تماس می گیرد(طنز)
پرسش : اگر یک خانوم مشغول رانندگی باشد و ناگهان متوجه شود که ترمز خودرو اش بریده و نمی گیرد چکار می کند ؟!
الف ) قبل از اینکه هیچ حادثه ای روی دهد او پشت فرمان سکته کرده و راهی دیار باقی می شود
قاف ) سعی می کند یک ایستگاه اتوبوس پیدا کند و با زدن خودرو اش به مردم داخل ایستگاه آن را نگه دارد
ذال ) در همان حال با همسرش تماس می گیرد و از او کمک می خواهد
نون ) سفره ای نذر می کند که زنده بماند
پرسش : هنگامی که یک خانم راهنمای سمت چپ خودرواش را می زند ، این به چه معناست ؟!
الف ) یعنی می خواهد به سمت راست برود
قاف ) یعنی می خواهد شیشه سمت چپ خودرواش را پایین بیاورد
ذال ) یعنی می خواهد پشت فرمان موبایلش را درآورد و با همسرش تماس بگیرد
نون ) یعنی می خواسته برف پاک کن را بزند
پرسش : اگر یک خانوم در حین رانندگی بخواهد از بین دو خودروی در حال حرکت عبور کند چکار می کند ؟!
الف ) بعد از از بیخ کندن آینه بغل جفت خودرو ها از بینشان عبور می کند
قاف ) اول به خودروی سمت راست می کوبد بعد به خودروی سمت چپ سپس با همسرش تماس می گیرد
ذال ) ابتدا جوری به خودروی سمت راست می زند که او منحرف شود و به خودروی سمت چپ برخورد کند سپس از روی دو خودرو عبور می کند
نون ) یک بوق می زند و راننده دو خودرو تا متوجه می شوند او خانوم است سریعا به او راه می دهند که برود
پرسش : زمانیکه یک خانوم در پشت فرمان خودرو نشسته و خودرو اش با سرعتی بیش از ۲۰ کیلومتر در حرکت است این به چه معناست ؟!
الف ) یعنی پاشنه کفشش روی پدال گاز گیر کرده
قاف ) یعنی با همسرش تماس گرفته و فهمیده که او با یک خانوم ناشناس در محل کارش مشغول صحبت است
ذال ) یعنی یادش آمده که بچه اش را داخل ماشین لباسشویی جا گذاشته
نون ) یعنی پشت فرمان خوابش برده
پرسش : معمولا یک خانوم راننده وقتی خودرو اش پنچر می شود چکار می کند ؟!
الف ) ابتدا سعی می کند با پوف آن را باد کند و سپس با چسب زخم محل سوراخ را بپوشاند
قاف ) تا اولین آپاراتی با پنچری راه می رود تا پدر لاستیک و تیوپ و رینگ در بیاید
ذال ) به آتش نشانی زنگ می زند
نون ) ماشین را وسط خیابان رها می کند و با همسرش تماس می گیرد
پرسش : خانوم های راننده به کدام قسمت خودرو بیش از بقیه علاقه مند می باشند ؟!
الف ) آینه ها ؛ چون اگر در هنگام رانندگی کوچکترین خدشه ای در میکاپ آن ها بوجود آید آن ها را آگاه می کند
قاف ) پخش سی دی ؛ چون آهنگ های ملایم آن استرس آن ها را در هنگام رانندگی کاهش می دهد
ذال ) برف پاک کن ؛ چون خودش شیشه را تمیز می کند و نیازی نیست که برای تمیز کردن شیشه هم با همسرشان تماس بگیرند
نون ) داشبور ؛ چون رژ لب ، پنکک ، موچین ، مداد چشم ، بیگودی و کلی چیزهای دیگر داخل آن جا می شود
پرسش : هنگامی که یک خانوم راننده از داخل آینه مشاهده کند که یک آمبولانس در پشت سرش در حرکت است چکار می کند ؟!
الف ) هول می شود و پایش را می گذارد روی ترمز و آمبولانس هم از عقب به شدت با خودرو او برخورد می کند
قاف ) جیغ می کشد و کنترل خودرو از دستش خارج شده و بعد از برخورد با خودروهای دیگر به داخل جوی آب می افتد و بعد با همسرش تماس می گیرد
ذال ) خودرو خودش و آمبولانس را وسط خیابان متوقف می کند تا بتواند بیمار داخل آمبولانس را ویزیت کند و یکسری دارو گیاهی و دار و دوای خانگی برایش تجویز کند
نون ) در حال حرکت فرمان را ول می کند و برای بهبودی بیمار داخل آمبولانس دست به دعا بر می دارد
پرسش : اگر یک خانوم راننده بخواهد خودرو اش را بین دو خودروی پارک شده پارک نماید ( پارک دوبل ) چکار می کند ؟!
الف ) پس از شکستن چراغ عقب خودروی جلویی و چراغ جلوی خودروی عقبی بوسیله سپر ماشینش ، با همسرش تماس می گیرد
قاف ) آنقدر منتظر می ماند تا راننده یکی از دو خودرو بیاید و ماشینش را بردارد
ذال ) به مخترع ماشین فحش می دهد که چرا ماشین را طوری اختراع نکرد که از بغل هم راه برود تا بشود با آن بین دو خودرو به راحتی پارک کرد
نون ) از یک عابر مذکر می خواهد که خودرو را برایش پارک کند
پرسش : اولین اقدامی که یک خانوم راننده بعد از تصادف انجام می دهد چیست ؟!
الف ) جیغ کشیده و بیهوش می شود
قاف ) با شوهرش تماس می گیرد
ذال ) می گوید : « آخ ببخشید می خواستم ترمز بگیرم اشتباهی گاز دادم »
نون ) اول به خاطر سالم ماندنش یک دیگ شله زرد نذر می کند بعد هم عهد می کند که دیگر پشت رل ننشیند
پرسش : شما بعنوان یک مرد اگر خانومتان گواهینامه رانندگی اش را بگیرد و بخواهد که با خودروی شما رانندگی کند چکار می کنید ؟!
الف ) وقتی که او سوار خودرو می شود گوشی موبایلتان را خاموش می کنید
قاف ) کلا برای همیشه گوشی موبایلتان را خاموش می کنید
ذال ) اصلا گوشی و سیم کارتتان را با هم می برید می فروشید
نون ) گوشی و سیم کارت و خودرو تان را یکجا می فروشید و بعد هم خانومتان را طلاق می دهید
تذکر : از خانوم های محترمه تقاضا دارم که پس از خواندن این مطلب هیچگونه موضع خصمانه ای در قبال بنده اتخاذ نفرمایند زیرا منظور من به هیچ عنوان خانوم های کشور خودمان نبوده است ؛ باور کنید !!!
سعید ترشیزی
خود سازی ( طنز)
سحرگاهان به قصد روزه داری |
شدم بیدار از خواب و خماری |
برایم سفره ای الوان گشودند |
به آن هرلحظه ای چیزی فزودند |
برنج و مرغ و سوپ وآش رشته |
سُس و استیک با نان برشته |
خلاصه لقمه ای از هرچه دیدم |
کمی از این کمی از آن چشیدم |
پس از آن ماست را کردم سرازیر |
درون معده ام با اندکی سیر |
وختم حمله ام با یک دو آروغ |
بشد اعلام بعداز خوردن دوغ |
سپس یک چای دبش قند پهلو |
به من دادند با یک دانه لیمو |
خلاصه روزه را آغاز کردم |
برای اهل خانه ناز کردم |
برای اینکه یابم صبر و طاقت |
نمودم صبح تا شب استراحت |
دوپرس ِ کلّه پاچه با دو کوکا |
کمی یخدر بهشت یک خورده حلوا |
به افطاری برایم شد فراهم |
زدم تو رگ کمی از زولبیا هم |
وسی روزی به این منوال طی شد |
نفهمیدم چه سان آمدو کی شد |
به زحمت صبح خود را شام کردم |
به خودسازی ولی اقدام کردم |
به شعبان من به وزن شصت بودم |
به ماه روزه ده کیلو فزودم |
اگرچه رد شدم در این عبادت |
به خودسازی ولیکن کردم عادت |
خدایا ای خدای مهر و ناهید |
بده توش و توانی را به«جاوید» |
که گیرد سالیان سال روزه |
اگرچه او شود از دم رفوزه |
محمد جاوید
آفرین ، به به ،هلو یعنی همین
طنز
بعد از افطاری ،همین یکشنبه شب |
رفته بودم منزل مشتی رجب |
در حدود هشت یا نه هفته بود |
همسرش از دار دنیا رفته بود |
تسلیت گفتم که غمخواری کنم |
این مصیبت دیده را یاری کنم |
رفت و ظرفی میوه آورد آن عزیز |
با ادب بگذاشت آن را روی میز |
در همین هنگام آمد خا له اش |
خاله ی هشتاد یا صد ساله اش |
او زبان بر حرف و بر صحبت گشود |
من حواسم پیش ظرف میوه بود |
در میان حرف او گفتم چنین |
آفرین ، به به ،هلو یعنی همین |
ناگهان آن پیرزن از جا پرید |
از ته دل جیغ ناجوری کشید |
داد زد الاف بودن تا به کی |
هی به فکر داف بودن تا به کی |
یک کم آدم باش این هیزی بس است |
داستان گربه و دیزی بس است |
مردکِ کم جنبه ی بی چشم و رو |
تو غلط کردی به من گفتی هلو |
مصطفی مشایخی
سیری چند؟(طنز)
پسری گیر داده بود، مدام
وقت و بی وقت،دم به دم، یک بند
که پدر جزوه و کتاب بخر
تست کنکور «گاج» و «دانشمند»
بفرستم کلاس رایانه
«کورل» و «اکسل» و «اتوکد لند»
تا که با علم و دانش و تحصیل
بشود دست من به جایی بند
وقت کنکور، انتخاب کنم
رشته ای باب طبع و باب پسند
در همین اصفهان قبول شوم
نه قم و بهبهان، نه شوش و زرند
پدرش شب کلافه و خسته
کت و شلوار را که از تن کند
دست و صورت نشسته، سیگاری
گوشه ی لب گذاشت با غرولند
سپس آهی کشید و سرجنباند
سرفه ای کرد و گفت: ای فرزند
از چه هی بی خودی برای خودت
سر هم می کنی چرند و پرند
دست ارباب معرفت کوتاه
بخت افراد بی سواد بلند
می شود آن که بی سوادتر است
بیشتر پولدار و ثروتمند
علم تاریخ و طب و جغرافی
همه کذب است و حقّه و ترفند
فرضاً اصلاً چه کار دارم من
با فلان شاه غزنوی یا زند
یا به من چه که پنگوئن بالفرض
مال قطب است یا گروئلند؟
جای حفظ مساحت سبلان
شده ام صاحب سه دانگ سهند
گر ببینی مبلغان سواد
همه خوش باورند و خالی بند
خود حافظ مگر نمی برده
سمت بنگال و آن حوالی قند؟
تازه آن هم به این بهانه که هند
طوطیانش شکر کن بشوند
فکر نان کن که خربزه آب است
دانش و علم و فضل سیری چند؟
نسیم عرب امیری
عاقبت درس نخواندن!(طنز)
ما یک رفیقی داشتیم که از نظر باحال بودن دو سه برابر ما بود(دیگر حسابش را بکنید که او کی بود) این بنده خدا به خاطر مشکلات زیادی که داشت نتوانست درس بخواند و در دبیرستان درس را طلاق داد و رفت سراغ زندگیش. زده بود توی کار بنائی و عملگی ساختمان (از همین کارگرهائی که کنار خیابان می ایستند تا کسی برای بنائی بیاید دنبالشان)
از اینجای داستان به بعد را خود این بنده خدا تعریف می کند:
یه روز صبح زود زدم بیرون خیلی سرحال و شاد. با خودم گفتم امروز چهل، پنجاه هزار تومن کار می کنم. حالا ببین! اگه کار نکردم! نشونت میدم! (این گفتگو ها را دقیقا با خودش بود!!) خلاصه کنار خیابون مثل همیشه منتظر بودیم تا یه ماشین نگه داره و مثل مور و ملخ بریزیم سرش که ما رو انتخاب کنه. یه دفعه دیدیم یه خانم سانتال مانتال با یه پرشیای نقره ای نگه داشت اولش همه فکر کردیم می خواد آدرس بپرسه واسه همینم کسی به طرف ماشینش حمله نکرد. ولی یهو دیدم از ماشین پیاده شد و یه نگاه عاقل اندر سفیهی به کارگرها انداخت و با هزار ناز و ادا به من اشاره کرد گفت شما! بیاید لطفا! من داشتم از فرط استرس شلوار خودم را مورد عنایت قرار می دادم. رسیدم نزدیکش که بهم گفت: میخواستم یه کار کوچیکی برام انجام بدید. من که حسابی جا خورده بود گفتم خواهش می کنم در خدمتم.
سوار شدیم رفتیم به سمت خونه ش. تو راه هی با خودم می گفتم با قیافه ای که این خانم داره هیچی بهم نده حداقل شصت، هفتاد تومن رو بهم میده! آخ جون عجب نونی امروز گیرم اومد. دیدی گفتم امروز کارم می گیره؟ حالت جا اومد داداش؟! (مکالمت درونی ایشان است اینها!)
وقتی رسیدیم خونه بهم گفت آقا یه چند لحظه منتظر بمونید لطفا.
بعد با صدای بلند بچه هاشو صدا کرد: رامتین! پسرم! عسل! دختر عزیزم! بیاید بچه ها کارتون دارم!
پیش خودم می گفتم با بچه هاش چی کار دار دیگه؟ البته از حق نگذریم بچه هاش هم مودب بودن هم هلو!!
بچه هاش که اومدن با دست به من اشاره کرد و به بچه هاش گفت: بچه های گلم این آقا رو می بینید؟ ببینید چه وضعی داره! دوست دارید مثل این آقا باشید؟ شما هم اگر درس نخونید اینطوری می شیدا! فهمیدید؟! آفرین بچه های گلم حالا برید سر درستون!
بچه هاش هم یه نگاه عاقل اندر احمقی! به من انداختن و گفتن چشم مامی جون! و بعد رفتند.
بعد زنه بهم گفت آقا خیلی ممنون لطف کردید! چقدر بدم خدمتتون؟
منم که حسابی کف و خون قاطی کرده بودم گفتم:
– همین؟
گفت:
– بله
گفتم:
– میخواید یه عکس از خودم بهتون بدم اگر شبا خوابشون نبرد بهشون نشون بدید تا بترسن و بخوابن؟
گفت:
– نه ممنونم نیازی نیست! فقط شما معمولا همون اطراف هستید دیگه؟!!
گفتم:
– خانم شما آخر دیگه آخرشی ها!
گفت: خواهش می کنم لطف دارید آقا!! اگر ممکنه بگید چقدر تقدیمتون کنم؟
منم که انگار با پتک زده باشن تو سرم گیج گیج شده بودم و گفتم: شما که با ما همه کار کردید خب یه قیمت هم رومون بذارید و همون رو بدید دیگه! زنه هم پنج هزار تومن داد و گفت نیاز نیست بقیه ش رو بدی بذار تو جیبت لازمت میشه!
نتیجه گیری اخلاقی: اگه درس نخونید مثل رفیق ما میشیدا.
ابوالفضل اقبالی
چگونه یک مدیر نمونه شوید؟ (طنز)
-به کارمندان خود رحم نکنید. کاری کنید که نامتان را در کتاب های تاریخ بنویسند. آنقدر سنگدلی به خرج دهید تا هیتلر، آتیلا و چنگیز در مقابل شما، آدم های مهربان و رئوفی به حساب آیند. مدیر باید کلاهش پشم داشته باشد. سعی کنید همیشه از کلاه های پشمی استفاده کنید و مواظب باشید حتماً پشم کلاهتان، طبیعی باشد.
-اسکوروچ باشید. شخصیت اسکوروچ پیر را حتماً در داستان کریسمس به خاطر دارید. اسکروچ می تواند بهترین الگو برای یک مدیر نمونه باشد. در دادن حقوق و مزایا و وام و مساعده تا می توانید خست به خرج دهید. هر چقدر وابستگی مالی کارمندان به شما بیشتر باشد، حرف شنوتر می شوند.
-معاونان خود را از نزدیکان و ترجیحا اقوام درجه یک خود انتخاب کنید. مثلاً معاون مالی شما می تواند برادرتان باشد. معاون اداری، خواهرتان، معاون امور بانوان، همسرتان، معاون جوانان، فرزند دلبندتان و بازرس ویژه باجناقتان باشد.
-برای خود چندین منشی انتخاب کنید تا مراجعان برای دیدن شما از چند کانال گزینشی رد شوند و در نهایت هم به دلیل حضور شما در جلسه یا بازدید عذرش را بخواهید. اصولا مدیر یک مجموعه هر چقدر دور از دسترس باشد، معتبر تر می شود.
-جلسات مختلف تشکیل دهید. جلسات خود را به بهانه تشکیل جلسه دیگری هم زمان در مکان دیگری نیمه تمام بگذارید. شمار بالای جلسات نشانه اهمیت یک مدیر است. وقتی تنها هستید به منشی خود بگویید جلسه دارید و به رد و بدل کردن اس ام اس و خواندن جوک بپردازید و به ریش همه بخندید و از وقت خود به نحو احسن استفاده کنید. تلفن هایتان را روی پیغام گیر بگذارید و جواب ندهید. مدیری که به تلفن هایش جواب بدهد حتماً خیلی بیکار است. خیلی وقت ها تلفن خود را خاموش کنید.
-در خانه به همسر و فرزندان خود بیاموزید که برای دیدن شما حتماً باید وقت قبلی بگیرند و هماهنگی های لازم را انجام دهند. اگر فرزندتان خواست چیزی بخرد، حتماً باید روال قانونی و اداری آن را طی کند. دیسیپلین اداری را ابتدا در خانه و خانواده خود برقرار کنید.
-اصل توبیخ برای همه، تشویق برای یک نفر را پیاده کنید. در صورت اشتباه یکی از کارمندان همه را مورد مواخذه قرار دهید مخصوصاً باجناقتان را به شدت تنبیه کنید تا حواسش جمع شود که خود را پیش خانواده همسرتان بیش از حد شیرین نکند. در صورت انجام شدن یک حرکت مثبت برادرتان را مورد تشویق قرار دهید. این طور، همه کارمندان امیدوار و شاداب به وظایفشان عمل می کنند.
علیرضا لبش
چگونه هنرمند شوید؟(طنز)
-هنرمند آن است که مویی و میانی دارد. مو و ریش خود را بلند کنید. در صورت امکان موهای خود را ببافید و ریش هایتان را با انواع ابزارهای موجود تزیین کنید. آشفتگی در مو و لباس شما ، نشانه شخصیت هنرمند شماست. استفاده از کلاه های عجیب و غریب نیز برای نزدیک شدن ظاهر شما به یک هنرمند شدیداً توصیه می شود.
-دخانیات عامل اصلی سرطان و هنرمندی است. سیگار و پیپ را هیچگاه از خودتان دور نکنید. نیمی از پول هایتان را صرف خرید سیگار و نیمی دیگر را صرف خرید توتون پیپ کنید. راه و بیراه پیپ خود را چاق کنید و با آن ژست های مختلف هنری بگیرید.
-رفتار عجیب و غریب از خودتان بروز دهید. به روی پشت بام بروید و فکر کنید یک پرنده کوچک زیبا هستید و از آن بالا همراه با خواندن مصرع ” من یه پرنده ام ” خود را در آسمان لا یتناهی رها کنید. یا تصور کنید که آنقدر از جسم رها شده اید که تنها یک روح هستید و سعی کنید از دیوار عبور کنید. این کار ها را آنقدر تکرار کنید تا شما را به تیمارستان ببرند. آنوقت جنون هم در پرونده شما ثبت می شود که باعث افتخار یک هنرمند است.
-بر خلاف دیگران رفتار کنید. در فصل زمستان با یک تیشرت یا زیر پیراهن و پیجامه به خیابان بروید و شعر” خواهران این تابستان ” را بخوانید یا در فصل تابستان با شال و کلاه و بارانی در بزرگراه ها شعر ” در آستانه فصلی سرد ” را زمزمه کنید. در مراسم جشن و پایکوبی به گوشه ای بروید و های و های گریه کنید. در مراسم عزاداری ، قاه قاه بخندید و از خود حرکات موزون به در کنید. با این کار هر چه زودتر به درجه والای هنرمند دیوانه می رسید.
-در محافل خصوصی از رفتارهای عمومی دیگران انتقاد کنید و در محافل عمومی ، مسائل خصوصی دیگران را تعریف کنید. خصوصاً اگر سوژه شما هنرمندان معروف باشند ،شنونده های بیشتری جذب خواهید کرد حتی می توانید برای جذابیت بیشتر لوح فشرده حریم خصوصی آن ها را هم تکثیر و توزیع کنید.
-با خود کتاب های قطور ، سازهای بزرگ و بوم های رنگارنگ حمل کنید. ابزار کار هنری ، مهم تر از خود هنر است. هر شغلی با ابزارش شناخته می شود ، همانطور که مکانیک یا تعمیرکار با جعبه ابزارش شناخته می شود ، شما هم با جعبه ابزارتان به عنوان یک هنرمند شناخته می شوید. همه جا ابزارتان را همراهتان داشته باشید تا دیگران بدانند که با چه هنرمند بزرگی طرف هستند.
-سبک شخصی داشته باشید. هر اشتباه یا کم سوادی یا بیسوادی در هنر با سبک شخصی و عقیده فردی قابل توجیه است. شما می توانید هر مزخرفی را به نام سبک شخصی و کار هنر مدرن و پست مدرن به مخاطب بخورانید و به به و چه چه دریافت کنید. اگر کسی هم اعتراض کرد او را به بیسوادی و عقب ماندگی متهم کنید.
علیرضا لبش
خوابگاه (طنز)
چند شعر طنز
خوابگاه
خوابگاهی عجیب و تک داریم |
در بدنسازیاش خرک داریم |
گرچه این کاخ هست در «حافظ» |
لیک استخر در «ونک» داریم |
پولدار و فقیر یکسانند |
از همه قشر و هر دهک داریم |
روز و شب در تلاش بیوقفه |
کشت تدریجیِ کپک داریم |
تا که ثابت کنیم این شدنیست |
طرح گنداندنِ نمک داریم |
تا مگر ظرفها تمیز شود |
مته، سمباده، کاردک داریم |
در کمدهایمان به جای کتاب |
تیغ اصلاح، کش، پفک داریم |
غالباً در نماز آخر وقت |
هر دو رکعت سه بار شک داریم |
در نمکپاشمان مربا و |
در شکرپاشمان نمک داریم |
روی بالشتهایمان لپ تاپ |
زیر بالشتها تشک داریم |
فیسبوک است شمع محفل ما |
ما که ویندوز یا که مک داریم |
Asghar is now friend with Zahra |
توی wall همه سرک داریم |
بهر ابراز عشق، امروزه |
Like داریم، سیخونک داریم |
روز و شب حرف میزنیم فقط |
تا که ثابت کنیم فک داریم |
تا بخندیم بیجهت با هم |
روی دیوارها ترک داریم |
شاممان لوبیای سحرآمیز |
صهها با جناب جک داریم |
از قضا سلف جمعه تعطیل است |
پس غذا سوپ جو پرک داریم |
این «غذایا» که توی یخچال است |
صاحبش کیست؟ ما که شک داریم… |
وامها چون که میشود واریز |
با غذا دائم ایستک داریم |
آخر ماه بعد هر وعده |
چای جوشیده خنک داریم |
در آسانسور به لب دعای سفر |
«ربی انی اتوب لک» داریم |
شتر مرگ ساکن اینجاست |
چشم بیهوده بر کمک داریم |
هفتهای هفت بار pes داریم |
حمله داریم، هافبک داریم |
تخته، پاسور و مثلهم هرگز… |
منچ داریم… بادکنک داریم… |
روی دیوارهایمان عکسِ |
خانم جولیا کیک داریم |
عاشقیم اکثراً، بنابراین |
شعر داریم، نیلبک داریم |
عاشقی شغل مطمئنی نیست |
دو سه معشوقه یدک داریم |
طبق «اصل بقای عشق» اگر |
نازنین رفت، روشنک داریم |
آری اینگونه است «اوضا»مان |
گوییا خانه در درک داریم |
بیخودی نیست آخر هر ترم |
یک سبد نمرههای تک داریم… |
سعید طلایی
انتخاب رشته
می شود گرد صاحبان نبوغ |
موقع انتخاب رشته شلوغ |
یک طرف عمّه و عمو و پدر |
یک طرف خانواده ی مادر |
دور هم جمع می شوند آنی |
تا بدانند درس می خوانی |
که عیار تو را حساب کنند |
رشته ای تاپ انتخاب کنند |
رشته ای با جلال و فرّ و شکوه |
رشته ای باب طبع هر دو گروه |
چون به هوش تو کرده اند وثوق: |
دکتری و مهندسی و حقوق |
غافل از این که جبر راهش نیست |
هیچ کس جای دلبخواهش نیست |
دیده ام بار ها که درمانده است |
شاعری که مهندسی خوانده است |
یا نوازنده ای که حفّار است |
مجری رادیو که نجّار است |
ای بسا بوده شاعر طناز |
که شده کارمند شرکت گاز |
وی بسا خوش نویس یا نقّاش |
که شده در محله ای کفّاش |
یا وکیل و مهندس و دکتر |
شده طرّاح صحنه یا اکتور |
کاش فرصت به بچه ها بدهیم |
به هنر ارزش و بها بدهیم |
گرچه در چشم تان هنر خوار است |
هرکسی مستعد یک کار است |
مثلاً دختری که در ایلام |
شده دکتر به خواهش اقوام |
جای آنکه بلای جان بشود |
می شده خالق رمان بشود |
یا جوانی مهندس عمران |
که حذر دارد از گچ و سیمان |
عوض آنکه برج ساز شود |
می توانسته نی نواز شود |
غم نخور فعله یا که فرّاشی |
این مهم است، بهترین باشی! |
نسیم عربامیری
مرکز کشور جم
“با اجازه از خواجه حافظ شیرازی”
«شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد» |
بنده و نوکر آن باش که Money دارد! |
مرکز کشور جم شهر بزرگی است ولی |
وضع و اوضاعِ نه حاجت به بیانی دارد |
راز افسانه هفتاد و دو ملت اینجاست |
عرب و رشتی و کُرد و همدانی دارد |
جویهایش همه جولانگه تام است و جِری! |
سوسک در داخل هر مطبخ و وانی دارد |
پسرانش همه موی دم اسبی دارند |
دخترانی همه با کفش کتانی دارد |
یقه اش باز تر و جامه او تنگ تر است |
هرکه بازویی و عضوی عضلانی دارد! |
شهر تهران همه سال بوَد قفل و فقط |
عید نوروز ترافیک روانی دارد |
توی این شهر نشستن پسِ پیکان، ستم است |
خرّم آن شخص که ماشین مگانی دارد |
چشم او تا که میافتد به یکی حورالعین |
دهنش آبی و قلبش ضربانی دارد |
بوقکی میزند و ترمز کشداری و بعد |
قصد آن کار که میافتد و دانی دارد |
چتر باز است و بدلکار، مسافر کِش او |
عشق take off و هوای خلبانی دارد |
هر که “خود” باشد و همرنگ جماعت نشود |
انگ کج فهمی و برچسب روانی دارد |
توی انظار خورَد ضربه چاقو آنکه |
نیّت امر به معروف لسانی دارد |
خائن و بیصفت و نوکر استکبار است |
هر کسی شکوه ز اوضاع گرانی دارد |
رفته رونق دگر از چشمه و سقاخانه |
چونکه امروزه جوان میل به رانی دارد |
دختری را که فقیر است نمیگیرندش |
گرچه دهها هنر و شور جوانی دارد |
همه اندر کف آن دختر پولداری که |
نه رشید است و نه ابروی کمانی دارد |
مطمئن باش خودش یا پدرش رابطهای |
با فلان ابن فلان ابن فلانی دارد! |
سر این رشته دراز است و مرا نیّت، خیر |
انتقاد است و چه جای نگرانی دارد؟ |
منشین توی W.C و هی شعر بساز |
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد! |
… ره نبردیم به مقصود خود اندر تهران |
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند۱ ! |
۱- غلط قافیه و ردیف عمدی بوده و از اختیارات شاعری استفاده شده است!!
عباس احمدی
به به، چه نمازی!
فکرم همهجا هست، ولی پیش خدا نیست
|
|
سجاده زردوز که محراب دعا نیست | |
گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟ | |
اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟! | |
از شدت اخلاص من عالم شده حیران | |
تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست! | |
از کمیتِ کار که هر روز سه وعده | |
از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست | |
یکذره فقط کُندتر از سرعت نور است | |
هر رکعتِ من حائز عنوان جهانیست! | |
این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟ | |
چندیست که این حافظه در خدمت ما نیست | |
ای دلبر من! تا غم وام است و تورم | |
محراب به یاد خم ابروی شما نیست | |
بیدغدغه یک سجده راحت نتوان کرد | |
تا فکر من از قسط عقبمانده جدا نیست | |
هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند | |
گفتند که این بهره بانکیست، ربا نیست! | |
از بسکه پی نیموجب نان حلالیم | |
در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست | |
به به، چه نمازیست! همین است که گویند | |
راه شعرا دور ز راه عرفا نیست! |
سعید طلایی
زائر آواره
حالا که شده نوبت وام من ، از این رو | |
اینقدر مشو جان رضا ضامن آهو | |
زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ | |
سر گرم طواف تو به هر شکل و به هر بو | |
پرسید کسی ، میرسد آیا به جلو دست؟ | |
گفتم که: من اینجا ، چه خبر دارم از آن تو ! | |
چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودی ست | |
حتی اگر اقدام کنم با خم ابرو ! | |
در صحن هم آقا ! به خدا بود نصیبم | |
گه دسته ی جارو و زمانی خود جارو | |
پهلوی ضریح توام اما به چه وضعی! | |
خدّام تو نگذاشت برایم پک و پهلو | |
با فلسفه و منطق و طب کار ندارم | |
بیمار تو را نیست نیازی به ارسطو | |
صد بار برانی اگرم از درت ، آقا ! | |
این زائر آواره مگر میرود از رو ؟! |
ناصر فیض
بار امانت
در بساط بی دلان، اختر شمردن مشکل است | |
آبروی خود میان خلق بردن مشکل است | |
صحنه آیینه را دیدار بلبل شرط نیست | |
جلوه طاووس را در گل فشردن مشکل است | |
آبدزدک در خفا آبی به خجلت می خورد | |
مال مردم را میان جمع خوردن مشکل است | |
هر که بامش بیش، برفش بیش، یعنی فصل برف | |
زندگانی بالاخص اطراف جردن مشکل است | |
پیر, ما را وقت رفتن نکته ای در کار کرد: | |
کارها را دست نامحرم سپردن مشکل است | |
نیست «ملا» بردن بار امانت هیچ سخت | |
زیر بار منّت اغیار مردن مشکل است |
ابوالفضل زرویی نصرآباد