پیری زودتر از حساب سال و ماه در چهره اش جا خوش کرده بود. می دانستم که گام های سست و مضطرب، دست های لرزان، چشم های بی حالت و لبخندی سرد و شرم آلود همه مایملک او از زندگی است. زندگی که به واسطه شیشه ای شدنش بهترین سال های عمرش را به حصار کشاند.
این دومین باری بود که برای شنیدن و نوشتن،با یک خانم در گرفتار در قمار اعتیاد، هم صحبت می شدم.
ریحانه ابتدا از خانواده اش می گوید که تک دختر خانواده بوده و زندگی آرامی برای او فراهم بوده است.
او ادامه می دهد: من شاگرد درس خوانی بودم اما راستش زیاد منظم نبودم و زمانی که دوران دبیرستان را به اتمام رساندم دیگر دنبال درس نرفتم.
ریحانه گریزی به شروع رابطه عاشقانه با شوهرش می زند و می گوید: نمی دانم چه شد که عاشق این آقا شدم در صورتی که او خانم دیگری هم داشته و به من نگفته بود. من گول ظاهر و دروغ های این آقا را خوردم و او برای به دست آوردن من دست به هرکاری می زد.
او به مشکلات خانوادگی و مصرف مواد مخدر اشاره می کند و ادامه می دهد: مشکلات من از ۵ سال پیش شروع شد، هنگامی که برای اولین بار مواد مخدر را مصرف کردم. او می افزاید: شریک زندگی من یک معتاد بود. زمانی که برای اولین بار یکدیگر را دیدیم، من مواد مخدر مصرف نمی کردم و پیوسته در تلاش بودم تا او را نیز متقاعد کنم که به دنبال درمان برود و بر اعتیادش غلبه کند. ابتدا سعی کردم با آرامش این موضوع را با او مطرح کنم، سپس با غر زدن و شکایت و حتی تهدید کردم که او را ترک می کنم. ولی تمام تلاش هایم بیهوده بود. تنها جواب او به نگرانی من این بود که من نمی توانم کمکش کنم چون در موقعیت او نبودم و نمی توانستم او را درک کنم.
ریحانه می گوید: سرخوردگی او کم کم تبدیل به عصبانیت و خشونت شد. او هر روز مرا به باد کتک می گرفت. در این زمان بود که او موفق شد مرا متقاعد کند تا مواد مخدر را امتحان کنم. من فکر می کردم با مصرف مواد شاید بتوانم به او کمک کنم. در نهایت با روی آوردن به مواد مخدر توانستم از خشونت خانگی دوری کنم.
ریحانه ادامه می دهد: “در ابتدا شوهرم شاغل بود و پول مورد نیاز برای خرید مواد مخدر خود را داشتیم.
افزایش مصرف مواد مخدر باعث شد او کارش را از دست بدهد و دیگر قادر به خرید مواد مخدرمان نبودیم و تصمیم به فروش مواد مخدر گرفتیم. چند ماه بعد، هر دو دستگیر شدیم و به زندان افتادیم.
ریحانه در حالی که اشک هایش جاری شد بیان می کند: آزمایش در زندان نشان می داد که من باردار هستم و پس از ۹ ماه فرزندم در زندان متولد شد.
او خطاب به دختران و زنان بیوه می گوید: مواظب باشید که اولا به سمت اعتیاد نروید ثانیأ با مردان معتاد ازدواج نکنید. چراکه این عشق، شما را به نابودی می کشد.
… و بعد با شانه هایی افتاده، گویی بار غم یک زندگی بی حاصل و بی هدف آنها را در هم شکسته باشد، به آرامی از کنارم بر می خیزد و چند قدم راه می رود و با آهی زیر لب تکرار می کند: هیهات چه اشتباهاتی کردم!
ریحانه دوباره می گوید : در زمان مصرف مواد مخدر چندتا دوست ناباب به تورم خوردند چند تا زن بود که از شوهرانشان طلاق گرفته بودند.
با آنها می رفتم و می آمدم. خانواده ام خیلی خرجم کردند، خیلی تلاش کردند، اما هر بار بعد از ترک دوباره بخاطر مصرف موادمخدر توسط شوهرم و دوستانی که داشتم به سمت موادمخدر می رفتم.او ادامه می دهد: وقتی داخل زندان بودم، پدرم سکته کرد و مرد. و دیگر پشتیبانی هم ندارم و خانواده ام دیگر مانند گذشته به من توجهی ندارند.
ریحانه از کرده های خود پشیمان است و می گوید: آدم تا خودش به اشتباهاتش پی نبرد، نمی تواند این لعنتی را کنار بگذارد، این را که می گوید آثار تردید در چهره اش نمایان می شود و چشمانش در نقطه ای بر روی دیوار ثابت می ماند. گویی صحنه های آوارگی، بی پناهی، عصیان و لجبازی که عمرش را به باد داده از پیش چشمانش به سرعت می گذرد و احساس خطر از تکرار آنها آزارش می دهد.
او می افزاید: جوانی، زندگی، خانواده و همه چیز خود را بخاطر یک اشتباه در آشنایی و ازدواج با شخصی که اصلا نمی شناختم و مصرف مواد مخدر از دست دادم.