شاید باورتان نشود اما وقوع حادثه ای چون آنچه سوگند را می آزارد، به همه ما نزدیک است. آن روز تلخ حالا هرگز از حافظه دخترک پاک نمی شود. او می گوید: دبیرستانی که بودم دوستانم گوشی مدل بالا داشتند. من اصلا گوشی نداشتم، پس از مدتی با اصرارهای من پدرم یک گوشی ساده برایم خرید اما من همیشه به دنبال گوشی های پیشرفته بودم تا به وسیله آن بتوانم در فضای مجازی با دوستانم چت کنم. دوران مدرسه ام تمام شد و پدرم برای من یگ کوشی لمسی تقریبا مدل روز تهیه کرد و من از آن روز دائم با دوستان خود در فضای مجازی چت می کردم.او ادامه می دهد: کم کم با یک نرم افزار پیام رسان جدید آشنا شدم در اینستاگرام دائم دنبال عکس و کلیپ می گشتم تا اینکه دوستان جدیدی در همین فضا پیدا کردم.سوگند می گوید: این گوشی تمام زندگی و فکر من را درگیر کرده بود و حتی داد مادرم هم در آمده بود، خودم هم نمی دانستم چه برنامه و هدفی دارم، فقط دائم گوشی دستم بود با غریبه و آشنا چت می کردم.
مدتی گذشت تا اینکه از طریق اینستاگرام با خانمی آشنا شدم و با هم دوست شدیم، بیشتر با هم گفتگو و عکس معمولی رد و بدل می کردیم.این شخص که خود را نگار معرفی می کرد، به من می گفت: دانشجوست و در یک شرکت خصوصی هم کار می کند. روزهای اول آشنایی خیلی زود گذشت و خیلی به هم اعتماد کردیم. او چند عکس برایم فرستاد و مدعی شد عکس های شخصی خودش است. من هم برایش عکس هایی از خودم فرستادم مدت یک ماه به همین شکل در ارتباط بودیم.این آشنایی ادامه پیدا کرد و قرار شد همدیگر را از نزدیک ببینیم و بیشتر با هم باشیم. در گفتگوی خود طوری وانمود می کرد که آدم صاف و ساده و قدری هم مذهبی است. خیلی راحت اعتماد من را جلب کرده بود برای دیدن هم، زمان و مکانی مشخص کردیم. مدام از من می خواست برای آشنایی بیشتر در مکانی خلوت با یکدیگر قرار بگذاریم. من هم که حرف های او را باور کرده بودم، به درخواستش پاسخ مثبت دادم. در همین اوضاع خانواده ام که به رفتار و حرکات من در فضای مجازی مشکوک شده بودند به من تذکر می دادند من هم به آن ها اطمینان دادم فردی که با او مرتبطم یک خانم است. سوگند ادامه می دهد: مکان دیدارمان مشخص شد من به همان مکانی که او گفت رفتم، چند دقیقه ای منتظر ماندم، یک لحظه گوشی ام زنگ خورد و قطع شد بعد از دو دقیقه دیدم مردی به سمت من می آید. سلام کرد و اسمم را پرسید. گفت: من از طرف نگار آمده ام، او داخل ماشین منتظر شما است، من کمی شک کردم اما پیامکی رسید که من داخل ماشین منتظرم، من هم حرکت کردم به سمت ماشین، در همین مسیر که می رفتیم مرد، خیلی با ادب و احترام با من صحبت و خیلی از من تعریف می کرد.سوار ماشین شدم اما از نگار خبری نبود و آنجا متوجه شدم شخصی که با او در ارتباط بودم یک مرد است، چند دقیقه ای بعد هم فهمیدم به دام یک شیاد شیطان صفت افتاده ام. هرچقدر فریاد زدم و التماس کردم فایدهای نداشت. تا اینکه….
گوشی همراهم را گرفت و در ابتدا خواست با من دوست شود. می خواست بدون هیچ گونه سر و صدا با هم صحبت کنیم و ارتباط داشته باشیم که من قبول نمی کردم، از او اصرار و دروغ و از من امتناع ….
من روی صندلی عقب نشسته بودم و درهای ماشین هم قفل بود از من خواست بروم جلو بنشینم ولی من قبول نمی کردم، من را تهدید می کرد. ناگهان ناراحت شد و چند مشت محکم به سر و صورت من کوبید و من گریه می کردم. داشت از شهر خارج می شد و من بخاطر گریه زیاد متوجه نبودم کجا می رود. بعد از حرکت در مسیر خارج از شهر خودم را در محله ناآشنایی یافتم. انگار کابوس میدیدم اما افسوس که همه چیز واقعیت داشت. بشدت سردرد و سردرگم و درمانده شده بودم و نمیدانستم چه کار کنم. سوگند می گوید: ناگهان دو جوان دیگر آنجا پیدا شدند و شروع به خندیدن و فحاشی کردند و من مات و مبهوت فقط التماس می کردم. همه چیز برایم تاریک و سیاه بود. موج ناامیدی همه وجودم را گرفته بود، متوجه شدم که حماقت و ساده لوحیام باعث شده بود گرفتار سه پسر شیطان صفت و هوسران شوم و…آن سه پسر شیطان صفت من را به داخل یک خانه قدیمی بردند و مورد آزار و اذیت قرار دادند و هر بلایی سر من آوردند. بعد از آن دو نفر از آنها مرا به حاشیه شهر رساندند و گفتند که اگر شکایت کنی یا به کسی بگویی تو را خواهیم کشت.سوگند پس از رسیدن به خانه، این اتفاق هولناک را برای خانواده اش تعریف و برای شکایت به پلیس مراجعه می کند. هر آنچه از این افراد می داند در اختیار کارآگاهان پلیس قرار می دهد و پلیس هم با همکاری دادگستری با جدیت این موضوع را دنبال می کند تا اینکه بعد از چند روز این افراد دستگیر می شوند. سوگند می گوید: هنوز کابوسهای زجرآور آن روز راحتم نمی گذارد. اسیر یک حماقت بزرگ شدم. از وقتی با دوستانم در فضای مجازی آشنا شدم دروغ گفتن به پدر و مادرم راحت شده بود و فکر می کردم که بهترین سرگرمی را دارم. میخواهم بگویم تاوان این حماقت، بی احتیاطی و ورود به فضای مجازی این بود که به غریبه ها و به افراد ناشناخته اعتماد کردم و نتیجه این اعتماد بلایی بود که این سه شیطان صفت سرم آوردند.
پرونده سه پسر شیطان صفت که پس از شکایت دختر جوان فریب خورده و با ردیابیهای پلیسی دستگیر شده بودند پس از بازجویی و صدور کیفرخواست، در دادگاه کیفری شماره یک استان تحت رسیدگی قرار گرفته و در دست بررسی است.