او به زندان می رود با پرونده ای که در طبقه بندی جرائم غیر عمد قرار می گیرد . خانواده اش در تامین معاش می مانند . بانوی خانه که تا چندی سفره برقراری با تلاش همسرش داشت حالا در نبود مرد خانه شرمنده کودکانش می شود. به سوپر مارکت محل می رود و دوسه بار ، نسیه خرید می کند هرچه می گذرد بیشتر متوجه نگاه های فروشنده بد طینت می شود تا اینکه در آخرین مراجعه پیشنهادی بیشرمانه داغی بر دل بانوی خانه می گذارد که بازگو کردنش دشوار است.
زندانیان جرائم غیر عمد هر کدام شان داستانی دارند که شنیدنی است. همه این افراد که امروز برچسب زندانی به آنها خورده است، قبل از یک پیشامد، از روی دلسوزی یا بدبیاری در گیر پرونده های بدهی مالی و … می شوند و با یک اتفاق مسیر زندگی شان تغییر می کند. پرونده « ی . د» هم که به دلیل یک تصادف روانه زندان شده است یکی از صدها پرونده ای است که در پی یک حادثه و نداشتن بیمه نامه ، روانه زندان می شود و مشکلاتی برای خانواده اش پیش می آید.
قرار بود که با خانواده این مرد صحبت کنم اما قبلش علت زندانی شدن او را پرسیدم که گفت: در حاشیه شهر بیرجند با یک نیسان کمپرسی مشغول یکار بودم در یک روز برفی که در حال حمل زباله های ساختمانی بودم با یک خودروی سواری تصادف کردم، در این تصادف سرنشین خودروی سواری یک بچه۹ ساله بود که مصدوم شدو بعد از انتقال به بیمارستان فوت کرد.
مشکلات مالی داشتم و نیسان مدل پایین را اقساطی گرفته بودم اما بیمه نامه اش تمام شده بود و من چند روزی بدون بیمه کار می کردم که بتوانم پولی بگیرم و ماشین را بیمه کنم.
اما حادثه خبر نمی کند داخل شهر باشی یا حاشیه شهر ، با این تصادف و فوت یک بچه ۹ ساله راهی زندان شدم….
او از قصه پرغصه خانواده اش می گوید: « بعد از زندانی شدنم مشکلات ناگواری پیش آمد که بازگو کردنش سخت است.» با دخترش بیرون می روند تا اشک های بانو را نبیند.
بانوی خانه می گوید: من اصلا اطلاعی از اینکه بیمه ماشین تمام شده و مشکلات آن نداشتم چرا که اگر آن ۳۰۰ هزار تومان بیمه را پرداخت کرده بودیم، همسرم زندانی نمی شد و مشکلات دیه و غیره بر دوش من و زندگیم سنگینی نمی کرد.
او بعد از بیان داستان تصادف و شکایت ادامه داد: من ماندم با مشکلات زندگی و بزرگکردن دو بچه قد و نیمقد بدون پدر ، از طرفی چرخ زندگی برای رفع امور مالی زندگی نمیچرخید؛
به هر دری که فکر میکردم شاید گرهای از مشکلات زندگیام باز شود زدم تا راهی برای آزادی همسرم از زندان پیدا کنم، از کمیته امداد گرفته تا بهزیستی و ستاد دیه و … رفتم
او میگوید: خانواده خودم تا جایی که از دستشان برمیآمد، حمایت مادی معنوی میکردند، اما پدر خودم، کشاورز است و در روستا زندگی می کند. پدر همسرم نیز همولایتی خودمان و کشاورز ۶۵ سالهای است که هیچ اندوخته و پولی برای آزادی پسرش نداشت. اما تا جایی که از دست شان بر می آمد کمک می کردند ولی توان پرداخت دیه و آزادی شوهرم را نداشتند.
پسرم مدرسه می رفت و هر روز که بر می گشت از کمبود ها و تفاوت ها با بقیه دانش آموزان می گفت که بیشتر و بیشتر رنجم می داد. این زن از کمبودها و مشکلاتش می گوید از درد و رنج هایی که کشیده بود از قطع بودن آب و برق خانه تا سر زمستان و گرمی تابستان و مدرسه بچه اش و بیمار ی دختر کوچکش و پیشنهاد بی شرمانه و غیر قابل تصور از کسی که قبل از این با مرد او چشم در چشم می شده است.
«من برای خرید به سوپر مارکت کوچک سر کوچه می رفتم، اوایل پول نقد می دادم و بعد از مدتی دچار مشکلات بیشتر مالی شدیم از سوپر مارکت نسیه خرید می کردم و هر وقت پول به دستم می رسید تسویه حساب می کردم. این روند ادامه داشت که بدهی من به مغازه سوپر مارکت بیشتر شد. یک روز که برای خرید به مغازه رفتم به من جنس نداد و گفت باید بدهی خود را پرداخت کنی. آن روز گذشت روز بعد رفتم مبلغی پول برای صاحب مغازه بردم و از او درخواست مقداری صبحانه برای بچه ها کردم که به اندازه پولم به من صبحانه داد دو روز بعد مجددا بچه ام را برای خرید به مغازه فرستادم که گفته بود مادرت خودش بیاید. من که رفتم لیست بدهی من را آورد و گفت: این مقدار بدهی داری اول تسویه کن تا به تو جنس بدهم گفتم. دو هفته دیگه می دهم، قبول نکرد و از من یک در خواست غیر اخلاقی کرد و گفت: اگر می خواهی جنس نسیه ببری باید به خواسته من توجه کنی. من در یک لحظه مردم و زنده شدم. اشک در چشمانم جمع شدو با گریه از مغازه خارج شدم».
مرد فروشنده روز بعد سرکوچه جلوی او را می گیرد و می گوید: فکرهایت را کردی. من ساکت بودم و او به جسارت بی بندوبارش ادامه می داد و می گفت: هر کاری بخواهی برای خودت و بچه هایت انجام می دهم..
زن از روزهای بعد تعریف می کند «هر وقت من را می دید جلوی راهم را می گرفت تا به خواسته اش توجه کنم یا بدهی اش را بدهم. نزدیک دوماه با این شرایط گذشت، من خودم را پنهان می کردم و دیگر از مغازه اش خرید نمی کردم.»
او می گوید : این یک نمونه از مشکلاتی بود که داشتم اما از دلجوییها و همراهیهای ستاد دیه استان، دادگستری و مدیر وقت سازمان زندان های استان و مدیر کل فعلی که آن زمان معاون سازمان زندان های استان بوده در کمک به زندانیان نیازمند تشکر می کنم. در آن مدت ستاد دیه تمام تلاش خود را کرد که خیری برای آزادی همسرم پیدا شود، حتی با خانواده شاکی هم صحبت کردند که مبلغی از دیه را تخفیف دهند، اما آنها راضی نمی شدند. با این وضعیت، توکلم اول به خدا و بعد به کمک ستاد دیه و خیران بود. یک روز به ستاد دیه رفتم و به رئیس ستاد مشکلاتم را گفتم. مسئول ستاد دیه با جدیت به دنبال مشکلات ما بودند که در نهایت با لطف ستاد دیه و کمک خیرین آزادی شوهرم رقم خورد.
او می گوید: روز آزادی، خودم در ستاد دیه و دادگستری حاضر شدم و داستان زندگی خود را بازگو کردم و گفتم شما شوهرم را آزاد نکردید بلکه موجب رهایی من شدید چون من در چهار ماه اخیر در زندانی بودم، بدتر از زندانی که شوهرم در آن به سر می برد.
در همین حین فرزند بزرگش وارد خانه می شود، صحبتها و درد دلهای این مادر جوان که تمام میشود، سر صحبت با پسرش باز می شود . با بُغضی که صدایش می لرزد، میگوید: بابا را خیلی دوست دارم، اما مادرم ، مادرم …این پسر که اکنون کلاس پنجم ابتدایی است اول از ستاد دیه استان تشکر می کند و دعا می کند هیچ کس زندانی نشود. خیلی مادرش را دوست دارد و آرزو دارد بزرگ شود، درس بخواند و کار کند تا درد و رنج های مادرش را جبران کند.