انسان مدام باید به کار آموختن باشد. فلسفه کمال طلبی انسان چنین “باید” را اقتضا می کند. در جهانِ پر تلاش و تکاپو، یک لحظه غفلت از خویش به حسرتی بزرگ تبدیل می شود برای کسانی که خویش را در تراز بزرگی می بینند و می خواهند بدان برسند.اینان اهل آموختن اند . نه فقط در کلاس درس و از زبان معلم ، که در همه اتفاقات و حتی حوادث، حدیث می بینند و راه می یابند برای رفتن. آنان برای آموختن، نگاه سیار و سیال دارند. هرجا نشانه ای بیابند می خوانند و هر جا درسی باشد پند می گیرند حتی اگر این درس در بازی کودکان باشد. یادم هست که جایی خواندم که از بزرگی پرسیدند و خواستند که به آنان الگویی برای زندگی نشان دهد و آن دانای راز و رمز هم به اطراف خود- که اطراف پرسشگران هم بود- نگاهی کرد و به انگشت اشارت، کودکانِ مشغول بازی را نشان داد و
ﮔﻔﺖ : ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ، اینان صادق ترین و ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ. صاحبان سئوال – با چشمانی لبریز از پرسش های تازه – ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ و به قول معروف از کسی که هیچ نمی داند چه می توان آموخت؟ آنان می گفتند باید کودکان از ما بیاموزند نه ما از کودکان که آن استاد ﮔﻔﺖ : ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ، ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﺶﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ….
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.پس بیاموزیم از آنان که بی بهانه، شاد باشیم. شادی در نهاد انسان باید بیدار بماند و برای غم و ناراحتی باید دنبال دلیل گشت نه برای شادمانی که خود از نعمت های الهی است. بیاموزیم از طبیعت الهی کودکان شادی را و نگذاریم که غم، فضا را خالی ببیند و بر جان ما به حکومت بپردازد.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ . از پای نمی نشینند و نباید هم از پای نشست که جناب مولانا نیز طرفه نگاهی دارد به این موضوع و می گوید:
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی…
اندرین ره میتراش و میخراش
تا دم آخر دمی فارغ مباش…
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ می خوﺍﻫﻨﺪ، ﺗﺎ به دﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ و این سر پیشرفت است که فرموده است حضرت حق :لیس للانسان الا ما سعی. تا تلاشی نباشد و سعی در کار نشود، آن کار نخواهد شد حتی اگر هزار بار طلب اعجاز کنیم. باید برای تحقق امری تلاش کرد. این سنت خداوندی است.
ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ. چون دل نبندیم، راحت می توانیم بگذاریم و بگذریم. آنچه این همه آدم را اذیت می کند، دل بستن است به آنچه ناپایدار است که چون از دست می رود غم می آورد و درد می افزاید.
ﭘﻨﺠﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ. دل شان سبک و پاک می ماند و شیطان قهر و کین، نمی تواند در دل شان – که عرش خداست- به سلطنت بنشیند.
وﺷﺸﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ و دل شان سبک می شود و غم ها بیرون می ریزد و در آستانه ای نو قرار می گیرند برای حرکت دوباره. باری ،کودکانه زندگی کنیم تا زیبایی ها مدام در افزایش باشد…. .