امروز خراسان جنوبی – زنگویی znagoei@birjandtoday.ir
نسل برگزیده خدا بودند، بسیجی ها. ترجمان روشن آیه قران که به هر خوانش برای من پر مفهوم تر می شود؛ «ای گروهی که ایمام آورده اید هر که از شما از دین خود مرتد شود به زودی خدا قومی را که بسیار دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند و نسبت به مومنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند (به نصرت اسلام) برانگیزد که در راه خدا جهاد کنند و (در راه دین) از نکوهش و ملامت احدی باک ندارد. این است فضل خدا به هر که خواهد عطا کند و خدا را رحمت وسیع بی منتهاست و (به احوال همه) دانا است.» (۵۴/ مائده) من در این آیه بسیجی های خمینی را می بینم که خداوند آنان را خلق فرمود تا به همه بگوید می شود معصوم نبود اما تا حوالی بی گناهی رفت مثل این رفیق ما که “عبد خدا” است. من در نگاه او عشق و عرفان را در اوج می بینم و بارها با خودم و دیگران گفتهام، او یک روزی، یک جایی «شهید» شده است والا این همه زیبایی در وجود کمتر کسی میتوان یافت. حداقل ۳۲ سال است که من او میشناسم و او نه تنها از زیبایی رفتارش در گذر زمان کاسته نشده است که هر روز هم زیبابین تر، زیباگوتر و زیباروتر شده است. شما که غریبه نیستید، هر وقت دلم برای شهدا تنگ میشود به قامت او نگاه میکنم. مردی که از اکثر عملیات ها، تیری و ترکشی، زخمی و دردی به یادگار دارد. ترکشی که گاهی تیر میکشد و دردی که «امانکش» میشود اما او جز به رضا، آخ هم نمیگوید، او از میان «درمان و درد وصل و هجران» دقیقا پسندد آنچه را جانان پسندد. نگوییم، مگر میشود؟ مگر چنین آدمهایی هم در چنین هنگامهای وجود دارند؟ بله هستند و نوری اگر هست از وجود ستارهسان آنهاست و الا از سیارهها که نوری بر نمیخیزد، او در زمان جنگ، بیادعا، سنگر جهاد را بر سنگر علم ترجیح داد، تا فضا برای تحصیل دیگران امن باشد. در جبهه هم سرداری و سربازی برایش فرقی نمیکرد. او به «ادای تکلیف» میاندیشید و هرگز در پی «ادا در آوردن» نبود. معمولا آخرین نفری بود که غذا میگرفت و سایر امکانات تا اگر از دیگران چیزی افزون ماند به او برسد. حتی برای بستن زخمهایش هم هنگامی باندی و چسبی میگرفت که کسی منتظر دریافت آن نباشد. او پس از جنگ با یادگاران آن روزگار سرخ روزگار را سبز میگذراند، مقررات شهروندی را، بهترین عامل است و با عملکرد خویش، امر به معروف را نیکوترین آمر، مردم را به شدت دوست دارد و در خانه نیز آنقدر اخلاقش نیکوست که گاه خانواده در حسرت یک اخم وتخم او میمانند. هنوز زنش نمیداند او چه غذایی را بهتر دوست دارد، چون هر غذایی بوده است او با روی خوش و سپاس فراوان میل کرده است. او همبازی صادق دخترکانش است و خانهاش چنان پر مهر است که سال آنجا، هر دوازده ماه، مهر نام دارد. او همه تلاشش را میکند تا از قوانین تخلف نکند. تا کاری که میکند، زحمتآفرین برای دیگران نشود. او دستانش، زمخت است. کار میکند. او مردم را آنقدر دوست دارد که نمیتواند با کسی قهر باشد. او… حالا در سکوت خویش دارد لحظات را “رضا مندانه” شهود می کند. نمی تواند سخن بگوید اما نگاهش آیات خدا را آواز می کند. بگذریم، او آنقدر نور دارد که هر کس او را ببیند، میفهمد، او شهیدی است که در میان ما زندگی می کند.