وقتی آن حس توسری خورده ما اصالت را به غیر می دهد تا عقده گشاید وبرای ازنوک پاتا به سر خارجی شدن را فضیلتی بداند که دربین در و همسایه و فامیل همه را انگشت به دهان کند که حتی پونزهای رنگارنگ مان هم برند و مارک است و این حس مالیخولیایی نیز در قشر پایین دستی نیز رسوخ کند، آن گاه است که باید به تلخی گریست بر مردمی که بر شاخه نشسته اند و آن را از بن می برند…!!
در چنین شرایطی پرداختن به صنعت و تولید داخلی به داستان وجوک و لطیفه ای خنده دارشبیه است تا توسعه و کیفیت! چرا و چگونه ما راتبدیل به آدم هایی کردند که باتمسخر و کم انگاری تولید داخلی سنگ تولیدات کشورهایی حتی چون ترکیه رابه سینه می زنیم. اگر بانگاه آسیب شناسی اجتماعی وفرهنگی خواسته باشیم به این مرض کهنه و ماندگار واپیدمی شده نگاه کنیم وبحث را به آن حیطه بکشانیم پرواضح است که نیاز به زمان و نظرات کارشناسان آزاده ای داریم که شفاف و عریان توان و جرات ورود به حیطه هایی که خط قرمز دارند را داشته باشند.
این که نسل تربیت شده ما به آنچنان مرحله ای از وادادگی فرهنگی و خودشناسی برسد که برای تلخند دیگران خودش و داشته های کشورش را به سخره بگیرد باید بازگشتی داشت به حکومت هایی که برای سفربه ینگه دنیا و هزینه های کمرشکن آن خاک شان رافروختند تا از پیشرفت های کشورها و ممالک محروسه غرب ظاهری را به ارمغان بیاورند تا حس مصرف گرایی به شیوه غربی و با لوگو و برند آن را به مردم ارایه دهند!
بازار پر می شود از اجناس اروپایی و مردم فراموش می کنند که در کجا و با چه فرهنگی دارند زندگی می کنند، سیگار و اتومبیل آمریکایی، مجسمه وچرم ایتالیایی، عطر وماشین آلات فرانسوی ، قماش و سیاست انگلیسی…دیگر چیزی ومکان وجا و نفس کشی بنام ایران باقی نمی گذارد، بعدترها که قراراست صنعت ایرانی متولدشود بدون ساخت بسترفرهنگی و حمایت از تولیدداخل مرزها باآغوش باز تولیدات خارجی را به آغوش می کشند و محصول داخلی با خجالت و شرمساری توان رقابت باقیمت و کیفیت خارجی را ندارد و نهایت این صنعت می شود به امید روزی که هر ایرانی یک پیکان داشته باشد!!
مصرف زدگی و خوی اشرافی گری و داشتن زندگی لوکس حتی برای اقشار پایین دستی چون خوره و موریانه ای حتی پس ازانقلاب وباشدتی باورنکردنی می افتد به جان مردم وتولیدات داخلی، سطح خواسته های مردم به شکل پلکانی سقوط می کند، می خواستیم سویس شویم اما به ژاپن شدن رضایت دادیم دیدیم سخت است گفتیم کره شدن مان که حتمی است، دیدیم با فرهنگ کار وباورهای ما همخوانی ندارد، به چین شدن رضایت دادیم بازهم از پس آن برنیامدیم گفتیم هرچه باداباد از مالزی که کمتر نیستیم، بعدها باتوجه به واقعیات خودمان فهمیدیم که کمتریم ونمی شود ، حالا مانده ایم که قراراست الگوی مان چه کشوری باشد ، شک نکنید که بازهم نمی شود وسرخوردگی مان همچنان ادامه دارد.
برای الگوشدن تحولی نیازاست از راس تا به ذیل ، دستور وبخشنامه و سمینار وقرایت قطعنامه وشعار دادن هیچ اتفاقی را رقم نمیزند همانگونه که تاکنون نزده است ، افکار وایده ها واندیشه مان نیاز به شخم عمیق دارد ، باید زیر ورو شود نگاههای متحجر ووهم آلود و جایگزین کنیم فکر ایرانی واصالت آن را وپاک کنیم ذهنیت مان را از نمی شود ونمی توانیم ، باید از همهمه وشلوغی مصرف گرایی کاست وبرند خارجی وفضیلت آن را ازتابلوهای تبلیغاتی به زیرکشید، باید کیفیت تولیدداخلی را لااقل درحد استاندارد خودمان ارتقا دهیم ، باید اعتماد عمومی را به یکدیگر تحریک وتحریص کرد، باید به سمتی برنامه ریزی کنیم که الگو شویم نه الگوبردار، به جوانان وصاحبان اندیشه اعتمادکنیم وآنان را در هزارتوی سیاسی بازی وسیاسی کاری آلوده نکنیم وتمامیت خواهی را سه طلاقه کنیم، ایران را بخش خصوصی واقعی نجات خواهد داد ، دنبال راه دیگر نگردیم..به امید روزی که هر ایرانی یک ایرانی باشد !!