همیشه در گذشته سیر می کنیم،نگران آینده ایم و شاکی از زمان حال! این عادت بیشتر انسانهاست که حسرت روزهای گذشته را میخورند و از آن روزها و لحظه ها به نیکی و خوبی یاد میکنند و از زمان حال گله وشکایت دارند البته در این میان هم هستند کسانی که گذشتهی خوبی ندارند و حتی به روزهای گذشته شان به دیده انزجار مینگرند.به هر حال بیشترین افراد، به گذشته شان دل بسته اند و همیشه آرزو و هوس گذشته را در سر دارند، گذشته ای که برایمان لذت بخش بود و یا می توانستیم لذت بخش کنیم اما قدر ندانستیم…
گاهی سر میچرخانم و به گذشته نگاه میکنم:
-یادش بخیر یک زمانی پدر و مادری داشتیم که همه را دور هم جمع میکردند اما حالا دیگر خبری از آن دورهمی های شلوغ و پلوغ نیست!آن روزها را قدر ندانستم… یادم می آید که گاهی مشغول کار خانه ام بودم که یادم می افتاد ۵ روزی است که خبری از پدر و مادرم ندارم! یا حتی گاهی که پدر و مادرم از من میخواستند که به دیدنشان بروم مدام در خانه غر می زدم که ای بابا خودم کار و زندگی دارم حالا باید خونه مامانم اینا هم بروم!
-همیشه یکی از آرزوهایم این بود که در زندگیم به یک جایی برسم تا بتوانم تمام کمبودهای زندگی خودم و پدر و مادرم را جبران کنم. با زحمات خودم و پدر و مادرم دانشگاه دولتی قبول شدم …تحصیلاتم را به درجات عالی رساندم …دکتر شدم، مطلب زدم، وضع مالیم عالی شد… شب ها تا دیر وقت مشغول کار بودم به قدری که دیگر تمام دغدغه و زندگیم شده بود بیمارانم اما کم کم یادم رفت که هدفم چه بوده است! زمانی که به خودم آمدم دیگر خیلی دیر شده بود…
شب ها تا دیر وقت سر کار می مانیم و روزها چنان درگیر کار می شویم که فرصت یک تلفن زدن را هم پیدا نمی کنیم… زندگی تمام می شود و ما هنوز زندگی نکرده ایم
-دوران نامزدیمان را یادت می آید،چقدر بی دغدغه بودیم…نه مسئولیت زندگی بود و نه خرج و برج خانه ای! اما حیف! نتوانستم خوب از آن دوران لذت ببریم؛مدام با هم درگیر یکسری حرف و حدیث های بی ارزش بودیم…
افسوس !چه روزهایی بود یادش بخیر… کاش یکبار دیگر تکرار میشد تا می توانستیم درست از آن دوران لذت ببریم.به راستی چرا ما آدم ها همیشه حسرت گذشته ای را میخوریم و انتظار آینده را میکشیم و لذت بردن از زمان حال را بلد نیستیم؟! دقیقا کی میخواهیم از زندگی لذت ببریم؟!
چهلسال پول جمع کردیم؛ حالا لذتش رو ببریم!
چند وقت پیش پیام جالبی را میخواندم که نوشته بود: همیشه و همه جا چشمم دنبالش بود خیلی دوستش داشتم از نگاهایش میدانستم او هم من را دوست دارد..بعد سال ها انتظار با عشق ازدواج کردیم…
خوشبخت بودیم اماهیچوقت نتوانستیم از کنار هم بودن لذت ببریم چون باید پول هایمان را پس انداز میکردیم برای خرید خانه ،ماشین، گرفتن عروسی .همیشه هر چیزی را که دوست داشتم میگفتم الان نه بعد ازعروسی الان باید خانه بخریم…هر دوسخت پول هایمان رو پس انداز میکردیم…
موفق شدیم خانه را خریدم و جشن عروسی خیلی زیبا گرفتیم..
از فردای آن روز به فکر این بودیم لوازم خانمان را جدید کنیم…گوشت و مرغ در خانه همیشه باشد، میوه های چند رنگ داشته باشیم…
با آمدن بچه به فکر این بودیم بچه مان لباس هایش خوب باشد ،غذایش مقوی باشد!
خلاصه تاوقتی بچه هایمان سرو سامان گرفتند هر روزدغدغه چیزی را داشتیم …خونه بزرگ تر_ماشین بهتر_مبل زیباتر_خرج دانشگاه_ عروسی_ جهیزیه…
روزها گذشت وما پیر شدیم ما ماندیم و یک خانه بزرگ ،یک ماشین پارک شده در پارکینگ که استفاده نمیشد…بچه هایی که درگیر زندگی خودشانند…
ما پیر شدیم و از زندگی لذت نبردیم…پیر شدیم و یادمان افتاد هنوز آن کافه که قرار بود بعد عروسی برویم را نرفتیم…یادمان افتاد آن شام رویایی دونفره رو نخوردیم…یادمان افتاد پارک سر کوچه را هم نرفتیم…یادمان آمد نرفتیم سینما تا فیلم کمدی ببینیم….
یادمان آمد هیچ سالگرد ازدواجی را نگرفتیم…
یادمان آمد چقدر زود تولد هم دیگر را فراموش کردیم…
یادمان آمد پشت تلفن فقط لیست خرید را گفتیم اما حال هم را نپرسیدیم…
یادمان آمد چقدر دوستت دارم بود که باید هر روز میگفتیم اما نگفتیم….یادمان آمد چقدر بوسه بود که ماند رو دستمان…یادمان آمد چقدر وقت بود هم را در آغوش نگرفته بودیم…
یادمان آمد عکس های دونفرمان را هم نگرفتیم
از این زندگی ما فقط یادگرفتیم داشتن خانه و ماشینش را…
همین امروز کِیف زندگی را کنید… !
گاهی مشکل از طرز فکرهای ماست که باعث می شود حسرت گذشته را بخوریم و به فکرآینده باشیم و از زندگی فعلیمان لذت نبریم . فکر میکنیم داشتن زندگی شاد و بی دغدغه با پول جبران شدنیست! مشغول کار میشویم تا پول لازم برای مخارج زندگی را تهیه کنیم. از تفریح و استراحت و باهم بودن می زنیم تا مقدمات زندگی فراهم شود بعد در کنار هم زندگی کنیم اما کم کم یادمان می رود هدفمان چه بوده! شب ها تا دیر وقت سر کار می مانیم و روزها چنان درگیر کار می شویم که فرصت یک تلفن زدن را هم پیدا نمی کنیم… زندگی تمام می شود و ما هنوز زندگی نکرده ایم.
همیشه فکرمان درگیر نداشته هایمان است و در حسرت گذشته ای به سر می بریم که حالا نیست! و در فکر آینده ای هستیم که در دست ما نیست! اگر تنها کمی به داشته هایمان فکر کنیم و از همان حال لذت ببریم آن زمان زندگی کرده ایم
همیشه فکرمان درگیر نداشته هایمان است و در حسرت گذشته ای به سر می بریم که حالا نیست! و در فکر آینده ای هستیم که در دست ما نیست! اگر تنها کمی به داشته هایمان فکر کنیم و از همان حال لذت ببریم آن زمان زندگی کرده ایم . به پدر و مادری که هستند و در آینده ممکن است دیگر نباشند، به سلامتی که خیلی ها در حسرتش هستندو ممکن است یک روز آن سلامتی هم از ما گرفته شود، به همسر خوب و مهربانی که در کنارتان است. همین امروز کِیف زندگی را کنید…
از الآن کافه های زندگیتان را بروید،لباس های زیبایتان را برای کسانی که دستشان دارید بپوشید،به کسانی که دوستشان دارید هر روز بگویید که چقدر دوستش داریدو…
گاهی شام را باهمسرتان به رستوران بروید مطمئن باشید با سالی سه چهار بار رستوران رفتن نمیتوانید خانه بخرید….تولد فقط سالی یک بار است…سالگرد ازدواجتان را هم همین طور ساده برگزارش کنید اما هیچ وقت فراموش نکنید….
ما فقط یک بار به دنیا میآیم و یک بار زندگی میکنیم…شاید فردایی وجود نداشته باشد…پس همین حالا از زندگی لذت ببریم تا در آینده حسرت گذشته از دست رفته را نخوریم…