بنده خدایی می گفت: موقع انتخابات که می شود، شناسنامه ام را گم می کنم، به خنده و طعنه می گفت این را اما جوابش را جدی دادم که؛ نه، شناسنامه ات را گم نمی کنی، این خود تو هستی که گم می شوی در شرایطی که برخی ها می خواهند تو و شناسنامه ات، یک جا و حتی برای همیشه، گم شوی. مگر نمی شنوی صدای آن سوی مرز را که جمعه سرنوشت را سرد و ساکت می خواهند و برخی قدرت طلبان وطنی هم می پندارند از کوچه کاهش حضور مردم می توانند خود را به قدرت برسانند. این روز ها هم فضای مجازی، پر است از حرف این آدم ها. شما هم که غریبه نیستید، من خیلی عصبانی می شوم از دست آدم هایی که نوشتن سرنوشت خود را به قلم رأی دیگران وا می نهند و گاه پز روشنفکری هم می دهند و به تولید انبوه نظریه های صدمن یک غاز برای رأی ندادن می پردازند حال آنکه، بیعملی که «تئوری» نمیخواهد، تا «تئوریسین» بخواهد. انفعال که نه نیازمند «نظریه» است نه «نظریهپرداز» که بعضیها از آنسو و این سوی مرز اینقدر به خود زحمت میدهند تا نظریههایی تولید کنند که نتیجهاش انفعال و بیعملی باشد. آنهم در زمانهای که کار شاق باد زدن هوا را برعهده دارند، در هنگامهای که رأی ندادن درست به اندازه رأی دادن موثر میافتد، قهر حرف مفت است، حالا با عرض معذرت، آنانی که رأی نمیدهند از دست این و آن و … با رأی ندادن خود، دقیقا به اندازه رأی دادن حتی سادهتر از آن، آنها را در نیل به سوی اریکههای قدرت پشتیبانی میکنند، چه بخواهند چه نخواهند، در عالم واقع تفاوتی حاصل نمیشود، رأیهای ساکت جماعت، در جامعهای که جماعتی سکوت آنها را میخواهند، درست به اندازه رأی دادن به آنها موثر است. البته این گروه نمیتوانند گروه غالب باشند اما میتوانند زمینه غالب شدن یک گروه را فراهم کنند. تازه این مال زمانی است که برای سلایق مختلف کاندیدایی نباشد که انسان مجبور باشد در میان نامزدها، فردی را برگزیند که کمترین گرایش به تفکر ناخواسته را در میان موجودین داشته باشد و الا در زمانهای که سلایق با چند درجه پایین و بالا، میتوانند نامزد مورد نظر را بیابند، روشن است که باید با رأی خود، مسیر جامعه را به سمت دلخواه بکشانند. روشنتر اینکه میدان بازی دیری است عوض شده است. دیگر قدرت سرنیزهها مشروعیتآور نیست. بلکه این آرای مردم و آحاد جامعه است که برای هر حکومتی «مشروعیت» تبدیل میکند و ما دراین راستا لااقل تجربهای صدساله داریم و میراثی به نام حق رأی که برایش بهای سنگینی پرداخته شده است. پس منطقی نیست که «قیصریه خویش» را به بهای «دستمال بیارزش دیگران» به آتش بکشیم. ما برای داشتن حق رأی و داشتن حق اعمال رأی کم تلاش نکرده و کم بها نپرداختهایم. پس نمیتوانیم، با قهر با صندوق رای، به همه آن تلاشها و هزینهها پشت پا بزنیم. این را در جواب پرسش تنی چند از شهروندان که در گفتگو با صاحب قلم معتقد بودند نباید رأی داد و نیز سئوال مکرر گروهی دیگر عرض میکنم و الا شعور و خرد اردیبهشتی مردم، در بیست و نهمین روز دومین ماه بهار، نشان خواهد داد که بهار پر شکوفه است و «یوما…» دیگری برای سربلندی ایران خلق خواهد شد. تا همگان بدانند «مام ایران» هرگز از «زادن کودک حماسه» ناتوان نیست و «سترون» ذهن بسته آنانی است که زایش نور و شور وشعور را در نمییابند و از دور و نزدیک آرزوهای خود را میکاوند حال آنکه آرزوهای آنان در ایران، «خوابی بیتعبیر است» مردم برای استفاده از حق رأی خود خواهند آمد و اینجا درست همان نقطهای است که تکلیف باوران و حقخوانان انتخاب به هم میرسند. درست پای صندوق های رأی… به اول سخن برگردیم به سان شاعران که مصرع آخر را به اول برمی گردانند؛ بنده خدایی میگفت همیشه روز انتخابات که میشود، «شناسنامهام» گم میشود،؟ میگویم، نه، «تو» خود گم میشوی. گم میشوی تا در غیبت تو، سرنوشتت را دیگران به دلخواه خود رقم زنند. آن وقت «تو» هرگز نخواهی توانست «خودت» را پیدا کنی تا به شناسنامه نیاز داشته باشی….