نقد شعر «برف» نیما یوشیج «وازنا» پیدا نیست

«شعر برف اثر نیمایوشیج و نقد آن» به مناسبت ۱۳ دی سالروز درگذشت نیمایوشیج پایه گذار شعر نو در شعر و ادب معاصر ایران تقدیم خوانندگان عزیز می شود.
زردها بی خود قرمز نشده اند
قرمزی رنگ نینداخته است
بی خودی بر دیوار !
صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» امّا
«وازنا» پیدا نیست !
گرتهٔ روشنی مردهٔ برفی – همه کارش آشوب –
بر سرِ شیشهٔ هر پنجره بگرفته قرار .
«وازنا» پیدا نیست !
من دلم سخت گرفته است از این
میهمانخانهٔ مهمان کُشِ روزش تاریک
که به جان هم نشناخته، انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشیار !!
« نیمایوشیج »
  نقد شعر
شاعر در ابتدا با مژدهٔ تلألوی خورشید از آن سوی ازاکو (کوهی در اطراف نور)، نوید پایان شب و بشارت صبحی روشن را می دهد.
اما، ناگهان با عبارت «وازنا پیدا نیست» خبر از وجود ابرهایی در اطراف کوه «وازنا» (کوه دیگری در نور) می دهد و با بیان این مطلب که برف در کنار همهٔ پنجره ها جمع شده است القای سرما می کند و زمستان را یادآور می شود.
در ابتدای امر و در یک نگاه سطحی به نظر می رسد که شعر «برف»، اثری ست صرفاً در توصیف یک روز برفی در سرمای زمستانیِ روستای یوش. اما وقتی که پا به پای شعر و شاعر پیش می رویم، می بینیم که شاعر، مهمانخانه ای را به تصویر می کشد که مهماندارش، مهمانان را به جان هم انداخته است!! که با این کارش شاعر عملاً او را قاتل مهمان ها معرفی می کند! اما چرا؟
اگر دقیق تر به شعر بنگریم، در می یابیم که درون شعر، باردار معنایی عمیق تر از توصیف یک روز کسل کنندهٔ زمستانی است.
در حقیقت شعر«برف» اثر ماندگار نیما، شعری است اجتماعی در وصف جامعهٔ سراسر ظلمت و تیرگی آن روز و در احوال گردانندگان آن جامعه، که مردم ناآگاه و غافل را به جان هم انداخته اند!
بخش اول شعر با توصیف طلوع خورشید شروع شده و شاعر با استفاده از رنگ های قرمز و زرد خبر از پیدایی دوبارهٔ خورشید می دهد و انعکاس رنگ قرمز را بر دیوار، نوید بخش برآمدن دگربار آن می داند به ویژه که یادآور می شود خورشید از آن سویِ کوه «ازاکو» سرزده است.
اما شاعر در ادامه، به ناگاه با بیان ناپیدایی کوه «وازنا» در پسِ ابر و گرد و غبار برفهای بی خاصیتی که جز باردار ویرانی و حرمان نخواهند بود، فضایی سرد و نومید کننده را می آفریند، و در انتها یادآور می شود که زمستان هست و بالای پنجره ها را برف پوشانده است، اما نه آن برف سودمند، بلکه برفی غبارآلوده و بی اثر که جز درد سر و رنج و تعب فایده ای نخواهد داشت.
بخش دوم شعر با تکرارِ مجددِ «وازنا پیدا نیست» آغاز می شود. و این تکرار که «وازنا» را ابر گرفته، بیم و وعیدی ست در مقابل امیدی که عموماً به آمدن برف داده می شود!
در عبارت بعدی، واکنش شاعر نسبت به این حال و هوا انعکاس یافته است و نیز نسبت به میهمان دارِ مهمانخانه ای تاریک که مهمانان را، بی آنکه همدیگر را بشناسند، به جان هم انداخته است که برایشان پیامدی جز مرگ و نابودی ندارد!! سپس با آوردن صفاتِ خواب آلود، ناهموار و ناهشیار سعی در وصف مردمان ناآگاه و غفلت زدهٔ عصر خویش دارد که در جامعهٔ تشبیه شده به مهمانخانه ای که حتی روزش ظلمت و تاریکی و نادانی ست گرفتار مهمانداری شده اند که ساکنان این مهمانخانه را به جان هم انداخته و میان شان آشوب می کند تشتت و مرگ می آفریند!!
عبارت «روزش تاریک» وصف تیرگی و جهالتِ حاکم بر میهمان خانه ای ست که استعاره از جامعهٔ پر آشوب عصر شاعر است.
حال با توجه به زمان سرودن این اثر در سال ۱۳۳۴ و در روزگار پس از شکست دولت ملی مرحوم دکتر محمد مصدّق و بر باد رفتن همهٔ آمال روشنفکران و آزادی خواهان بیدار دل آن عصر و استیلای بلامنازع سکوت و رعب و وحشت بر فضای جامعهٔ آن روز می توان گفت که فضای کلیٍ شعرِ «برف» به واقع، واکنشِ شاعر نسبت به جامعهٔ ناآگاهِ و ظلمت زدهٔ دههٔ ۳۰ ایران است. شاعر به خوبی فضای حاکم بر جامعهٔ خویش را در قابِ میهمانخانه ای به تصویر کشیده که مردم غافل را به جان هم انداخته اند و بدین ترتیب شاعر احساس خود را نسبت به جامعهٔ ناآگاهٍ آن روز بیان می دارد.
جامعه ای که به سانِ زمستانی سرد و بی روح شده و دیگر خبری از آن شور و هیجان توأم با شعور و بیداری قبل از کودتای ۲۸ مرداد و پیش از سقوط دولت ملی ایران نیست و مردمی که در مهمانخانهٔ تاریکِ جامعهٔ آن روز ایران بی خبر از احوالِ یکدیگر و غافل از دنیای بیرون، در مهمانخانهٔ تنگ و محقر جامعه محصور و محبوس شده اند.
اما در عین حال نکتهٔ مهمی که در خور توجه است، قرار گرفتن مهمانخانه بین دوکوه «وازنا» و «ازاکو» ست! یکی پوشیده از ابر است و تهدید سرما و زمستان و دیگری مطلع خورشیدی ست از آن بر آمده و امید گرما و روشنایی می دهد!
بدین سان می توان ادعا کرد که این چکامهٔ فاخر، جولانگاه میان امید و ناامیدی، نور و ظلمت، فروغ و دروغ، دانایی و جهالت، فرخندگی و فسردگی در جامعهٔ تاریک و خفقان آور آن روز ایران و هر روز جامعهٔ انسانی ست!!

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*