نقش مادران در ایجاد فرزند سالاری یا پدرسالاری
مادرها و دو روی یک سکه؛ فرزند یا پدر؟!
مهدیه موسیزاده
«دختر اوباما گارسون شد! ساشا دختر کوچک اوباما تصمیم گرفته است تابستان را در رستورانی کار کند. او که ۱۵ سال دارد روزی چهار ساعت بهعنوان صندوقدار و گاهی اوقات بهعنوان گارسون در رستوران غذاهای دریایی کار میکند.»
این عنوان پیامی است که چندی پیش میان میلیونها کاربر شبکههای اجتماعی دست به دست چرخید و خیلی از ما به آن تنها بهعنوان یک خبر جالب یا مطلبی سرگرمکننده نگاه کردیم و از کنارش رد شدیم، اما … اگر بازیگر این خبر به جای ساشا فرزند اوباما، فرزند یکی از اقوام ما باشد، چه عکسالعملی نشان میدهیم؟ به احتمال زیاد بسیاری از ما با خود میگوییم: «چرا؟ چهطور مادر و پدرش قبول کردهاند که فرزندشان در این سن کار کند؟ یعنی اینقدر وضع مالیشان خراب شده که فرزند ۱۵سالۀ خود را سرکار فرستادهاند؟» و در آخر کمی دلسوزی و ترحم را هم چاشنی این قضاوتها میکنیم.
سالها قبل بسیاری از پدرها و حتی گاهی مادرهای ما اوقات فراغت و دوران کودکی و نوجوانی خود را صرف کار کردن یا کمک به بزرگترها میکردند. این شیوه جا افتاده بود و اگر فرزند خانوادهای با وجود سن کم تابستانها را مشغول به کار میشد، هیچکس برای او و خانوادهاش دلسوزی و ترحم نمیکرد. در واقع این کار به عنوان یک ارزش و عرف در جامعه محسوب میشد. اما متاسفانه امروزه عرف جامعه به سمتی پیش رفته که اگر تابستانها که مدارس تعطیل است، نوجوانی را در حال کار کردن ببینیم، بسیاری از ما برای او و خانوادهاش دلسوزی میکنیم!
این دلسوزی ناشی از یک قضاوت اشتباه و طرز فکری نادرست است که طی سالهای اخیر در میان خانوادهها جا افتاده. طرز فکری که سبب تنبلی و راحتطلب شدن نسل جدید شده است. یک بار دیگر به متن ابتدای یادداشت توجه کنید. رییس جمهور آمریکا از اینکه دخترش کار کند چه هدفی داشته؟ این قرار گرفتن در محیط کار، روحیهای تلاشگر را در فرزند ایجاد میکند و او احساس میکند که میتواند سهمی در ادارۀ زندگی داشته باشد. همین مسئله سبب میشود اعتماد به نفس او افزایش یابد، رفتار معقولانه و منطقیتری نسبت به همسن و سالانش داشته باشد، کار تیمی و احترام به نظرات دیگران را یاد بگیرد و انتظار برآورده شدن تمام خواستههایش در همۀ کارها را نداشته باشد.
متاسفانه در جامعۀ امروز ما، رفتار بیشتر خانوادهها با فرزندان به گونهایست که اعتماد به نفس آنها گرفته میشود و خودشان را در هر کاری محتاج والدین میبینند. نتیجه هم این میشود که فرزندان تمام خواستههایشان را به والدین خود میگویند و خودشان هیچ تلاشی نمیکنند تا آنچه را که میخواهند به دست آورند. زمانی هم که والدین خواستهای از فرزندان خود را برآورده میکنند، این توقع در فرزندان ایجاد میشود که پدر و مادرشان باید «تمام» خواستههای آنها را برآورده کنند. بهتر است بگویم امروزه فرزندسالاری در جامعهی ما بهعنوان یک ارزش شناخته میشود و والدین سعی میکنند در میدان برآورده کردن خواستههای فرزندانشان گوی سبقت را از هم بربایند. خانوادههایی که نیاز مالی ندارند، معمولا به فرزندان خود در اوقات فراغتشان اجازۀ کار کردن نمیدهند. البته کار کردن در جامعه که هیچ! گاهی خانوادهها فرزندان خود را به گونهای بار میآورند که سادهترین و کوچکترین کارهای خانه را هم انجام ندهند. همین موضوع ممکن است به دلیل تاثیراتی که در شخصیت و روحیۀ فرزند دارد، در آینده عواقب و پیامدهای ناخوشایندی به همراه داشته باشد. اینکه امروزه بخشی از جوانان در جامعه هیچ تلاشی برای ایجاد یک کسب و کار سالم نمیکنند ولی خواهان یکشبه پولدار شدن هستند، ناشی از شکل نگرفتن روحیۀ تلاشگری در آنهاست. از طرف دیگر در سالهای اخیر خانوادهها بیشتر سعی میکنند حتی در کارهایی که به فرزندشان ارتباط مستقیمی ندارد، رضایت فرزند خود را جلب نمایند. آنها خواسته و ناخواسته این روحیه را در فرزندشان تقویت میکنند که همه چیز باید بر وفق مراد او باشد؛ این یعنی فرزندسالاری! در این میان نقش مادرها در ایجاد فرزندسالاری پررنگتر از دیگر افراد خانواده است. چراکه مادر، این روح سرشار از احساس و عاطفه، همیشه پناهگاه فرزندان خود است. متاسفانه گاهی این مهر و عطوفت از حد میگذرد و پدیدۀ فرزندسالاری را به وجود میآورد. هیچ مادری دوست ندارد بچههایش را در سختی ببیند و بعضی مادرها همهکاری میکنند تا اسباب آرامش آنها را فراهم آورند. وقتی فرزند به سنی میرسد که از مهر و علاقۀ مادر خود آگاه میشود، میداند هر چیزی بخواهد، مادر به او نه نمیگوید. نقش محوری مادرها در خانواده سبب میشود پدرها و سایر اعضای خانواده نیز در برابر خواستههای حتی غیرمنطقی فرزند بهناچار تسلیم شوند.
اولین کسی که از این روند ضرر میبیند، خود فرزند است. چراکه حس خودخواهی و دیکتاتوری در روحیۀ او نهادینه میشود و پیامدهای آن سالها بعد در بزرگسالی گریبانگیرش خواهد شد. او در مدرسه و بعدها در محیط کار نمیتواند دوستهای زیادی پیدا کند و در کارهای گروهی خیلی ضعیف است. چراکه عادت کرده همهچیز مطابق میلاش باشد.
مادرها به دلیل زمان بیشتری که با فرزند خود میگذرانند، نقش عمدهای در تربیت او دارند. آنها به راحتی میتوانند با اعمال روشهای صحیح تربیتی، مانع از شکلگیری فرزندسالاری در خانواده شوند. رفتار مادرها باید به عنوان اصلیترین فرد در زندگی فرزندشان، به گونهای باشد که او متقاعد شود. اگرچه میتواند نظرش را اعلام کند، ولی نباید انتظار داشته باشد که همه تابع نظر او باشند.
اینکه فرزند همیشه از همهچیز راضی و خشنود باشد، شاید در ظاهر حس خوبی به مادرها منتقل کند، اما قطعا حاشیهها و مشکلات زیادی به همراه خود دارد که جبران آنها بعد از شکلگیری شخصیت فرزند و در بزرگسالی بسیار سخت و گاهی غیر قابل جبران خواهد بود.
آن روی دیگر سکه، حاکم بودن پدرسالاری در خانواده است. گرچه فرزندسالاری عواقب و مشکلات زیادی بهخصوص برای فرزند به همراه دارد، پدرسالاری میتواند بسیار خطرناکتر باشد و پیامدهای آن گریبانگیر همۀ افراد خانواده شود؛ چراکه نقش پدرها به عنوان سکاندار خانواده بسیار مهم و حساس است. اگر پدر خانواده هیچ احترامی به سلیقه و نظر بقیۀ اعضای خانواده نگذارد و در هیچ کاری با افراد خانواده مشورت نکند، یک فضای خشک و رسمی در خانواده ایجاد میشود که نشاط و صمیمیت میان افراد و به خصوص بین پدر و فرزند را از بین میبرد. در این موارد نیز تنها کسانی که میتوانند اوضاع را به گونهای مدیریت کنند که در ضمن حفظ اقتدار و صلابت پدر، نظر سایر اعضای خانواده نیز در برخی مسائل اعمال شود و فضای خانواده از پدرسالاری دور گردد، مادرها هستند. فرزندسالاری و پدرسالاری دو روی یک سکهاند که مادرها میتوانند با صبوری و مهربانی خاص خودشان آن را مدیریت کنند. البته این موضوع تضادی با احترام گذاشتن به پدر خانواده (یا فرزند) ندارد. تنها کاری که باید کرد این است که اعتدال در همۀ امور خانواده حفظ شود و تعامل متقابل و در نتیجه نشاط و صمیمیت در فضای خانواده حاکم شود که بار اصلی این مسئولیت معمولا بر دوش مادر خانواده است. مادر؛ این روح سرشار از احساس و عاطفه…