مادرها و دو روی یک سکه؛ فرزند یا پدر؟!
متأسفانه در جامعۀ امروز ما، رفتار بیشتر خانواده ها با فرزندان به گونه ایست که اعتماد به نفس آنها گرفته می شود و خودشان را در هر کاری محتاج والدین می بینند. نتیجه هم این میشود که فرزندان تمام خواسته هایشان را به والدین خود میگویند و خودشان هیچ تلاشی نمی کنند تا آنچه را که میخواهند به دست آورند. زمانی هم که والدین خواستهای از فرزندان خود را برآورده می کنند، این توقع در فرزندان ایجاد می شود که پدر و مادرشان باید «تمام» خواستههای آنها را برآورده کنند. بهتر است بگویم امروزه فرزندسالاری در جامعهی ما بهعنوان یک ارزش شناخته میشود و والدین سعی می کنند در میدان برآورده کردن خواسته های فرزندانشان گوی سبقت را از هم بربایند. خانوادههایی که نیاز مالی ندارند، معمولا به فرزندان خود در اوقات فراغتشان اجازۀ کار کردن نمی دهند. البته کار کردن در جامعه که هیچ! گاهی خانوادهها فرزندان خود را به گونهای بار میآورند که سادهترین و کوچکترین کارهای خانه را هم انجام ندهند. همین موضوع ممکن است به دلیل تاثیراتی که در شخصیت و روحیۀ فرزند دارد، در آینده عواقب و پیامدهای ناخوشایندی به همراه داشته باشد. اینکه امروزه بخشی از جوانان در جامعه هیچ تلاشی برای ایجاد یک کسب و کار سالم نمیکنند ولی خواهان یکشبه پولدار شدن هستند، ناشی از شکل نگرفتن روحیۀ تلاشگری در آن هاست. از طرف دیگر در سالهای اخیر خانوادهها بیشتر سعی می کنند حتی در کارهایی که به فرزندشان ارتباط مستقیمی ندارد، رضایت فرزند خود را جلب نمایند. آنها خواسته و ناخواسته این روحیه را در فرزندشان تقویت می کنند که همه چیز باید بر وفق مراد او باشد؛ این یعنی فرزندسالاری! در این میان نقش مادرها در ایجاد فرزندسالاری پررنگتر از دیگر افراد خانواده است. چراکه مادر، این روح سرشار از احساس و عاطفه، همیشه پناهگاه فرزندان خود است. متاسفانه گاهی این مهر و عطوفت از حد میگذرد و پدیدۀ فرزندسالاری را به وجود می آورد. هیچ مادری دوست ندارد بچه هایش را در سختی ببیند و بعضی مادرها همه کاری می کنند تا اسباب آرامش آنها را فراهم آورند. وقتی فرزند به سنی میرسد که از مهر و علاقۀ مادر خود آگاه میشود، میداند هر چیزی بخواهد، مادر به او نه نمی گوید. نقش محوری مادرها در خانواده سبب می شود پدرها و سایر اعضای خانواده نیز در برابر خواسته های حتی غیرمنطقی فرزند بهناچار تسلیم شوند.
اولین کسی که از این روند ضرر می بیند، خود فرزند است. چراکه حس خودخواهی و دیکتاتوری در روحیۀ او نهادینه می شود و پیامدهای آن سالها بعد در بزرگسالی گریبانگیرش خواهد شد. او در مدرسه و بعدها در محیط کار نمی تواند دوست های زیادی پیدا کند و در کارهای گروهی خیلی ضعیف است. چرا که عادت کرده همه چیز مطابق میلاش باشد.
مادرها به دلیل زمان بیشتری که با فرزند خود میگذرانند، نقش عمده ای در تربیت او دارند. آنها به راحتی می توانند با اعمال روش های صحیح تربیتی، مانع از شکلگیری فرزندسالاری در خانواده شوند. رفتار مادرها باید به عنوان اصلی ترین فرد در زندگی فرزندشان، به گونه ای باشد که او متقاعد شود. اگرچه می تواند نظرش را اعلام کند، ولی نباید انتظار داشته باشد که همه تابع نظر او باشند.
اینکه فرزند همیشه از همه چیز راضی و خشنود باشد، شاید در ظاهر حس خوبی به مادرها منتقل کند، اما قطعا حاشیه ها و مشکلات زیادی به همراه خود دارد که جبران آنها بعد از شکلگیری شخصیت فرزند و در بزرگسالی بسیار سخت و گاهی غیر قابل جبران خواهد بود.
آن روی دیگر سکه، حاکم بودن پدرسالاری در خانواده است. گرچه فرزندسالاری عواقب و مشکلات زیادی بهخصوص برای فرزند به همراه دارد، پدرسالاری میتواند بسیار خطرناکتر باشد و پیامدهای آن گریبانگیر همۀ افراد خانواده شود؛ چراکه نقش پدرها به عنوان سکاندار خانواده بسیار مهم و حساس است. اگر پدر خانواده هیچ احترامی به سلیقه و نظر بقیۀ اعضای خانواده نگذارد و در هیچ کاری با افراد خانواده مشورت نکند، یک فضای خشک و رسمی در خانواده ایجاد می شود که نشاط و صمیمیت میان افراد و به خصوص بین پدر و فرزند را از بین می برد. در این موارد نیز تنها کسانی که میتوانند اوضاع را به گونه ای مدیریت کنند که در ضمن حفظ اقتدار و صلابت پدر، نظر سایر اعضای خانواده نیز در برخی مسائل اعمال شود و فضای خانواده از پدرسالاری دور گردد، مادرها هستند. فرزندسالاری و پدرسالاری دو روی یک سکهاند که مادرها می توانند با صبوری و مهربانی خاص خودشان آن را مدیریت کنند. البته این موضوع تضادی با احترام گذاشتن به پدر خانواده (یا فرزند) ندارد. تنها کاری که باید کرد این است که اعتدال در همۀ امور خانواده حفظ شود و تعامل متقابل و در نتیجه نشاط و صمیمیت در فضای خانواده حاکم شود که بار اصلی این مسئولیت معمولا بر دوش مادر خانواده است. مادر؛ این روح سرشار از احساس و عاطفه…