ترجمه/ یادی از یازدهم سپتامبر/ چهارده‌سال بعد، دنیایی مضحک و دور از ذهن

مطلب پیش رو درباره دست داشتن آمریکا در ایجاد واقعه ۱۱سپتامبر و دست آویز کردن این حادثه برای جنگ افروزی هایش سخن می گوید.

نگارنده خوی ددمنشی آمریکا را با زبانی شیوا و جذاب به تصویر می کشد.

در بخشهایی ازین نوشتار می خوانید:

“…. اصلا نمی دانم چطور، ولی شما بسیار بهتر از آنچه که ما شما را – یا در این مورد خودمان را – درک می کردیم، به وضوح ما را درک کردید. شما می دانستید که کدام دکمه های ما را باید بفشارید تا بدون زحمت بقیه نقشه تان را برای شما انجام دهیم. در حالی که شما سرجایتان در ابوت آباد نشستید و منتظر ماندید، ما نقشه هایی را برای رؤیاها و امیال شما دنبال کردیم، انگار که خودتان آن ها را طراحی کرده باشید و در این روند، جهان را به جایی بسیار متمایز (و بسیار مخوف تر) تبدیل کردید.

چهارده سال گذشته و ما هنوز حتی نفهمیده ایم که چه کرده ایم.

چهارده سال گذشته و دور از ذهن بودن تمام این رخدادها، همچنان تخیل را مبهوت می کند، رخدادهایی که با فروریختن آوارهای بزرگ مرکز تجارت جهانی بر کف خیابان منهتن آغاز شد، ساختمانی که معادل همان مجسمه آزادی در جهان واقعی بود که در فیلم اصلی سیاره میمون ها از میان ماسه ها بیرون می زد. در حالی که منهتن سفلی همچنان می سوخت و بوی مرگ و ویرانی در هوا می پراکند، این اتفاق به شواهد فرهنگی می مانست که لحظه آخرالزمانی خود را تجربه کرده بود و از طرف دیگر در هیاتی غیرقابل تشخیص و تغییر شکل داده بیرون آمد ….”

متن کامل

یادی از یازدهم سپتامبر؛ چهارده سال بعد، دنیایی مضحک و دور از ذهن
چهارده سال گذشته، ولی آیا حتی این اتفاق را باور می کنید؟ آیا واقعا آن را باور کردیم؟ آیا هنوز آن را باور می کنیم؟ اصولا این اتفاق چه اندازه دور از ذهن است؟

چهارده سال جنگ، مداخلات نظامی، سوء قصدها، شکنجه ها، آدم ربایی ها، نگهداری زندانیان در مکان های بی نام و نشان، رشد دولت امنیت ملی آمریکا در ابعادی بی سابقه و گسترش افراط گرایی اسلامی در سطح بخش بزرگی از خاورمیانه و آفریقا. چهارده سال هزینه های نجومی، بمباران های بی شمار و در پیش گرفتن یک سیاست خارجی شکست ها، دلسردی ها و فجایع مکرر که استفاده از نیروی نظامی در صدر اولویت های آن قرار دارد.

چهارده سال گسترش نوعی فرهنگ هراس در آمریکا، هشدارها و اخطارهای بی پایان در کنار پیش بینی های مخوف از انجام حملات تروریستی. چهارده سال دفن دموکراسی آمریکایی (یا بهتر است بگوییم بازآفرینی آن به عنوان یک زمین بازی میلیاردرها و مایه مضحکه و سرگرمی و نه حاکمیت). چهارده سال گسترش پنهان کاری، طبقه بندی شدن تک تک مدارک و پیگرد سرسختانه کسانی که زنگ های خطر را به صدا در می آورند. چهارده سال بسیج کردن شهروندان. چهارده سال ظهور شرکت هایی با تخصص جنگیدن، تغییر شکل جنگ و گردآوری اطلاعات و تبدیل کردن آن به فعالیت هایی سودساز و رشد تعداد قراردادهای خصوصی بی شمار با پنتاگون، اداره امنیت داخلی، سیا و بسیاری دیگر از دیگر بخش های دولت امنیت ملی برای تداوم این وضعیت. چهارده سال گشوده شدن پای جنگ های ما به داخل کشور خودمان به شکل «اختلال پس از آسیب»، نظامی شدن نیروی پلیس و گسترش فناوری های مختص مناطق جنگی چون هواپیماهای خودپرواز و استینگرها در داخل «کشور». چهارده سال بسط نظارت در کلیه اشکال و توسعه یک سیستم نظارت جهانی که دامنه دسترسی اش – از رهبران خارجی گرفته تا گروه های قبیله ای در دورافتاده ترین نقاط کره زمین – روی کسانی را که دولت های تمامیت خواه قرن بیستم را اداره می کردند، سیاه کرده است.

چهارده سال گرسنگی مالی زیرساخت های آمریکا  که هنوز حتی یک کیلومتر راه آهن پرسرعت در هیچ جای کشور احداث نشده است. چهارده سالی که در آن جنگ افغانستان شماره ۲، جنگ های عراق شماره ۲ و شماره ۳ و جنگ سوریه شماره ۱ به راه افتادند.

چهارده سال گذشته، خیلی خیلی ممنونیم اسامه بن لادن! شما با تعداد اندکی طرفدار، ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار دلار پول و ۱۹ بمبگذار انتحاری که اکثر آن ها اهل عربستان سعودی بودند، یک حقه جادویی ژئوپلتیک را به نظم غالب جهان تبدیل کردید. به این اتفاق به مثابه شعبده ای از تئاتر سایه نگاه کنید. در این روند شما همه چیز یا دست کم تقریبا همه چیز را تغییر دادید.

یا می توان گفت ما را تحریک به انجام کاری کردید که نه منابع آن را داشتید و نه توانایی اش را. بنابراین بیایید  اعتبار را به جایی بدهیم که سزاوار آن است. از نظر روانشناسی حملات یازدهم سپتامبر نمایانگر هدف گیری دقیق نوعی از رهبران آمریکایی بود که در سال های بعد از آن، فقط می شد به خواب دید. اصلا نمی دانم چطور، ولی شما بسیار بهتر از آنچه که ما شما را – یا در این مورد خودمان را – درک می کردیم، به وضوح ما را درک کردید. شما می دانستید که کدام دکمه های ما را باید بفشارید تا بدون زحمت بقیه نقشه تان را برای شما انجام دهیم. در حالی که شما سرجایتان در ابوت آباد نشستید و منتظر ماندید، ما نقشه هایی را برای رؤیاها و امیال شما دنبال کردیم، انگار که خودتان آن ها را طراحی کرده باشید و در این روند، جهان را به جایی بسیار متمایز (و بسیار مخوف تر) تبدیل کردید.

چهارده سال گذشته و ما هنوز حتی نفهمیده ایم که چه کرده ایم.

چهارده سال گذشته و دور از ذهن بودن تمام این رخدادها، همچنان تخیل را مبهوت می کند، رخدادهایی که با فروریختن آوارهای بزرگ مرکز تجارت جهانی بر کف خیابان منهتن آغاز شد، ساختمانی که معادل همان مجسمه آزادی در جهان واقعی بود که در فیلم اصلی سیاره میمون ها از میان ماسه ها بیرون می زد. در حالی که منهتن سفلی همچنان می سوخت و بوی مرگ و ویرانی در هوا می پراکند، این اتفاق به شواهد فرهنگی می مانست که لحظه آخرالزمانی خود را تجربه کرده بود و از طرف دیگر در هیاتی غیرقابل تشخیص و تغییر شکل داده بیرون آمد. برای باور کردن شمول زمان، آمریکایی ها پرل هاربر و هیروشیما را همزمان با هم تجربه کرده بودند. ما قربانیان نهایی سیاره زمین بودیم و مرکز شهر نیویورک «منطقه صفر» بود، اصطلاحی که قبلا برای مکان هایی مورد استفاده قرار می گرفت که انفجارهای اتمی در آن ها صورت می گرفت.

ما بی درنگ به بزرگ ترین قربانی و بزرگ ترین بازمانده جهان تبدیل شدیم و همگان بدیهی می دانستند که ارضاکننده ترین حس انتقام از آن ما خواهد بود. خیلی زود یازده سپتامبر به عنوان حمله ای به تمام چیزهای معصومانه و خوب و غرورآمیز مربوط به ما قلمداد شد، لحظه نهایی «آنها از آزادی های ما نفرت دارند» و اسامه، فرمولی که کارآیی هم داشت. شما این کشور را به درون وهمی چهارده ساله راندید و برای هر عمل یا ایده یا قانون احمقانه یا خوفناک یا فضولی در زندگی هایمان یا کاستن از حقوقمان مجوزی بی قید و شرط برای خود قائل شدید. شما نه تنها سگ های جنگ را رها کردید، بلکه سگ های خودمان را نیز آزاد کردید و این دقیقا همان چیزی بود که شما برای به هرج و مرج کشیدن جهان اسلام به آن نیاز داشتید.

چهارده سال گذشته و بگذارید به شما یادآوری کنیم که یازدهم سپتامبر چه اندازه دور از ذهن بود و در آن روز چگونه  همه ما سرا پا خشم آگین، هیچ سرنخی از حقیقت ماجرا در دست نداشتیم. جرج دبلیو بوش (و اعوان و انصارش) در ششم آگوست ۲۰۰۱ وقتی یک گزارش اطلاعاتی روزانه با عنوان «بن لادن قصد دارد به آمریکا حمله کند» به رئیس جمهور داده شد، حتی آن را نپذیرفتند. سازمان امنیت داخلی، سیا و اف بی آی که تکه های زیادی از پازل بن لادن را در دست داشتند، هنوز نمی توانستند وقوع چنین حمله ای را تصور کنند. حرفم را باور کنید، حتی زمانی که این اتفاق رخ داد من بازهم به سختی می توانستم آن را بپذیرم.

در خانه مقابل تلویزیون مشغول انجام تمرینات ورزشی ام بودم که برای اولین بار خبر اصابت یک هواپیما را به مرکز تجارت جهانی شنیدم و اولین تصاویر را از یکی از برج ها دیدم که از آن دود برمی خاست. اولین فکری که به ذهنم آمد را هنوز به خاطر دارم: با خودم گفتم درست مثل همان بی-۲۵ است که در سال ۱۹۴۵ به ساختمان امپایر استیت برخورد کرد. تروریست ها مرکز تجارت جهانی را به زیر کشیده اند؟ خواهش می کنم. القاعده؟ حتما دارید شوخی می کنید. بعدا، وقتی که دو هواپیمای دیگر در نیویورک و یکی دیگر به قسمتی از ساختمان پنتاگون اصابت کرد و معلوم شد که این اتفاق یک حادثه نبوده، فکری حتی مضحک تر از سرم گذشت. اینطور به نظرم آمد که شاید این قبیل اتفاقات بتواند چشم آمریکاییان را که به شکل غیر منتظره ای آسیب پذیرند و در سرزمینی زندگی می کنند که به شدت از هیاهو و هرج و مرج محافظت می شود، نسبت به درد و رنج دیگران به شکلی جدید بگشاید. چه خواب و خیالی! این اتفاق تنها راه را برای به ارمغان بردن درد و رنج برای دیگران  گشود.

چهارده سال گذشته و هنوز برایتان مضحک و دور از ذهن نیست که جرج دبلیو بوش و رفقا از این اقدام کشتارگرانه که به مرگ حدود ۳ هزار نفر انجامید، به عنوان دستاویزی برای از آن خود کردن جهان سود جستند؟ تصمیم گیری برای به راه انداختن یک «جنگ با ترور جهانی» در بیشتر از ۶۰ کشور برای آنها اصلا زمان زیادی نگرفت. دیدن رؤیای استقرار یک «پکس آمریکانا» در آینده خاورمیانه اصلا زمان زیادی نگرفت؛ رؤیایی که در پی آن نوعی قدرت فرماندهی جهانی محقق می شد که پیشتر تنها از طرف آدم بدهای خنده بر لب در فیلم های جیمز باند دنبال می شد. با نگاه به گذشته، آیا به نظرتان عجیب می آید که یازدهم سپتامبر  با چه سرعتی مغزهای آنها را مشتعل ساخت؟

آیا به نظرتان عجیب نیست که نیروی نظامی آمریکا چنان سریع مقامات ارشد دولت بوش را شیفته و مفتون خود کرد؟ آیا هنوز به نظرتان عجیب نیست که چرا آنها برای انجام تقریبا هر کاری و تبدیل شدن به بزرگ ترین نیروی آزادی بخش انسان ها که تاکنون جهان به خود دیده، چنان ایمان کورکورانه ای  به قدرت های ظاهرا نامحدود نظامی پیدا کردند؟ آیا هنور به نظرتان غریب نیست که گذشته از خرابی ساختمان پنتاگون، اولین فرمان هایی که از سوی وزیر دفاع به دستیارانش داده شد، آماده کردن هواپیماها برای حمله به عراق بود، با اینکه او پیش از آن متقاعد شده بود که القاعده عامل این حمله بوده است؟ (دریادداشت های یکی از دستیاران وزیر دفاع به نقل از اوچنین آمده است که «با تمام قوا بروید، همه چیز را جارو کنید. چه مرتبط با آن باشند چه نباشند!») فکر نمی کنید که این «چه مرتبط نباشد» چکیده کل دورانی است که در پی آن می آمد؟ از نظرتان عجیب نیست که در ویرانه های این برج ها، پیشاپیش طرح هایی نه تنها برای رسیدگی به حساب اسامه بن لادن، بلکه تبدیل کردن افغانستان، عراق و احتمالا ایران به کشورهای تحت الحمایه آمریکا از نوعی که قبلا بودند، تهیه شده بود؟

چهارده سال گذشته و آیا به نظرتان مضحک نیست که نیروی نظامی آمریکا از بیرون کشیدن خودش از عراق و افغانستان – از این دو جنگ بزرگ آن در قرن حاضر- ناتوان بوده است؛  با وجود آنکه رسما یکی از این دو کشور را در سال ۲۰۱۱ ترک کرده (فقط برای آنکه در اواخر تابستان سال ۲۰۱۴ بار دیگر به آن بازگردد) و برای بی شمار بار خاتمه یافتن عملیات های خود را در کشور دیگر اعلام کرده است(فقط برای اعزام دوباره آنها)؟

چهارده سال گذشته و آیا هنوز برایتان مضحک نیست که سیاست های پس از یازدهم سپتامبر واشنگتن در خاورمیانه، به استقرار «خلافت» گروه دولت اسلامی در بخش هایی از عراق و سوریه چند پاره شده و به یک جنبش افراط گرایی تقریبا غیرموازی که با موفقیت دامنه نفوذ خود را تا لیبی و نیجریه و افغانستان کشانده، یاری رسانده است؟ اگر در ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۱ می توانستید چنین احتمالی را پیش بینی کنید، آیا فکر نمی کردند که دیوانه شده اید؟

چهارده سال گذشته و آیا هنوز از نظرتان مضحک نیست که آمریکا وارد کسب و کار سوء قصدهای روباتیک شده است؛ که (با وجود ممنوعیت های قانونی دوران واترگیت برای انجام چنین اقداماتی) ما اکنون ترمیناتورهای سیاره زمین هستیم، که رئیس جمهور علنا و با افتخار با «فهرست افراد واجب القتل جهانی» خود به یک فرمانده کل سوء قصدچیان تبدیل شده است؛ که ما با هواپیماهای خودپرواز ریپرها و پردیتورهای (مخوف) و مجهز به موشک های هلفایر خود، گوشه و کنار زمین را مورد حمله قرار می دهیم (با تشکر از هالیوود!)؛ که واشنگتن در حین جستجو برای یافتن رهبران شبه نظامیان و پیروان ژنریکشان، مرتبا زنان و کودکان را از بین برده است؟ و آیا به نظرتان عجیب نمی آید که تمام این کارها به اسم پاک کردن تروریست ها و جنبش هایشان از چهره زمین انجام شده است، با وجود این واقعیت که هواپیماهای خودپروازتان به هر جا که پرواز کنند، به نظر می آید که این جنبش ها توش و توان دوباره ای پیدا می کنند؟

چهارده سال گذشته و آیا به نظرتان دور از ذهن نیست که «جنگ با ترور» مرتبا به جنگ و ترور دیگری بسط یافته است؛ که شیوه های ما از جمله کشتن های هدف گیری شده تعدادی از راهبران و «گروهبان های» گروه های شبه نظامی – روشی  که بدون هیچ شرمی با وضوح تبلیغ شده – موجب گسترش افراط گرایی اسلامی شده اند.

چهارده سال گذشته، آیا ممکن نیست  که به یازده سپتامبر به عنوان یک گور جمعی بیندیشیم که  جنبه های مهم زندگی آمریکایی آنچنان که می شناختیم در آن دفن شده است؟ کی می تواند منکر شود که مقامات ارشد دولت بوش و حامیان نئوکان آنها مدت ها در این فکر بود اند که چگونه اهرم «برتری نظامی آمریکا»  را به یک نظم جهانی جدید تبدیل کنند، یا منکر شود که آنها مدت ها رؤیای یک «پرل هاربر جدید» را می دیدند که بتوانند پیشرفت نظامی گری را تسریع کنند؟ با این حال این کار تنها به لطف بن لادن انجام شد که آنها – و ما- را به دور از ذهن ترین و مضحک ترین قرن ها، یعنی قرن بیست و یکم پرتاب کرد.

چهارده سال گذشته است، حملات یازدهم سپتامبر و هزاران فرد بی گناه کشته شده، نمایانگر جنایت آمیز و غیر اخلاقی بودن نظم غالب از نظر بین المللی است. در این مورد آمریکاییان ابهامی ندارند، اما – در مضحک ترین جنبه این حادثه- هیچ کس در واشنگتن هنوز کوچک ترین مسئولیتی را بابت ایجاد کردن حفره ای به این بزرگی در وسط خاورمیانه، بابت رها کردن غول خرابی و هرج و مرج در سطح مهم ترین قسمت های جهان یا کمک به آزاد کردن نیروهایی که نخستین دولت تروریستی تاریخ مدرن را ایجاد کرده اند، تقبل نکرده اند؛ همچنین هیچ کس هیچ ظرفیت رسمی را برای تقبل مسئولیت به وجود آوردن شرایطی از خود نشان نداده است که به مرگ صدها هزار تن – احتمالا یک میلیون نفر-، تبدیل کردن تعداد زیادی از اهالی «خاورمیانه بزرگ تر» به آوارگان داخلی یا خارجی، نابودی کشورها و به ارمغان آوردن درد و رنجی غیرقابل تصور برای عده بی شماری از انسان ها انجامیده است. در این سال ها هیچ عملی – نه شکنجه، نه سلاخی طرف های مقابل، نه کشتن کودکان – این احساس را در آمریکاییان برنیانگیخته است که ما در کشوری «استثنایی» و «ضروری» از خوبی ها و بی گناهی های مبهوت کننده زندگی می کنیم!

چهارده سال گذشته، چه اندازه این اتفاق دور از ذهن و مضحک است؟

منبع: http://www.tomdispatch.com/blog/176041/

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*