چقدر دلم می خواهد…

چقدردلم می خواهد که تازیانه ای بودم وفرودمیامدم برگرده حق خوران حق بجانب ، آنانی که همیشه ودربزنگاه های گیرافتادن رگ گردن قلمبه می کنندوکف بردهان می آورندکه،کی بودکی بودمن نبودم…
چقدردلم می خواهد که انگشتی شوم وماشه ای رابچکانم بر گیجگاه جنایتکارانی که چون آب خوردن بابارش مرگبار بمبهای بشکه ای وخوشه ای قطعه قطعه میکنند کودکان وزنان ومردان بیگناهی راکه گناهشان بیگناهی است،وچقدر بیشرمانه درمعادلات ومعاملات تلفنی لاوروف_کری حل میشوند…
چقدردلم میخواهد خودکاری می شدم دردستان امضاکنندگان اختلاس گر وکلاهبردار ومی پیچیدم به دورآن انگشتان گناهکار ومیپچاندمشان وخوردشان می کردم…
چقدردلم میخواهدفریادمردمم میشدم برسر کسانی که بانام آنان به نانی گرم رسیدندو بادروغ وریا ولمپنیسم نابودکردند آرزوهایشان را…
چقدردلم می خواهد آنقدر قدرت داشتم تا شهیدی را به نمایندگی بقیه شهدا در بحبوحه های سیاست زده امروز کشورم حاضرمی کردم تاببینند چگونه بانامشان و خونشان معامله های میلیاردتومانی شده است…
چقدردلم میخواهد آرامشی شوم دردلهای پردرد و رنج مردمم تا حس کنند زندگی را وبچشند طعم ناب آنچه راکه تاکنون نچشیده اند…
چقدردلم می خواهد که فرشته عدالت شوم بدون چشم بند وباترازویی که ذره ای را نیز کیل کند…
چقدردلم می خواهد که…

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*