مطلب پیش رو ضمن مقایسه دومقوله “خوب سخن گفتن” و “سخن خوب گفتن” از اهمیت بسزای سخن خوب گفتن در سینما می گوید.
نگارنده معتقدست اگر سینما، هنر است، که هست، باید در گامِ نخست برای وقوع، در اندیشهی “خوب سخن گفتن” باشد و در گام دوم است که “سخنِ خوب گفتن” مطرح میشود.
در بخشهایی ازین مطلب می خوانید:
“…. آیا سینما باید خوب سخن بگوید یا سخنِ خوب را؟ آیا باید میتوان برای سینما قائل به رسالت و تعهّد و وظیفه شد؟
الف) اگر مقابلِ رویِ جان رالز، فیلسوف بزرگ عدالت و آزادی دوربین را کاشته و او برایمان ساعتی دربارهی “عدالت به مثابهی انصاف” سخن بگوید و آنگاه فیلم ضبط شده را بر پردهی نقرهای پخش کنیم، سینما اتّفاق افتاده است؟
ب) اگر با قاببندی حرفهای و تدوینی مناسب و انتخاب زاویهای خلّاقانه از انداختن تکّهای زباله توسّط انسانی کهنسال فیلم گرفته و در بخشی از یک فیلم به کارش بگیریم، قدم به عرصهی سینما گذاشتهایم؟
پاسخِ ما به دو پرسشِ موجود، به پاسخ ما به دو وضعیّت سخنِ خوب گفتن و خوب سخن گفتن بسته است. مطالعهی تجربهی زیستهی جوامع نشان میدهد که فرم و شیوهی ارائه، مرز میان هنر و ناهنر است.
پاسخ به دو پرسش دیگر نیز برای ارزیابی کیفیّت یک پدیده لازم است. اینکه آیا وقوعِ یک پدیده ممکن است؟ و اگر ممکن است، آیا مطلوب نیز هست؟
اگر مفروضِ ما در پی مباحثِ مقدّماتی پیشین این باشد که تولیدِ هنر جز با حلول در کالبدِ فرم ممکن نبوده و برای ایجادِ آن بنا به تعبیری که به کار گرفته شد باید خوب سخن گفت ….”
به تماشا سوگند
بپرس چگونه باید گفت، چه چیز گفتن را کشف خواهیم کرد
سعید رضادوست
بیان در گستردهترین مفهوم کلّی خویش شامل تمام نماد و نشانههایی میشود که برای انتقال یک معنا مورد استفاده قرار میگیرد. گاه این انتقال در بستر زبانِ حروف اتّفاق میافتد و گاه در کالبدِ تصاویر و نقشها. آنچه در این میان اهمّیّت مییابد، انتقالِ معناست به هر دلیل و بهانهای. در اینجا میتوان برای روشن ساختن زمینهی بحث از دو اصطلاح حقوقی و فقهی بهره برد : موضوعیّت و طریقیّت.
زمانی که یک موضوع قائم به خویش بوده و نفسِ وجودش مطلوبیّت دارد، بهرهمند از موضوعیّت است و هنگامی که یک پدیده در خدمت رسیدن به مطلوبی دیگر به کار گرفته میشود، طریقیّت دارد. به عنوان مثال هنگامی که شما عزم سفر به قونیه را دارید، آنچه مطلوب و غایت شما شمرده میشود حضور در این شهر است و امّا شیوهی رسیدن شما به آنجا، میتواند متفاوت و گوناگون باشد. میتوان با قطار، هواپیما، پیاده و راههای معقول و نامعقول دیگر به آنجا رسید. هر یک از این راهها، طریقی است برای وصول به یک غایت. هر کدام از راهها، طریقیّت دارند برای رسیدن و حضور شما در قونیه که غایت است و بهرهمند از موضوعیّت.
ابزارهای بیان در گسترده و نزدیکترین برداشت، طریقیّت دارند برای رسیدن به معنا که موضوعیّت دارد. امّا پرسش آنجایی پیچیدهتر میشود که آیا هرگونه بهرهمندی از بیان به منظور رسیدن به غایتی دیگر است و میتوان قائل به این مقوله به عنوان یک ذات شد؟ آیا نمیتوان وضعیّتی را متصوّر شد که “بیان بما هو بیان” دارای مطلوبیّت باشد؟
سینما، یکی از نمودهای بیان به شمار میآید، شاید کاملترین آنها.
سینما، دیگِ در هم جوشی است که بسیاری از دیگر وجوه و امکانات بیان را در خود فشرده و چکانده است. در اینجا پرسشی که پیش از این به میان آمد، تکرار میشود. آیا نمیتوان وضعیّتی را متصوّر شد که بیان به دلیلِ وجودیِ خویش مطلوبیّت داشته باشد؟
وجه ممیّزهی هنر از ناهنر را فرم میانگارند. در اینکه تعریف فرم چیست و معیار تشخیصش کدام است میتوان بحثی دراز دامن را تدارک دید امّا این موضوع مانع از توصیفِ یک پدیده نیست. شاید بتوان در اینباره با وصفِ “سخنِ خوب گفتن” و “خوب سخن گفتن” کمی گره بحث را گشود. آنانی که دل در گرو معنا دارند و به تعبیر تامس نیگل “در پی معنا” میدوند، هیچ ارزشی والاتر از سخنِ خوب گفتن در نگاهشان نمود نمییابد.
باز هم در اینکه معیار خوب بودن چیست وارد نزاع نشده و صرفاً در پی نگاهی توصیفی هستیم و نه تجویزی و هنجاری. مهم آن است که سخنی خوب رانده شود، فارغ از شکل و شیوهی ارائهی آن. در این نگرش اگر آنچه معنا تلقّی میشود پدید آمده و منتقل گردد، کار به انجام رسیده است. امّا آنانی که سخنِ خوب گفتن را کافی و گاه حتّی لازم نمیدانند، در همان دستهای قرار داده میشوند که محضِ فرم را واجدِ اهمّیّت تلقّی میکنند. از نظرگاهِ ایشان، آنچه هنر را از ناهنر تفکیک میکند، وصفِ “خوب سخن گفتن” است نه “سخنِ خوب گفتن”. ممکن است حرفی بسیار ساده در کالبدی و فرمی بسیار سنجیده و موزون و هارمونیک عرضه شود و محتمل است معنایی بسیار فاخر و ارجمند و پیچیده فارغ از هرگونه دغدغهی فرمی به میان آید. در وضعیّت نخست، هنر تولید شده امّا در وضعیّت دوم ممکن است علیرغم ارائهی راهکاری رهاییبخش و انسانی و دغدغهمدارانه، چیزی به نام هنر زاده نشده باشد.
حال، آیا سینما باید خوب سخن بگوید یا سخنِ خوب را؟ آیا باید میتوان برای سینما قائل به رسالت و تعهّد و وظیفه شد؟
الف) اگر مقابلِ رویِ جان رالز، فیلسوف بزرگ عدالت و آزادی دوربین را کاشته و او برایمان ساعتی دربارهی “عدالت به مثابهی انصاف” سخن بگوید و آنگاه فیلم ضبط شده را بر پردهی نقرهای پخش کنیم، سینما اتّفاق افتاده است؟
ب) اگر با قاببندی حرفهای و تدوینی مناسب و انتخاب زاویهای خلّاقانه از انداختن تکّهای زباله توسّط انسانی کهنسال فیلم گرفته و در بخشی از یک فیلم به کارش بگیریم، قدم به عرصهی سینما گذاشتهایم؟
پاسخِ ما به دو پرسشِ موجود، به پاسخ ما به دو وضعیّت سخنِ خوب گفتن و خوب سخن گفتن بسته است. مطالعهی تجربهی زیستهی جوامع نشان میدهد که فرم و شیوهی ارائه، مرز میان هنر و ناهنر است.
پاسخ به دو پرسش دیگر نیز برای ارزیابی کیفیّت یک پدیده لازم است. اینکه آیا وقوعِ یک پدیده ممکن است؟ و اگر ممکن است، آیا مطلوب نیز هست؟
اگر مفروضِ ما در پی مباحثِ مقدّماتی پیشین این باشد که تولیدِ هنر جز با حلول در کالبدِ فرم ممکن نبوده و برای ایجادِ آن بنا به تعبیری که به کار گرفته شد باید خوب سخن گفت، آیا مطلوب نیز هست که سخنِ خوب گفتن را یکسره در این مسیر کنار بگذاریم؟ سخنِ خوب گفتن در اینجا استعاره و کنایهای است از رسالت، تعهّد و وظیفه داشتنِ سینما.
میتوان وضعیّتی را تصوّر کرد که در برخی قبایل آفریقایی که هنوز هم سنّت آدمخواری در آنها رواج دارد، کارگردانی در اندیشهی ساخت فیلمی دربارهی سیاهچالههای نوری در دورترین نقطهی کیهانیِ شناخته شده باشد و به نیکی نیز موضوع را ساخته و پرداخته و بر پردهی نقرهای نیز نمایشش دهد. در این وضعیّت، سینما، امکانِ وقوع یافته امّا آیا از قید مطلوبیّت نیز بهرهمند است؟
فرا رفتن از قیدِ امکان و گام گذاشتن به گسترهی مطلوبیّت، اگرچه ممکن است جمع بین صورت و معنا باشد امّا همواره در لبهی خطر فروغلتیدن به درّهی دگماتیسم و مطلقانگاری نیز قرار خواهد داشت.
سخنِ خوب، مفهومی نیست که بتوان به روشنی در معرض ارزیابی قرارش داد. عدم رواداری در میان عموم افراد و متکثّر ندانستن حقیقت و قائل نبودن به پلورالیسم معرفتی از سوی ایشان، اسباب جدل – و به ندرت – گفت و گویی بی پایان را فراهم خواهد ساخت. حال اگر این موضع از سمتِ دولت نیز تقویت شود، بدل به گفتمانی ایدئولوژیک شده و راه به جادهی خطرناکِ فاشیسم خواهد برد.
دریافت من از روایتِ تاریخ آن است که متوسّط انسانها که بیشترین دامنهی اعضای جامعه را نیز در اختیار دارند، با نگاهی ابزارانگارنه به مفاهیم گوناگون مینگرند. دین را میخواهند برای رسیدن به آرامش دنیوی و اخروی. زبان را میطلبند برای برقراری ارتباط با دیگری. قصّه میخوانند برای یافتن پند و اندرز و … . قبولِ عام یافتنِ مولانا و سعدی، فارغ از وجوه بسیار شگرف و خلّاقانهی ایشان، از همین روست که مردمانِ زمانههای مختلف احساس کردهاند اندیشهی ایشان جایی “به درد” آنها خواهد خورد. اگرچه فرمِ به کارگرفته شده در آثار این دو نابغهی تبار انسانی، بی بدیل است امّا تحلیل من از قبول عام یافتن ایشان، در وجود چنین گوهری در آثارشان نیست. مردمان بیش از آنکه در پی خوب سخن گفتنِ مولانا و سعدی بوده باشند در پی سخنِ خوب گفتن ایشان بودهاند. اگر چه که فرمِ بینظیر ارائهی آن اندیشهها بوده که چنین ممتاز و ماندگارشان ساخته.
سینما، شیوهای است برای بیان و مشمول تمام ارزیابیهایی که در این نوشته دربارهی “بیان” انجام شد. اگر سینما، هنر است، که هست، باید در گامِ نخست برای وقوع، در اندیشهی “خوب سخن گفتن” باشد و در گام دوم است که “سخنِ خوب گفتن” مطرح میشود. باید نخست به امکانِ وقوع اندیشید و سپس به مطلوبیّتهای پسین. چگونگی در این مسیر بیش از چرایی اهمّیّت مییابد. بپرس چگونه باید گفت، چه چیز گفتن را کشف خواهیم کرد.