رضا زنگوئی
بازار شام بود انگار کوچه مان. شلوغ و پر هیاهو. گوش که میگشودی در می یافتی گروهی صدا به بد گفتن بلند کرده بودند و گفت های بد و گوهای بدترشان نشان از این داشت که به بیماری بد شنیدن هم دچارند و این هر دو تب بیماری بد دیدن بود! آنها بد دیده بودند، بد شنیده بودند ، بد اندیشیده بودند و بد گفته بودند. این را زمانی به یقین رسیدم که آنها صداشان را در گوشه ای از همین شهر خودمان بلند و مردم را دور خود جمع کرده بودند و می کوشیدند از دست میانجی ها بگریزند و مشتی حواله هم کنند. ماجرایی که بر اثر پایین آمدن آستانه تحمل مردم این روزها در شهر، شهر این دیار به وفور یافت می شود و در شهرهای بزرگتر، از آن رو که اسباب فرسایش روح و روان بیشتر فراهم است، فراوانتر!… بگذریم، دعوای آنها مرا یاد شعر باباطاهر انداخت که یک راننده واحد در اتوبوس نصب کرده بود که:
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش زفولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
او البته این شعر را دستکاری ناشیانه ای کرده بود که نتیجه اش هم خلاف مقصود او بود. من اما با همه احترامی که برای باباطاهر قائلم، این نگاه او را نمی توانم بپذیرم و بر دیده بنشانم. چرا که باور دارم ما باید به جای ساختن خنجر و زدن بر دیده و کور کردن آن به قول سهراب سپهری “دیده را باید شست، جور دیگر باید دید” پس چشم ها را به زیبا دیدن عادت دهیم. چنان که جز خوبی نبینیم تا دل هم جز به خوبی و از خوبی یادی نکند و گرفتار بدی ها نشود مگر نه این که خوبی ها مظهر شئون خداوند هستند پس چرا دیده را به دیدن آنها عادت ندهیم تا دل به این عرش خداوندی هم از خوبی ها، این نشانه های خدا لبریز شود، و مگر نه این که گفته اند و درست هم گفته اند که:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
اگر در مواجهه با واقعیت ها به مشکل می خوریم شاید از این رو باشد که گاهی در ترکیب خط و خال و چشم و ابرو دست برده ایم و صورت نازیبا ساخته ایم و الا زیبایی، جز زیبا دیدن پیامدی ندارد و فردی هم که به خوب دیدن، خوب شنیدن و خوب گفتن مهارت یابد، جز خوبی نخواهد دید و هیچ کس در وادی خوبی، بدی نمی بیند و عصیان نمی کند و از خود و دیگران یقه نمی دراند. اگر ما، همه ما فرد فرد ما، به خوب دیدن و شنیدن و گفتن توانا و ثروتمند شویم، جامعه ما، جامعه دینی، اخلاقی و خدایی خواهد شد که نور و روشنی و نیکی در آن مدام در حال افزایش است و کاستی و کژی و نازیبایی در کاهش. اصلا اگر این سه خوب را سرمایه زندگی کنیم، درهای بسته به رویمان گشوده خواهد شد و زشتی ها چنان که از پندار و نگاهمان رفته است از کوچه های زندگی با هم خواهد رفت. باور کنیم اگر دیده به خوب دیدن عادت کند، دل هم هوس بدی نخواهد کرد و دست بدان نخواهد آلود و… و همه چیز زیبا خواهد شد.