دکترکجایی،دقیقاکجایی؟!

اول باید قبض بگیرد، از درد به خودم می پیچم بعضی از واژه هایش را فقط می شنوم، دستم را روی معده ام فشار می دهم تا شاید اندکی از دردم کم شود، پزشک اورژانس همچنان اصرار دارد که اول باید قبض تهیه شود.

یک آمپول رانیتیدین وریدی تزریق می شود، بعد از چند دقیقه کمی درد آرام می شود، باید در سالن اورژانس بمانم تا همراهم قبض را تحویل منشی بدهد، چون فوری به بیمارستان آمدم دفترچه همراهم نیست منتظر نمی‌مانند تا برسد، قبض باید آزاد تهیه شود و به دست منشی بخش برسد.

باید روی صندلی بمانم تا درد کاملاً ساکت شود،

مغزم را پر کرده است

فردی که یک چشمش را با دست گرفته با عجله وارد سالن اورژانس می شود. او را هم می فرستد که اول قبض بگیرد. قانونش این است بیماری که با پای خودش به اورژانس می آید باید قبل از معاینه پزشک قبض بگیرد.

از منابع طرح تحول سلامت، اعتباری آمده و تصمیم گرفتند اورژانس بیمارستان ولی عصر (عج) را توسعه دهند و شلوغی‌ها را به این دلیل که بخش فعلی کوچک است طبیعی می‌دانند.

بلندگوهای بیمارستان کد ۹۹ را پیج می کنند، یک بیمار توسط نیروهای ۱۱۵ وارد اورژانس می شود تعدادی همراه بیمار وارد اتاق می شوند و بعد از آن هر ۲ دقیقه فرد سفید پوش جدیدی سراغ او را می گیرد و وارد اتاق می شود اما آخرین نفر می پرسد مورد فوتی کجاست؟

احساس می کنم دوباره معده ام فشرده شده، صدای گریه دلخراش یک کودک مرا از فکر آن مورد فوتی خارج می‌کند، پزشکی که اول معاینه‌ام کرد می پرسد: بهتر شدی؟

-نه

-یعنی هنوز درد داری؟

– نه مثل اول، اما درد دارم.

– پس باید بستری شوی!!!

– کجا؟

– همین جا می مانی تا ببینم علت چیست!

خانم دکتر یک سرم تجویز می کند که باید داخل آن یک آمپول تزریق شود، هزینه‌هایی دارد پرداخت می‌شود و واحد تزریقات بقیه کارها را انجام می‌دهد.

یک ساعت ونیم بعد هنوز درد رهایم نکرده باید داخل یکی از اتاق ها بمانم تا پزشک متخصص معاینه ام کند سرم به دست در سالن می چرخم راهروهایی که بر اثر ازدحام بیمار و همراهی ها حرکت را کند می کند، از هر طرف صدای ناله و گلایه شنیده می‌شود یکی می‌گوید: «خدا کار هیچکس را به این ها نیندازد»

تخت خالی پیدا نمی شود، یک اتاق را که از رنگ دیوارها و تخت های میله دار کوچکش می فهمی مخصوص کودکان است را نشانم می دهد، روی یک تخت مخصوص معاینه که به زور آن را در اتاق جا داده اند می خوابم تا متخصص بیاید.بعد از ۳ دقیقه یک خانم جوان سفید پوش بالای سرم حاضر می شود، کجای شکمت درد داری؟ با دست بالای معده ام را نشان می دهم ، به شدت فشار می دهد چند بار و من داد می‌زنم،کبد،صفرا و روده ها را هم فشار می دهد و صدای من برای هر قسمت که بیشتر درد دارم بیشتر بلند می شود، سفید پوش دیگری هم به او می پیوندد، چندین سوال می پرسد هم کلاسی اش را کنار می زند دوباره شکم را فشار می دهد و همین کار را نفر سوم و چهارم، همه انجام می دهند نفر پنجم به یک فشار قناعت می کند حدس‌هایشان را به هم می گویند حالا همه قسمت های شکمم درد می کند. کلیه، معده، روده ها، صفرا، مثانه انگار درد مانند بادبادکی بوده که بر اثر فشار های زیاد ترکیده است.

تشخیص دانشجوهای پزشکی بعد از آن همه سوال و جواب آپاندیس است، با هم به توافق می رسند حالا بیشتر از نیم ساعت گذشته است دکتر متخصص وارد صحنه می شود، با یک فشار کوچک تمام فرضیات خط می خورد احتمال آپاندیس رد می شود اما برای اطمینان دانشجوها دستور سونوگرافی و رادیولوژی می دهد اما درد شدید رفتن به اتاق رادیولوژی را سخت می کند فقط اشک می ریزم و پزشک متخصص دستور می دهد مسکن تزیق کنند، یک پرستار مهربان که حواسش به همه بیماران است در یک چشم به هم زدن مسکن را به رگی که آنژیکت به آن وصل است وارد می کند. کمی گیج می شوم اما درد ادامه دارد، مادری که به دلیل کمبود فضا خودش روی تخت کوچک نشسته و کودک سه ساله اش را در آغوش دارد می گوید کاش بچه ام را می بردم دکتر! می بردم مطب ولی حیف که پزشکان متخصص صبح ها مطب نیستند، کلینیک هم شلوغ است.

با همان حالت گیجی می پرسم چرا؟ می گوید: چون اینجا دانشجوها باید آموزش ببینند و چیز یادبگیرند برای همین نه می توانی اجازه ندهی که بچه را معاینه کنند نه دلت می آید درد کشیدن بچه را ببینی!

مادر دیگری که منتظر بود پزشک برای معاینه کودکش بیاید حرف تازه ای می زند: «کاش می رفتم بیمارستان امام رضا(ع) آنجا زودتر به کار بیمار رسیدگی می کنند. بدون اینکه کسی از او چیزی بپرسد با صدای آرام تری می گوید باور کنید پرستارهایش هم مهربان ترند.»

خدمه بخش ویلچر بدست به سراغم می آید تا سونوگرافی و رادیولوژی را انجام دهم از داخل راهروهای شلوغ که می گذرم نگاهم به ساعت می افتد ساعت ۶ بعدازظهر است درست ۳ ساعت از ورودم به اورژانس می گذرد.

جواب سنوگرافی و رادیولوژی احتمال آپاندیس را رد کرد حالا مشکوک به انسداد روده هستند البته بازهم دانشجوها این حدس را زده اند و متخصص آن را رد می کند و با دو سوال گزینه رد انسداد روده را برای خودش ثابت می کند اما بازهم برای شیر فهم شدن دانشجوها لازم است مدرک ارائه شود به همین دلیل دستور سی تی اسکن صادر می شود. می ماند برای روز بعد، همان پرستار مهربان مرا به اتاق دیگری می برد، البته همراه بیمار در همه شرایط باید با او باشد، چون شلوغ است و پرستاران نمی توانند به همه بیماران رسیدگی کنند.بیشتر بیماران از شهرها و روستاهای اطراف به اینجا آمده اند انگار اینترن‌ها در بیشتر بیماران یک سوال مشترک می پرسند« چیزی مصرف می کنی؟» البته این سوال ها را به شکل محترمانه تری از من هم می پرسند.

چیزی مصرف نکردی؟

مثلاً چی؟

مواد مخدر دیگه تریاک، قرص و … .

نه

چیزی هست که بخوای به پزشک بگی تا زودتر متوجه مشکلت   بشیم اگر منظورتون مصرف مواد مخدره، من چیزی مصرف نکردم.

۶ تخت در اتاق چیده شده، صدای دریل و که در اثر ساخت و ساز به گوش بیماران می رسد عده ای را اذیت می کند، کمی از دیوار روبرویی براثر ضربه ای که آن طرف دیوار وارد شده بیرون زده و باعث برآمدگی و بیرون زدگی گچ و رنگ در این طرف شده، تمام مهتابی های اتاق روشن است، سرم دختری که می گویند به دلیل تشنج بستری شده و خانواده اش توانایی خرید داروهایش را ندارد بند آمده کمی خون در لوله سرم دیده می شود مادر نگران خود را به پرستاران می رساند، یکی از پرستارها با عصبانیت بالای سر دختر حاضر می شود.

ما که اینجا بیکار نیستیم برای هر چیز کوچکی صدا می زنید خودتان درستش کنید!!!

مادر خجالت زده، متعجب و نگران تر می گوید گفتم شاید دخترم خون ها را ببیند و دوباره تشنج کند!!!

پرستار با اکراه سرم را درست می کند و می رود. از دخترک بیمار می پرسم:

تا حالا سرم به شما وصل نشده؟

نه، بیمارستان هم بستری نشدم، ما از حاجی آباد آمدیم، می دانی کجاست؟ نزدیک امیرآباد، خانه مان آن طرف تپه است، روستایمان را خشکسالی برد ما هم آمدیم شهر، همایسه ها دیدند تشنج کردم زنگ زدند اورژانس در روستا که بودم زود خوب می شدم.

یکی از پزشکان تازه کاری که تشخیص داده بود ممکن است انسداد روده داشته باشم خبر داد باید امشب را اینجا بمانید، اما چون بخش داخلی تخت خالی ندارد در اورژانس می مانید می گویم اورژانس هم که شلوغ است، پاسخش قانعم می کند« اینجا حداقل تخت داری»

ساعت ۵/۲ روز بعد

برای سی تی اسکن آماده شدم گفتند باید دوبار سی تی شوی یک بار با دارو و یک بار بدون دارو، همه مراحل انجام شد، بعد از سی تی وقتی می خواستم به تختم برگردم بعضی چیزها سرجایش نبود بالشت را برده بودند، صندلی همراه نبود حتی پایه سرم نبود، به همراه تخت کناری گفتم تجهیزات تختم کجاست؟ خندید و گفت بیمارم را برای سونوگرافی برده بودم، اینجا همین طور است شلوغی باعث شده همراه بیماران وسایل تخت بیماران دیگر را وقتی نیستند ببرند حتماً فکر کردند شما منتقل بخش شدید ساعت ۵ بعد از ظهر شده مرتب دارو دریافت می کنم سرمم عوض می شود اما خبری از پزشک متخصص که نظرش را درباره سی تی اسکن بدهد نیست. صدای مادری در سالن اورژانس توجه همه را جلب کرده «شما مسلمانید فرزند ۴ روزه ام را با آمبولانس آورده اند می گویم دکتر کجاست؟ می گویید بروید بالای سر مریض تا بیاید به بچه ۴ روزه بگویم صبر کن تا دکتر بیاید …؟!»

او این کلمات را با ناراحتی و لرزش شدید صدا تکرار می کرد یکی از پرستارها با لحن آرام تری گفت نگران نباشید یک پرستار دیگر که انگار با تجربه تر بود به داخل اتاق کودکان رفت، طفل ۴ روزه افت قند پیدا کرده بود،چند پزشک تازه کار هم که صدای مادر را شنیدند وارد اتاق کودکان شدند در آن همهمه یکی گفت: حتماً باید داد و بیداد کنیم آرامش اینجا جواب نمی دهد.

یکی از پزشکان که نمی دانم تخصص او چه بود وارد سالن شد و با عصبانیت به پرستاری که با او تماس گرفته بود می گوید: چرا مدام به من زنگ می زنید گفتم تا ۹ می آیم یکی از پرستاران از جایش بلند می شود با تحکمی در صدا پاسخ می دهد«پزشک هستید وظیفه دارید» و به بهانه تزریق دارو بدون ادامه بحث به اتاق دیگری می رود.

اما دکتر من هنوز نیامده است از روز گذشته که سی تی اسکن شدم تا روز بعد ساعت یک هنوز از پزشک متخصص خبری نیست نیامده است پرستار با لحن مهربانی می گوید: کم کاری از طرف ما نیست نمی دانم دکتر کی می آید، تماس هم که گرفتیم گفت می آیم.

می گویم یعنی از دیروز بعدازظهر تا امروز بعدازظهر مگر می شود دکتر نیاید؟ پاسخ می دهد شما بیمار بخش هستید دکتر بخش رفته است حالا صبر کنید می آید.

دیگر کلافه شده ام، تصمیم می گیرم با رضایت شخصی اورژانس را ترک کنم. پرستارها برای آرام کردنم کمی تلاش می کنند. ساعت ۵/۲ مرخص می شوم بدون اینکه پزشک متخصص، سی تی اسکن را ببیند و به اورژانس بیاید.

صدای بیمار دیگری شنیده می شود، او هم درخواست مرا دارد، حالش را می فهمم، کلافه و سردرگم است، همان بهتر که برود. امضایش پای برگه ترخیص می نشیند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*