ساخت بیرجند

photo_2016-07-10_19-33-40او همین حوالی است چند خیابان آن طرف تر ، ایده هایش را روی دست های چوبی طبیعت نقاشی می کند و مهر می زند؛ ساخت بیرجند.

مگرنه اینکه برخی ابر انسان ها همان هایی هستند که قدرت عجیبی برای عملی کردن ایده هایشان دارند. این قدرت برای بسیاری از ما عجیب است چون برخی حتی نمی توانیم بپذیریم که می شود با تکه چوبی که جلوی پایمان افتاده ، نیاز اقتصادی خانواده مان را تامین کنیم ، بدهی هایمان را بپردازیم و کارآفرینی کنیم ، عجیب است، چون ایده نداریم و تعداد زیادی از ما فکرش را هم نمی کنیم که ایده های مان همان نقشه گنج است ، اگر هم بدانیم با خود می گوییم« به زحمتش نمی ارزه، کی حوصله داره ، نورچشمی آن قدر زیاد است کسی به ما نگاه نمی کند و …» از میان همه ما انگشت شمارند آنهایی که باهمان نیروی عجیب، البته از نظر دیگران ایده های خود را واقعی می کنند و اگر تجاری سازی یک ایده را در شرایط نامناسب اقتصادی بیشتر مورد توجه قرار دهیم می توانیم با اطمینان بگوییم آن ها که با ایده هایشان و بدون هیچ کمکی از سوی دیگران موفق می شوند پادشاه اقتصاد خود و خانواده شان باشند، براستی انسان های متقاوت و موثری هستند حتی اگر دربرگیری تاثیر ایده عملی شده آن ها عده کمی را شامل شود.

حدود ۶سال قبل، زمانی که در حوزه ساخت و ساز برای خیلی ها شغل های البته موقتی ایجاد شده بود او هم در گوشه ای از شهر بیرجند، در بخش برق کشی ساختمان ها برای خود جایی باز کرد. سفارش های خوبی می گرفت و با درآمد بالایی که داشت ،برای ۸نفر دیگر هم شغل ایجاد کرده بود.اما رونق، موقتی بود ، بازار خراب شد ، جنس هایی که خریده بود روی دستش باد کرد، بدهی پشت بدهی ، شاگرانش یکی یکی رفتند . استای برق کار ماند و خانواده ای تازه شکل گرفته که حالا نمی دانست باید چگونه خرجشان را بدهد . تا این قسمت داستان زندگی محمد بیابانگرد برای خیلی از ما آشناست . یاخودمان طعم تلخ این شکست را چشیده ایم یا دوروبرمان کسی را می شناسیم که این طور زمین خورده باشد. آنچه کمتر می بینیم نوع تصمیم گیری و انتخاب راه سومی است که تعداد کمی آن را برمی گزینندواو یکی از آنهاست.

نیازی نیست زیاد درباره سختی آن سالها محمد را سوال پیچ کنم،خودش اشاره ای می کند و می رود سراغ اصل مطلب«آن سال ها کارهای زیادی انجام دادم ، از دست فروشی گرفته تا کار کردن در گل فروشی ، آن روزهای اول فقط به این فکر می کردم که بتوانم هزینه های خانواده ام را تامین و با پرداخت قسطی بدهی هایم طلبکاران را راضی کنم . اما تداوم این شرایط ممکن نبود در جستجوی راهی بودم که بدون سرمایه مرا به شروع کاری مطمئن برساند . وقتی از نظر مالی زیر صفر هستی کسی هم راضی نمی شود سرمایه زیادی در اختیار تو بگذارد تا کار جدیدی شروع کنی . همه این مدت توکلم به خدا بود و اعتقاد محکم دارم که هر چه او خواست همان می شود. این راز موفقیت من است و اگر خداوند یاری نمی کرد هیچ یک از کارهایی که این سالها انجام دادم ، پیش نمی رفت.»

او از توکل حقیقی اش به خداوند می گوید ، از قدرتی که او برای عبور از روزهای سخت به بنده اش هدیه می کند از اینکه هرگز خواندن نماز اول وقت را ترک نکرده است. اما برای تکمیل داستان موفقیت او این زیبایی ها کافی نیست در همان روزهای سخت ناامیدی، وقتی ترس از آینده همسر و فرزندش، خواب از چشم های او می گرفت، پرورش گل و گیاه را امتحان کرد. خودش می گوید: به این فکر می کردم که چه طور با قلمه زدن، پول در بیاورم.شروع به کاشتن قلمه هایی که خودم آماده کرده بودم در گلدان های پلاستیکی کردم نمی دانستم می گیرد یانه اما شب ها نمی خوابیدم و این کار را انجام می دادم همان چند ماه با فروش گلدان هایم حدود یک میلیون تومان به دست آوردم .

او آن زمان در گل فروشی هم کار می کرد . همان جا بود که با دیدن تکه های بدون استفاده چوب ایده ای دیگر در ذهنش شکل می گیرد . بدون اینکه تغییر زیادی در شکل طبیعی تکه های چوب ایجاد کند از آنها جاکلیدی می سازد جالب است که می گوید: چند جاکلیدی ساختم. بعضی ها را با پر طاووس تزئین کردم و توانستم آن ها بفروشم. کم کم به فکر ساختن چیزهای دیگر افتادم . با صد هزار تومن یک دستگاه خریدم و در خانه خودم شروع به کار کردم وقتی می دیدم کارم مشتری های خاصی دارد و دلی خرید می کنند تشویق می شدم.

 اما شرایط به همین شکل برای محمد که چراغ امیدی دیگر در خانه اش روشن کرده بود پیش نمی رود و یک روز هنگام برش قطعه ای چوب انگشتش هم می رود.

کارش به بیمارستان می کشد ، اطرافیان نگران، او را از ادامه کار منع می کنند ، یادش می آید که خیلی ها می گفتند: با این اتفاق، او این کار را رها می کند و نمی تواند ادامه دهد اما انگار فقط محمد می دانست که قرار است این ایده زندگی او را متحول کند.

می گوید : انگشتم هنوز بسته بود که دوباره کار را شروع کردم ، کم کم یک کارگاره ۲۰متری نزدیک خانه ام راه انداختم .کارهایم دیگر از جاکلیدی و تابلو به مبل و صندلی و تخت خواب رسید و درامدم بیشتر و بیشتر شد.

از آن روزها ۶ سال می گذرد و حالا محمد بیابانگرد یک کارگاه و انبار ۱۵۰ متری و یک فروشگاه از هنر دست با برند مخصوص خود دارد، سفارش های میلیونی می گیرد و درآمد ماهیانه اش هم بالاست.

این البته پایان ماجرای او نیست. «برای گسترش کارم و فروش آن حتی در دیگر کشورها برنامه هایی دارم . الان هم از شهرهای دیگر سفارش می گیرم و در بسیاری از نمایشگاه ها شرکت می کنم . هرچند آن قدر که فکر می کنید سود برایم مهم نیست، کار من دلیست . توکلم هم به خداوند است . مشتری هایم با دل خرید می کنند چون عینا برشی از طبیعت را در کارهای من می بینند.»

در فروشگاه او لوازمی دیده می شود که در ساخت آن ها هم خلاقیت موج می زند. انگار صندلی ها روح دارند و میز چوبی آن گوشه حرف می زند.

آنچه در جای جای زندگی او پیداست، تلاشی تحسین برانگیز برای عملی کردن ایده هاست. شاید محمد بیابانگرد، این جوان ۳۰ساله ، برای خیلی ها که در کاری با سابقه سال ها تلاش و تجربه آشنایی با خم و چم های آن ناگهان صفر می شوند مثل یک ابر انسان ، الگوی برخاستن شود و به خیلی ها که فکر می کنند هیچ کاری برای آنها وجود ندارد، ثابت کند در جدی گرفتن ایده های شان شک نکنند، حتی اگر آن ایده در تکه چوبی پوسیده بدرخشد.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*