درباره بحران آوارگان در اروپا تا این لحظه مطالب زیادی نوشته شده، ولی هیچ یک ازآن ها توضیح نمی دهند که چرا چنین مشکلی به وجود آمده و برای حل آن چه باید کرد.
وجود آوارگان تنها یکی از نشانه های وجود بحرانی عمیق تر است. همچون دیگر نشانه های این بحران عمیق تر، نخبگان جهانی با خوشحالی از این نشانه نیز استفاده می کنند که تا جای ممکن ما را به آن مشغول کنند، چرا که عاجل بودن مشکل آوارگان به شدت توجه و همدردی ما را طلب می کند.
سی سال پیش در روز ۹ سپتامبر ۱۹۸۵ من می کوشیدم در اردوگاه شماره ۳ آوارگان در شانگراب شرقی در شرق سودان، در اوج قحطی و جنگ اتیوپی، جان یک کودک را از مرگ نجات دهم. من به عنوان امدادگر در زمینه احیای قلبی ریه ای آموزش های تخصصی لازم را دیده بودم. به هر حال تلاش من برای احیای این کودک ناکام ماند و پزشک به من اطمینان داد که کودک جان داده است. من در حالی که جسد کودک مرده را در آغوش مادرش می گذاشتم به چهره او نگاه کردم. مادر مستاصل و درمانده از دیدن جسد فرزندش به شدت پریشان شده بود. خود من نیز از نظر عاطفی درد و رنج زیادی را متحمل شدم.
در اردوگاه مجاور که در آنجا نیز به عنوان امدادگر کار کرده بودم، روزانه پنج تن از آوارگان عمدتا در اثر ابتلا به بیماری های ساده ای چون اسهال به همراه سوء تغذیه جان می باختند. نرخ جان باختگان در منطقه تحت پوشش سازمان پناهجویان سازمان ملل روزانه ۲٫۵ در ۱۰ هزار تن بود و در اردوگاه ۲۰ هزار نفره ما نیز در هر روز ۵ تن می مردند.
در طول دوران فعالیت های امدادی ام در آن اردوگاه و مشاهده عده زیادی از این آوارگان، یک فکر همواره ذهنم را به خود مشغول می کرد: هر چند که حمایت از آوارگان و تلاش برای نجات جان عده ای از افرادی که مجبور به فرار از خانه ها و کشورهایشان شده اند کاری ضروری است، ولی این اقدامات در نهایت مانع از به وجود آمدن شرایطی نمی شود که اصولا موجب آواره شدن انسان ها گردد.
در سطح ژئوپلتیک «تالیف دین» به شکل مقتضی عوامل اصلی به وجود آوردن مشکل جاری آوارگان را در اروپا چنین خلاصه می کند: «کشمکش های نظامی و بی ثباتی سیاسی، صدها هزار تن از آوارگان را به سوی اروپا می راند، شرایطی که عامل اصلی آن مداخلات نظامی آمریکا و کشورهای غربی با هدف تغییر رژیم به خصوص در عراق، افغانستان، لیبی و سوریه ( که یک سیاست تغییر رژیم در دست انجام است) – به شمار می رود. کشورهایی چون آلمان، بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و اسپانیا حمایت های گسترده ای از آمریکا به عمل آورده اند، در حالی که منطقه پرواز ممنوع برای برکنار کردن رهبر لیبی معمر قذافی در سال ۲۰۱۱ با هدایت فرانسه و انگلیس و کمک بلژیک، دانمارک، نروژ و کانادا و برخی دیگر از کشورها انجام شد.»
البته برای آواره شدن مردم دلایل دیگری هم وجود دارد. ولی جنگ و پیامدهای زیست محیطی مخرب فعالیت های صنعتی و دیگر اقدامات انسانی (که به شکل گیری آوارگان «فجایع زیست محیطی» منجر می شود) از جمله اصلی ترین دلایل این مشکل محسوب می شوند. ولی آیا واقعا چنین است؟
زمانی که اخبار را در وب سایت های خبری مترقی مطالعه می کنم، هیچ مشکلی در تشخیص بزرگی مشکلی که با آن مواجهیم ندارم: خود جنگ، بهره برداری اقتصادی از انسان ها در آفریقا، آسیا و آمریکای مرکزی و جنوبی، مشکلات زیست محیطی بسیار بزرگ تر از آنکه بتوان آن ها را فهرست کرد و خشونت علیه زنان و کودکان، مردمان بومی، کارگران، مردمان رنگین پوست و متعلق به سایر گروه های اجتماعی (بسته به جامعه ای که در آن زندگی می کنند) برخی از دلایل اصلی این موضوع هستند. و این مشکلات چنان دامنه ای یافته اند که حرکت بشریت را به سمت انقراض تسریع کرده اند.
ولی این ما به عنوان یک جمع نیستیم که مسئول اصلی به وجود آمدن این وضعیت فاجعه آمیز هستیم. مسئول آن تعداد نسبتا معدودی از انسان ها هستند که تک تک آن ها افرادی نابخردند. همین افراد هستند که مسبب اتخاذ تصمیماتی در جهان ما هستند که مثلا بحران فعلی آوارگان را در اروپا به وجود آورده است.
این افراد در پی کسب قدرت، سود و امتیازات شخصی به قیمت درد و رنج بقیه انسان ها هستند. آن ها تصمیم می گیرند کشورها یا مناطق را نابود کنند، چون بر اساس جهان بینی نابخردانه شان انجام چنین کارهایی برای آنها «سود» به همراه دارد. نابودی نظامی یک منطقه می تواند به آنها قدرت لازم را برای سهیم شدن در کنترل منابع یا بازارهایی خاص را بدهد. این کار برایشان سودآور است. در ارتباط با دیگران در جهان اجتماعی (بسیار محدود)شان امتیازاتی به دنبال دارد. گفتمانی که این افراد در آن مشارکت دارند به شکل حیرت انگیزی محدود است. گفتمانی که همواره به کنترل مربوط می شود.
از آن طرف این وضعیت دلیلی ساده دارد؛ آن ها به شدت وحشت زده اند. در دوران کودکی، قدرت کنترل کاملا از آنان سلب شده و اکنون که به هیئت افرادی بالغ و به شدت فاقد کارآیی در آمده اند، به شکلی بی پایان در جستجوی کنترلی هستند که از آن محروم شده اند. افراد بالغی که دیوانه اند و از عشق، شفقت، همدردی و یکدلی محرومند، یعنی همان کیفیتی که بسیاری از ما را به گونه ای شکل می دهند که نسبت به درد و رنج آوارگان و دیگر دردمندان، واکنشی به هنجار و دغدغه ای خالص داشته باشیم.
بنابراین وقتی می شنوید کسانی که چه سیاستمدار باشند یا چهره های شرکتی، دانشگاهی یا رهبران نظامی یا عوامل رسانه ای- سیاست ها و اقداماتی نظیر خشونت نظامی را که به رنج های بیشتر برای عده بیشتری از انسان ها منجر می شود توجیه می کنند، باید به خاطر داشته باشید که مشغول شنیدن سخنان کسانی هستید که از نظر روانی به شدت آسیب دیده اند. کشمکش ها هیچ گاه به سادگی حل نمی شوند، اما این کار مستلزم گوش دادن و درک کردن و همچنین صحبت کردن است. نمی توان کشمکش ها را با کشتن انسان ها حل کرد. پرسش این است که حالا چه باید کرد؟ من شدیدا علاقه مند به انجام کاری هستم که بتوانیم درد و رنج آوارگان را هم اکنون کاهش دهیم. ولی همانطور که خودم سی سال پیش دست به عمل زدم، برای ایجاد جهانی که در آن هیچ انسانی دوباره طعم آوارگی را نچشد نیز تلاش می کنم.
پرسش بزرگی است؟ حتما همین طور است. ولی من قصد ندارم اجازه دهم افراد بی خردی که به دنبال کنترل مطلق این سیاره اند در هدف خود موفق شوند، بی آنکه هر چه در توان دارم را برای بازداشتن آن ها از این کار به خرج ندهم. در اینجا به برخی از کارهای مهمی که حتما باید انجام دهیم اشاره می کنم:
ما باید از به وحشت انداختن کودکان جلوگیری کنیم تا آن ها شبیه نخبگان و عوامل بازخرید شده آن ها در حوزه سیاست، دنیای کسب و کار، فضای دانشگاهی، نیروی نظامی، قوه قضایی و رسانه های شرکتی نشوند. کسانی که بی خرد و ابله نیستند، شانس بسیار بیشتری برای حل غیرخشونت آمیز کشمکش ها دارند، هر چند که نیل به چنین هدفی به هیچ وجه کار راحتی نیست.
ما برای بازگرداندن آب رفته به جوی، باید به اقدام شخصی قاطع دست بزنیم، نه اینکه به سیاستمدارانی اتکا کنیم که تنها کارکرد آن ها عمل کردن در مقام کارگزاران نخبگان جهانی است.
در برخی شرایط، مثل واکنش نشان دادن به تلاش های جاری برای کاستن از کنترل نخبگان بر اقتصاد جهانی از طریق مکانیزم هایی نظیر «مشارکت فراپاسفیک» و «توافق تجارت آزاد فرا آتلانتیک» یا نابودی محیط زیست طبیعی از طریق نابود کردن جنگل های بارانی. به عنوان مثال، ما باید برای مقاومت در برابر بلاهت نخبگان جهانی دست به اقدامی جمعی بزنیم. این کار به موثرترین شکل از رهگذر استفاده راهبردی از کارزارهای مقاومت غیرخشونت آمیز امکان پذیر است.
به طور خلاصه نخبگان به عنوان نتیجه اجتناب ناپذیر اقدامات نابخردانه شان برای اعمال، تحکیم و بسط کنترلشان بر بقیه ما، بحرانی را از پی بحرانی دیگر خلق می کنند. چنانچه ما به قدر کافی آگاهی نداشته باشیم، ممکن است ذهنمان را صرفا مصروف مقابله با یکی یا چند نشانه از بلاهت آنها کنیم.